نماد «شب» در شعر مهدی اخوان ثالث بر مبنای نقد تخیل و نقد مضمون

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 گروه زبان و ادبیات فرانسه، دانشگاه شهید چمران اهواز

2 زبان و ادبیات فرانسه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهید چمران، اهواز، ایران

10.22080/rjls.2024.26183.1439

چکیده

شب در افکار عامه، واژه ای عادی به‌نظر می‌رسد اما بی شک چشم تیزبین شاعر حماسه‌های شکست ، نگاهی گذرا بدین واژه نخواهد ‌انداخت؛ نگاه مهدی‌اخوان‌ثالث به پیرامون خویش، درآمیخته با سیاهی «شب‌های مرگ‌اندود» است. خوانش اشعار حماسی‌گونه و رویارویی با واژه‌های رازآلودش، ما را به کشف اسرار نهفته در ورای شعرش رهنمون‌می‌سازد. در دفاتر نقاشی‌های شاعرانه-اش، تصاویری جان‌می‌گیرد که حقیقت قلب وطن‌پرستی غصّه‌دار را روایت‌ می‌کند. در دنیای خیال-انگیزی که برای خود ساخته‌است، مدام «بهشتِ گمشده‌ی آریایی» و «شهرِ نقره‌ی مهتاب» را می جوید. با «مشت‌هایِ آسمان‌کوبِ قوی» در «پایتختِ این دژ‌آیین قرنِ پرآشوب»، همچنان در-جستجوی «مزارآبادِ شهرِ بی‌تپش» می‌گردد. زیر نگاه نگرانش، شب در «آن جنگلِ هول همچنان برجا»ست. اما آیا سرانجام درخواهد‌یافت «شب که می‌آید چراغی هست»؟ ازآنجا که «اخوان زبان زمانه است»، پس رهسپار هزارتوی شعر غمگین و نومیدانه‌ی او می‌گردیم تا با گذر از پیچ‌و‌خم‌ها و تاریکی‌ها به آن‌ سوی شعرش برسیم؛ حقیقت تفکرات مردی را ببینیم که « مرثیه‌گوی وطن مرده خویش» نام‌گرفته‌است. این پژوهش در جستجوی دست ‌یافتن به «آفاق و اسرار عزیز شب»، در اشعار اخوان‌ثالث است در‌حالی که به رویکرد نقد مضمون گاستون باشلار متمایل‌می ‌باشد که سعی در ترکیب علم و خیال داشت. نقد تخیل، دریچه‌ای است برای ورود به دشت وسیع نقد مضمون که از خلال نوشته‌های شاعر درتکاپوی رسیدن به عمق ضمیر آفریننده‌اش بود. از میان مضامین بی‌شمار دنیای نمادین اخوان، شب از خلال اشعار «در این همسایه 1» و «شب که شد» برگزیده ‌شده‌ است

کلیدواژه‌ها

موضوعات


The Symbol of “Night” in the Poetry of Mehdi Akhavan-Sales Based on the Critique of Imagination and Thematic Criticism

 

Zeynab Parchami1*  Leila Ghalehtaki1

 

  1. Ahvaz, University, Shahid Chamran, Iran

 

DOI: 10.22080/rjls.2024.26183.1439

Abstract

In common thought, “night” may seem like an ordinary word, but for the sharp-eyed poet of “epics of defeat,” it is anything but mundane. Mehdi Akhavan-Sales’ perspective on his surroundings is intertwined with the darkness of “nights steeped in death.” Reading his epic-like poems and encountering his enigmatic words guide us toward uncovering the hidden secrets in his poetry. Within the pages of his poetic paintings, images take shape that narrate the deep sorrow of a patriot’s heart. In his imaginary world, he constantly searches for the “lost Aryan paradise” and the “silver city of moonlight.” Since “Akhavan is the voice of his era,” we embark on a journey through the labyrinth of his sorrowful and hopeless poetry, navigating its twists, turns, and darkness, to reach the other side of his verse and witness the true thoughts of a man known as the “mourner of his dead homeland.” This study seeks to explore “the cherished horizons and secrets of the night” in Akhavan-Sales’ poetry by adopting Gaston Bachelard’s thematic criticism approach, which attempts to merge science with imagination. Acknowledging that behind every word we perceive lies a hidden concept revealing the truth of its creator, this research selects the theme of “night” from Akhavan’s symbolic universe, focusing on the poems “Dar In Hamsaye 1” (In This Neighborhood 1) and “Shab Ke Shod” (When Night Fell). Through the poetic silence of these works, we aim to grasp the delicate fabric of the patriotic thoughts of the “narrator of forgotten tales.”

Keywords: Night, Akhavan-Sales, Bachelard, Society, Thematic Criticism

Introduction

By studying an artist’s imaginary world, one can better understand them and present a more accurate picture of them to their readers. This research delves into one of Akhavan’s favorite themes—night—in an attempt to uncover its mysteries and gain insight into the subconscious of this modern Persian poet. Undoubtedly, exploring the frequently recurring theme of night, with its multiple meanings, cannot be fully addressed in this study. Therefore, we specifically examine how Akhavan portrays night in the poems where political and social events unfold within its darkness.

As Hoghooghi states, “For Akhavan, the element of night is a living and sentient being” (2014: 48); it seems to be his twin, constantly walking in his shadow, appearing and disappearing throughout his poetry. In this weary and ever-watchful word, Akhavan has “breathed life and cast the rays of his own personality upon it” (Hoghooghi, 2014: 48), making its presence inseparable from his poetry. It is evident that this temporal element often reflects the poet’s own state of mind: “The night was weary of its dark lingering” (Hoghooghi, ibid: 49). The exhaustion and solitude of the night, in reality, mirror Akhavan’s true emotional state and his despairing helplessness—an image in which he repeatedly sees his own reflection. In this poetic mirror, he often asks himself: “Tonight, what is night? Do you even know?”

Research Questions and Methodology

Most research in the field of literature relies on sources available in libraries or reputable humanities websites. The authors of this study have followed the same approach, conducting months of systematic research on various Persian and non-Persian books and articles to analyze Akhavan’s poetry and Bachelard’s theories on thematic criticism and imagination. By examining the theme of night in these two poems, authors have attempted to answer the following questions: Why does Akhavan use the night to express his thoughts, and why does his night seem so dark? Can he hold onto the hope that “when night falls, a light exists” (Akhavan-Sales, 1981: 8) to guide his way? Why do natural phenomena seen at night fail to bring peace to the weary poet? What corner of Akhavan’s imaginative world do the “cherished secrets of the night” point to? Can these secrets be unveiled? Ultimately, what does Akhavan’s sorrowful gaze at the sky of his time signify? In his view, is “night nothing at all”?

Findings and Conclusion

Mehdi Akhavan-Sales, the “mourner of his dead homeland,” was born and lived in a period when his “pure Iran” had become a “city of stones,” resembling a “cursed ruin of history.” As the storyteller of defeated epics, he depicts a nation whose ancient grandeur has been plundered and desecrated, turning it into a “nest of disgrace and hatred,” where “the brutal cold of midwinter reigns.” The Iran he presents to us is one engulfed in a “terrifying night,” a “cold and depressing prison-night” with no dawn in sight and no fresh air to breathe amid its “stifling and sorrowful nights.”

With his epic tone and poetic imagery, Akhavan constantly asks questions. It is impossible to read his poetry without encountering his melancholic and discontented inquiries. His world is filled with philosophical and social questions, as though he is searching for someone who can finally answer them. The theme of night is both beloved and pervasive in Akhavan’s poetry. Though it is filled with darkness, it paradoxically serves as a mirror.

 

 

 

نماد «شب» در شعر مهدی اخوان ثالث بر مبنای نقد تخیّل و نقد مضمون

زینب پرچمی[1]

لیلا قلعه تکی[2]

تاریخ دریافت: 1/2/1403                                          تاریخ پذیرش: 25/2/1403

 

10.22080/rjls.2024.26183.1439

چکیده

شب در افکار عامه، واژه­ای عادی به­نظر­ می­رسد، اما بی­شک چشم تیزبین شاعر حماسه­های شکست، نگاهی گذرا بدین واژه نخواهد ­انداخت؛ نگاه مهدی ­اخوان­ثالث به پیرامون خویش، درآمیخته با سیاهی «شب­های مرگ­اندود» است. خوانش اشعار حماسی­گونه و رویارویی با واژه­های رازآلودش، ما را به کشف اسرار نهفته در ورای شعرش رهنمون­ می­سازد. در دفاتر نقاشی­های شاعرانه­اش، تصاویری جان­ می­گیرد که حقیقت قلب وطن­پرستی غصّه­دار را روایت­ می­کند. در دنیای خیال­انگیزی که برای خود ساخته­است، مدام «بهشتِ گمشده­ی آریایی» و «شهرِ نقره­ی مهتاب» را می­جوید. با «مشت­هایِ آسمان­کوبِ قوی» در «پایتختِ این دژ­آیین قرنِ پرآشوب»، همچنان در­جستجوی «مزارآبادِ شهرِ بی‌تپش» می­گردد. زیر نگاه نگرانش، شب در «آن جنگلِ هول همچنان برجا»ست. اما آیا سرانجام درخواهد­یافت «شب که می­آید چراغی هست»؟ ازآنجا که «اخوان زبان زمانه است»، پس رهسپار هزارتوی شعر غمگین و نومیدانه­ی او می­گردیم تا با گذر از پیچ­و­خم­ها و تاریکی­ها به آن­ سوی شعرش برسیم؛ حقیقت تفکرات مردی را ببینیم که « مرثیه­گوی وطن مرده­ی خویش» نام­گرفته­است. این پژوهش در جستجوی دست ­یافتن به «آفاق و اسرار عزیز شب»، در اشعار اخوان­ثالث است در­حالی که به رویکرد نقد مضمون گاستون باشلار متمایل ­می­­باشد که سعی در ترکیب علم و خیال داشت. نقد تخیّل، دریچه­ای است برای ورود به دشت وسیع نقد مضمون که از خلال نوشته­های شاعر در تکاپوی رسیدن به عمق ضمیر آفریننده­اش بود. با علم به این­که در ورای تصویری که ما از واژه می­بینیم، مفهومی نهفته ­است که پرده از حقایق خالقش بر می­دارد، از میان مضامین بی­شمار دنیای نمادین اخوان، شب از خلال اشعار «در این همسایه 1» و «شب که شد» برگزیده ­شده­ است تا در سکوت شاعرانه­ی آن، به حریر نازک افکار میهن­پرستانه­ی «راوی قصّه­های از­یاد­رفته» دست ­یابیم.

کلید واژه­ها: شب، اخوان­ثالث، باشلار، جامعه، نقد مضمون.

  • مقدمّه

پرداختن به مفهومی خاص از نگاه نویسنده یا شاعر، در حیطه­ی نقد مضمون قرار­ می­گیرد. گاستون باشلار (1962ـ1884)، منتقد معرفت­شناختی فرانسوی و پایه­گذار نقد تخیّل، اعتقاد دارد تصاویر شاعرانه راهی به دنیای عاطفی شاعر باز­کرده و اثر او را قابل­فهم می­کنند. باشلار در اندیشه­ی کشف رابطه­ی میان خیال­پردازی شاعرانه و جنبه­ی عقلانی افکار اوست. او در تلاش است تا دیواری را که میان تخیّل و واقعیت کشیده شده بردارد و دریابد آیا این دو مکمل هم هستند یا به دور از هم وجود دارند. از دریچه­ی چشم او، در پس پرده­ی خیال­پردازانه­ی شعر، رازی عمیق نهفته است که بایستی آن را کشف کرد تا نفوذ به دنیای درون خالقش راحت­تر شود. این تصاویر رؤیایی با برخورداری از بار عاطفی قوی­تر، قطعاً گیرایی بیشتری به همراه خواهند داشت. با این توصیف، ادبیات زمینه­ی تخیّل است و می­توان تا ناکجاآباد در آن خیال­پردازی کرد و رؤیا ساخت؛ پایانی برای خیال­های­مان نخواهد بود. باشلار، رؤیا­پردازی شاعرانه را به چهار دسته تقسیم می­کند که متأثر از چهار عنصر آب، باد، خاک و آتش می­باشند. در اثر معروف خود، «روانکاوی آتش» می­نویسد: «تخیّل چهار قلمرو دارد و چهار سر یا نوک تیز که بر فضای بیکران راه می­گشایند و پیش می­روند. برای گشودن راز شاعری راستین... تنها یک کلمه، یک سؤال کافی است و آن اینکه: بگو صورت خیالی تو کدام است؟ جن کوتوله، سمندر، پری دریایی یا پری هوایی است؟» (باشلار، 1378: 213)

از نظر باشلار، انسان تنها به کمک این عناصر چهارگانه می­تواند خیال­پردازی کند و به­جز این­ها دیگر چیزی در دنیا وجود ندارد تا خیال انسان به سوی آن پرواز­ کند. با توجّه به نقل­قول باشلار، با آگاهی از عنصر مورد­علاقه یا مورد­نفرت هنرمند می‌توان به دنیای خیال او نفوذ کرد. ­بایستی افزود که به هر یک از این عناصر اصلی، موجوداتی نسبت داده می­شود که خصوصیات عنصر مربوطه را خواهند داشت. برای مثال، فرشته به عنصر هوا نسبت داده می‌شود که همان ویژگی­های هوا یعنی سبکی، عروج و پاکی را دارا خواهد بود. هدف باشلار از وارد کردن این عناصر اربعه و موجودات وابسته به آنها در ادبیات و پرداختن جدی به موجوداتی این چنین، این است که او در­صدد بیان آن دسته از تداعی­ها، یادآوری­هایی است که این عناصر می‌توانند در خیال ما ایجاد ­کنند. برای مثال، وقتی او از آب حرف می­‌زند، نگاهش به آب، زنانه است. آب را زن، مادر یا معشوق می­بیند و هر آنچه که به زنانگی مربوط می­شود. همان­طور که آتش را عنصری مردانه و دارای انرژی، سرزندگی، شور، هیجان و پویایی می­یابد. هدف اصلی باشلار از پرداختن به عناصر چهارگانه در ادبیات، دست یافتن به ناخودآگاه نویسنده یا شاعر است و برای همین در خلال نوشته­هایش به تحلیل روانکاوانه­ی او می­پردازد.

  • بیان مسأله

 با مطالعه­ی دنیای خیالی هنرمند، بهتر می‌توان او را درک­ کرد و تصویر درستی از او به خوانندگانش ارائه ­داد. در این پژوهش به بررسی یکی از مضامین محبوب اخوان یعنی شب می­پردازیم تا با کشف اسرار آن، راهی در ناخودآگاه این شاعر شعر نو پارسی بیابیم. بی­شک پرداختن به مضمون پر رفت­و­آمد شب با معانی گوناگونش، در این مقوله نمی­گنجد. بدین خاطر، به بررسی مفهوم شب با نگرش مضمونی در آن دسته از اشعار اخوان می­‌پردازیم که در آنها حوادث جاری اجتماعی و سیاسی در شبِ اشعار اخوان اتفاق می­افتد و روایت می­شود. «عنصر شب از نگاه او موجودی است زنده و جاندار.» (حقوقی، 48:1393)؛ گویی همزاد اوست که پیوسته در سایه­ی او گام برمی­دارد و مدام در اشعارش می­آید و می­رود. گویی اخوان در این واژه­ی خسته و همیشه بیدار، «روح دمیده و اشعه­ی شخصیّت خود را بر آن تابانده است.» (حقوقی، 1393: 48)؛ که سایه آن بر شعرش جدانشدنی است. می­توان دریافت که این عنصر زمانی، اغلب به حالات خود شاعر اشاره دارد: «شب خسته بود از درنگ سیاهش.» (حقوقی، همان: 49)؛ «همچنان شب با سکوت خویش خلوت داشت.» (حقوقی، همان: 158)؛ خستگی و خلوت شب، در واقع انعکاس و تصویر حقیقی حالات روحی و درماندگی­های نومیدانه­ی خود اخوان است؛ آیینه­ای است که اخوان چهره­ی خود را در آن می­بیند. او در این آینه بارها از خود می‌پرسد: «امشب شب چیست، هیچ میدانی؟» دو شعر «درین همسایه1» و «شب که شد» از میان این آثار متعدد اخوان، بدین منظور انتخاب و تحلیل شده است.

  • پرسش­های پژوهش

       با آن لحن حماسی و تصاویر شاعرانه­اش، اخوان مدام در حال سؤال­پرسیدن است. نمی­توان مجموعه شعری از اخوان را خواند اما با طرح سؤال از سوی خالق غمگین و ناراضی­اش مواجه نشد. دنیای او سرشار از سؤالات فلسفی و اجتماعی است. گویی او در تلاش است آنقدر سؤال بپرسد تا سرانجام کسی را بیابد که پاسخ دهد. با بررسی مضمون شب در این دو شعر، ما نیز از خود می­پرسیم: چرا اخوان شب را برای بیان افکار خود برگزیده و چرا از نگاه او، این شب این­همه تاریک است؟ آیا او می­تواند امیدوار بماند که «شب که می­آید چراغی هست.» (اخوان­ثالث، 1360: 8)؛ تا راه خویش را بیابد؟ چرا پدیده­های طبیعی که در شب دیده می­شوند، آرامشی برای شاعر خسته به همراه نمی‌آورند؟ به راستی، «اسرار عزیز شب» به کدام گوشه از دنیای تخیّل این شاعر مغموم اشاره می‌کند؟ آیا می­توان پرده از این اسرار برداشت؟ و درنهایت، می­توان گفت که نگاه غمگین اخوان به آسمان زمانه­اش، چه مفهومی دارد؟ از نگاه او، «شب چیست، هیچ» است؟

  • روش پژوهش

       اغلب پژوهش­هایی که در حوزه­ی ادبیات انجام می­گیرد، به کمک منابع یافت­شده در کتابخانه­ها یا در سایت­های معتبر حوزه­ی علوم انسانی صورت­ می­پذیرد. نگارندگان این سطور نیز از این قاعده مستثنی نبوده و در طول ماه­ها مطالعه­ی اصولی کتب و مقالات مختلف فارسی و غیرفارسی به تحلیل اشعار اخوان و نظریات باشلار در حوزه­ی نقد مضمون و تخیّل پرداخته و یادداشت­برداری نموده­اند. تا آنجا که حاصل تلاش نویسندگان این پژوهش، با عنوان «نماد شب در شعر مهدی اخوان­ثالث بر مبنای نقد تخیّل و نقد مضمون» درآمده و امید است که پژوهش حاضر راهی برای مطالعات آتی آثار شاعران و نویسندگان بزرگ ایران زمین در حوزه­های جدید نقد ادبی به­ویژه نقد مضمون توسط دوستداران ادبیات بگشاید.

1-4- پیشینه­ی پژوهش

در میان پژوهش­های انجام­گرفته با موضوع شب در شعر اخوان­ثالث، تاکنون دو مقاله به نام‌های «رمزگشایی واژه­ی شب در سروده­های البیاتی و مهدی اخوان­ثالث» نوشته­ی عباس عرب و مسعود تقی­پور و «بررسی و تحلیل تصویر شب در شعر مهدی اخوان­ثالث» اثر طاهره میرهاشمی مشاهده گردیده است. اثر دیگری به نام «آفاق و اسرار عزیز شب» توسط مهدی مظفری ساوجی نگاشته­شده که در آن به گفتگوی اخوان با نامداران ادبیات معاصر ایران چون بهبهانی، گلستان و خرمشاهی و... پرداخته و اثری در حوزه­ی نقد ادبی به­شمار می‌رود، اما در هیچ یک از این پژوهش‌ها، محقق با رویکرد نقد مضمون یا نقد تخیّل به بررسی واژه­ی شب نپرداخته­است. اگرچه بایستی خاطرنشان کرد که هرگاه سخن از مفاهیم اصلی شعر اخوان به میان آمده، واژه­ی پر رفت­و­آمد شب به­عنوان یکی از کلمات کلیدی در شعر اخوان خودنمایی و یکّه­تازی کرده است.

2- چارچوب مفهومی پژوهش

به ­دنبال مطالعات باشلار در حیطه­ی مضمون (موضوع) Thème در دهه­ی ۱۹۵۰ میلادی، نوعی نقد بر ادبیات فرانسه حاکم­می­شود که اهمیّت فراوانی به مفاهیم مضمون و الهام (شهود) Intuition داده، حول محور نویسنده و تخیّل او چرخیده، با مفاهیم روانکاوانه ادغام گردیده و نقد فرانسه را شکوفا و متحول می­کند. در «ساختار افق در شعر معاصر فرانسه»، میشل کولو مضمون را چنین تعریف می‌کند: «مضمون یک داده­ی تکراری و از سر­گرفته­شدنی است، یعنی در طول اثر تکرار می‌شود [...] مضمون با تکرار خود، بیان یک گزینش وجودشناختی است.» (کولو، ترجمه­ی بابک معین، 148:1398)؛ این تکرارها به نوبه­ی خود مفاهیم خاصی را مطرح می‌کنند که می‌توان آن‌ها را شرح ­و­ بسط داد و جنبه­هایی را از آنان بیرون ­کشید که ناخودآگاهِ نویسنده یا شاعر بدانها توجّه ویژه داشته­است. همین حاشیه­نویسی­ها، تفاسیر و شرحیات است که موجب­شده «نقد مضمونی را اغلب به عنوان «ادبیاتی راجع به ادبیات» در نظر بگیرند، آنچه که بسیار ذهنی و فریبنده­تر است تا این­که علمی باشد.» ( Kahnamouipour & Khattate, 1386, p. 122)؛ فریبندگی این نقد به دلیل توجّه خاص آن به شهود و بی­اعتنایی نسبت به علم است. در رویکرد نقد مضمون، آنچه مهم است پرداختن به مفهوم قدرتمند مضمون است که اثر ادبی را احاطه­ می­کند، اما این نوع پردازش از نظر سنّتی با نوع مدرن آن که باشلار ارائه می­دهد، متفاوت است:

 « نقد مضمونی باشلار از نقد مضمونی سنتی که مضامین را آگاهانه در یک متن مطالعه می‌کرد تا تاریخ ایده­ها یا سلیقه­ها را روشن ­کند، فاصله می‌گیرد. نقد مضمونی باشلار چیز دیگری است، این نقد در متن به دنبال پیکربندی تصاویر ناخودآگاه روانی است که توسط رابطه­ی خیالی با چهار عنصر روشن شده­است. شیوه­ی باشلار مبتنی بر خوانش است، خواندن در­حالی که تلاش­می‌کند با خیال خلاق هم­دردی­ کند.» (Kahnamouipour & Khattate, Ibid. pp. 110-111)

به­ این ترتیب، عنصر محرّک نقد باشلار، خوانش است که خواننده­ی مشتاق و منتقد ماجراجو را وادار می­کند به شیوه­ای نو اثر را کندوکاو کند؛ خوانشی که سعی دارد موشکافانه مضامین مطرح­شده در آثار نویسنده را از ورای خطوط نوشتاری و تصاویر شاعرانه بیرون کشیده، با کمک «الهام» خواننده و منتقد را رهسپار دنیای اسرارآمیزی کند که در آن «تخیّل» یکه­تازی می­کند. بایستی خاطرنشان کرد که:

 « تخیّل توانایی ساختن تصاویر از واقعیت نیست، توانایی ساختن تصاویری است که از واقعیت فرا می‌گذرند، برتر از واقعیت­اند[...] به اعتقاد باشلار، تصویر ادبی، نمایشگر آدمی تنها و تک­افتاده است با همه­ی اراده­اش و شعر که در خلوت و سکوت وجود، دور از بینایی و شنوایی زاده می­شود، نخستین و بزرگ­ترین تجلی اراده­ی انسان است. تخیّل، دور شدن، پر زدن و پرواز به­سوی زندگانی نو و افق­های دوردست و ناآشناست، خود را برای آینده، ساختن و پرداختن و مهیا کردن است». (باشلار، 1378: 19-18)

2-1- نقد مضمون و نقد تخیّل

درآمیختن تخیّل و تصویر شاعرانه، منجر به شکل­گیری هنر شعر می­گردد؛ هنری که شاعر را راهی سفری رؤیایی کرده، او را به دامان طبیعت می­کشاند و در زیبایی‌های آن غرق می‌کند؛ زیبایی‌های بدیعی که هر کدام منبع خود را در عناصر چهارگانه می‌یابند و سرنخی به خواننده می­دهند تا به ژرفای خیال هنرمند نفوذ کند. «تنها با خواندن می­توان انسان را شناخت، خوانشی شگفت­انگیز که انسان را مورد قضاوت قرار می‌دهد.» ( Bachelard, 1942, p. 21)؛ پس این خوانشی است که منجر به شناخت انسان می­شود. البته بایستی اذعان داشت که این خواندن، «خوانشی هم­ذات­پندارانه است که به او اجازه می­دهد خیال­پردازی شاعر را احیا کند.» ( Kahnamouipour & Khattate, opcit. p. 112)؛ پس در نقد مضمون باشلار، با خواندن دقیق می­توان با هنرمند هم­ذات­پنداری کرد، هم­سو با او در دنیای خیالی اثرش به جستجو پرداخت و پرده از خیال­پردازی­های او برداشت. این نوع خواندن است که منتقد ادبی را مجذوب می‌کند تا به «آگاهی نویسنده دست ­یابد، « نقطه­ی شروع» را کشف ­کند، همان لحظه­ای که تجربه­ی زیسته­ی یک «خویش» تبدیل به زبان می­شود. ازاین­رو، منتقد به دنبال «احیای مجدد» تجربه­ی آفرینش هنری است.» ( Kahnamouipour & Khattate, Ibid. p. 121)؛ همین «مطالعه­ی اعماق ژرف ضمیر هنرمند یعنی آنجا که تصاویر زاده می­شوند.» (Robichez, 1985, p. 361)؛ و کنکاش درونی در دنیای خیالی هنرمند است که موجب­شده نقد مضمون را «نقد اعماق» بنامند. نفوذ به درون اثر به­منظور کشف دنیای درون خالقش، مهم­ترین رسالت نقد مضمون است. این پدیده­ی کنکاش درونی هنرمند که ناخودآگاه مبحث روانکاوی را هم وارد حوزه­ی نقد باشلار می‌کند، شباهتی به نقد روانکاوانه­ی فروید ندارد. تفاوت این دو شیوه را می­توان چنین تصور­کرد:

«روانکاوی فروید مربوط به آدم­هاست و موضوع روانکاوی باشلار، چیزها. روانکاوی باشلار خواسته و دانسته منحصراً «مادی» است، روانکاوی آتش و برف و سنگ و خمیر است نه روانکاوی نوالیس و الوار و پو... باشلار نه تنها تصاویر و طرز به­کار­گرفتن چیزها بلکه مادیّت چیز، خود چیز را روانکاوانه بررسی می­کند. آنچه فروید در ژرفای روان آدمی می‌بیند، جنسیّت است، اما باشلار با کندوکاو در اعماق نفس، به قلمرو تخیّل می­رسد که « نیروی مولد محصولات روانی» است... در نظر فروید، آب چشمه، تمثیل دوشیزگی است، اما به اعتقاد باشلار، چشمه همان چشمه است و مفهوم پاکی و دوشیزگی زاییده­ی چشمه است نه بالعکس. چیزی را که در دختر جوان می­جوئیم، در آب پاک، می­یابیم. روانکاوی باشلار روانکاوی­ای است که به منبع نیرو راهبر است... .» (باشلار، 1378: 46).

 گویی فروید ظاهر تصویر را می­بیند و باشلار به عمق تصویر وارد می‌شود و به آن می­اندیشد. نقد اعماق او به دنبال منشأ و سرچشمه­ی تصاویر است نه خود تصویر. «جوهر­ه­ی نقد باشلار ساختن تصاویر خیالی است که انسان از ماده می­سازد، یعنی اصل پژوهش انتقادی. زیرا از خلال تصاویر شاعرانه است که می‌توان دنیای عاطفی یک شاعر و مفهوم اثر او را دریافت. به این ترتیب، باشلار مایل است از خلال «شخص شاعر» به «شخص روان­شناس» برسد.» (Kahnamouipour & Khattate, opcit. p.108)؛ بایستی در اینجا خاطرنشان کرد که منظور از ماده همان چهار عنصر اصلی (آب، باد، خاک و آتش) است که از نظر باشلار زیربنای تمامی تصاویر خیال­پردازانه و شاعرانه هستند. حضور این عناصر است که تخیّل را بر ذهن شاعر حاکم­ کرده و نقد خیالی را پایه­ریزی می­کند. از نگاه باشلار، این «عناصر اصلی که از تفکر باستانی ودیعه گرفته شده­اند، سرشار از درس­هایی در مورد ساختار­های تخیّل می­باشند و بنابراین «یک سرنخ هدایت­گر عالی» برای تحلیل یک متن هستند.» (Kahnamouipour & Khattate, Ibid. p.108)؛ باشلار می­اندیشد که حضور این عناصر مادی در شعر یا نثر هنرمند، می­تواند دنیایی از اسرار درونی هنر را به خواننده و منتقد علاقه­مند به کشف راز­ها نشان دهد. «در نقد باشلار، منتقد باید همراه با خالق اثر به رؤیا فرو رود و تصاویر شاعرانه را از همان آغاز و سرچشمه، در حال فوران و جوشش لمس کند و بگذارد تا در وجودش طنین افکند و ساختار و نظام نهانی آنها یعنی «شالوده و ترکیب استعاره­ها» را کشف کند.» (برونل، 1388: 363)؛ اینجاست که عامل مهم دیگری در نقد خیالی باشلار ظاهر می‌شود و به مفاهیم پرداخته شده­ی آن جهت می‌دهد. ظهور استعاره­ها در یک اثر، به­وضوح حکایت از دنیای پشت پرده­ی شعر و نوشته­ی هنرمند دارد؛ واژگانی دو چهره که با خوانش هر خواننده­ی­ صاحب ذوق، دقیق و کنجکاو، معنای خاص خود را می‌یابند و می­توانند گوشه­هایی از افکار پنهان هنرمند را آشکار ­کنند. «باشلار تأیید می­کند که روح شاعرانه کاملاً از جذبه­ی یک تصویر مورد­علاقه پیروی می‌کند. هر شاعر، بیش از همه از طریق استعاره­های خود، نظامی [...] را ارائه می‌دهد که وحدت مضمونی آثار او را تشکیل می­دهد.» (Kahnamouipour & Khattate, opcit. p. 109 )؛ به­این­ترتیب، استعارات به­کار­رفته در اثر، تخیّل هنرمند را به تکاپو انداخته، او را وادار می­دارد تا به دنیا و اشیای موجود در آن به شیوه­ای نو بنگرد. در­واقع، چنین به نظر می‌رسد که «تخیّل استعدادی است که می­خواند و همه را مسحور می­کند و ما را در عبور از پوسته­­ی چیزها یاری می­دهد.» (Robichez, opcit. pp. 390-391)؛ این گذر از یک سوی واژه و شیء به­سوی دیگر، کشف حقایق پنهان­شده در ورای آن که منجر به شناخت دنیای عاطفی و باطنی هنرمند می­شود، ما را با این حقیقت آشنا می­سازد که جهان سرشار از اسراری است که در صورت آشکارسازی، هر کدام گوشه­ای از خلقیات انسانی را به ما نشان می­دهند. به راستی که «پدیده‌های دنیا، درس اخلاق می­دهند و آدمی را اخلاقی می­کنند... . همه­ی پدیده‌های دنیا، آیینه­ی اخلاق­اند. از دیدگاه شاعر، همه­ی پدیده‌های طبیعی، «پدیده‌هایی نمونه­وار یعنی اخلاقی»­اند. چیزها برای شاعر «مدخلی اخلاقی بر جهان یا مدخلی بر اخلاقیات جهان­اند.» (باشلار، 1378: 48)؛ این­گونه است که شاعر به ­­کمک تخیّل، سفری مادی را در میان تصاویر هنرمندانه­اش دنبال می­کند و مدنظر دارد تا «پژوهشگر بزرگ فیلسوفی باشد که می‌خواهد انسان را بشناسد.» ( Bachelard, 1990, p. 10)؛ پس همان­گونه که ویلیام بلیک، نویسنده­ی بریتانیایی (1757-1827)، می­­گوید: «تخیّل یک حالت نیست، خودِ وجود انسان است.» ( Bachelard, Ibid., p. 11)؛ عامل شناخت و کشف اسرار درونی است؛ راهنمای سفر خیالی و رؤیایی است که پیچیدگی­ها و هزارتوی روان انسان هنرمند را آشکار و به خوانندگان مشتاق معرفی می‌کند.

2-2- نماد شب در شعر فارسی

گنجینه­ی واژگان یک زبان در بستر زمان دستخوش تغییر و تحولات بی­شماری می­گردد. بسته به شرایط تاریخی و اجتماعی، یک واژه می‌تواند در هر دوره مفاهیم متعددی به خود ­بگیرد. هرگاه جامعه دچار تحولات اجتماعی شود، ادبیات آن جامعه نیز متحول شده، نوواژگانی به زنجیره­ی گفتاری آن افزوده و یا واژگانی کهن از آن حذف می‌گردد. یکی از واژگان همیشه حاضر در دنیای ادبیات واژه­ی پر رمز و راز شب می­باشد که اسرار زیادی در سکوت شبانه­ی آن نهفته است. این واژه­ی مرموز به آن دسته از کلماتی تعلّق دارد که نماد  Symboleخوانده می‌شوند. یونگ نماد را چنین تعریف می‌کند: «نماد همیشه محتوایی بیش از مفهوم روشن و آنی خود دارد... . نماد بهترین تصور ممکن برای تجسم چیزی است که نسبتاً ناشناخته است و نمی‌توان آن را به شیوه­ای روشن­تر نشان داد.» (جاسم، 1393: 61)؛ با این تعریف، شب چون یک مه غلیظ به نظر می­رسد که بایستی به درون آن نفوذ کرد و آن را کنار زد؛ بایستی تا آن سوی این مه مرموز رفت و دریافت آیا «شب که می­آید چراغی هست»؟

       در ادبیات فارسی، واژه­ی شب چون بسیاری از واژگان نمادین دیگر، به دلایل سیاسی، اجتماعی، فلسفی یا مذهبی سیری تحولی را پشت سر گذرانده تا این­که امروز در ادبیات معاصر ما جلوه­گر مفاهیم متعدد گردیده است. ریشه­یابی حضور شب نمادین در ادبیات فارسی نشان می‌دهد که:

«در یک روایت تاریخی، ایرانیان در موقعیت زندگی سنتی با احساس بالندگی از شرایط خود، چشم‌اندازی امیدبخش و آرمان­هایی والا از خود ساختند و به همان نحو انیران و دشمنان را به «شب» تشبیه می‌کردند. اما با عبور به مدار عرفانی، «شب» را آمال خلوت خویش می­پنداشتند و از آن تزکیه­ی درونی را قلمداد می‌کردند. در مدار سوم در مواجهه با مدرنیته، ابتدا «شب» مفهومی ایدئولوژیک از عقب­ماندگی در برابر روز، نوگرایی و نوخواهی پیدا کرد و سپس در مواجهه با استبداد مدرن و از رهگذر ترکیب با عناصر اروپایی، به مثابه­ی­ عنصری استعاری از استبداد سیاسی جلوه­گر شد.» (نجف­زاده، فیله­کش، 1392: 97).

2-3- شب زمانه از دریچه­ی چشم «راوی قصه­های از یادرفته»

با پیشروی سمبولیسم اجتماعی در ادبیات عصر پهلوی، این مضمون شب است که در اشعار و نوشته­های صاحبان ذوق و هنر یکه­تازی می­کند. بدین­ترتیب، این جنبش ادبی بهانه‌ای می­شود تا شعرا هر آنچه را که نمی­توانند صراحتاً بر زبان آورند، با این شیوه از تیغ تیز سانسور رد­ کنند، اما «سمبولیسم اجتماعی در شعر نوی فارسی که با نیما آغاز شد.» (شمس لنگرودی، 1378: 296)؛ نیاز به یک تمام­کننده داشت و «این اخوان­ثالث بود که آن را به کمال رسانید.» (همان، 296)؛ اخوان از جمله شاعران متعهدی بود که برای بیان افکار سیاسی و اجتماعی خود به استفاده از نمادها روی ­آورد. او ضمن گفت­و­گویی در­مورد انتخاب زبان نمادین در عصر پهلوی می­نویسد: «... ذهن ما، در عرض سال­های گذشته به پوشیده­کاری و پنهان­کاری گرایش پیدا کرده­بود، به­اصطلاح یک حالتی که حرفمان را پسِ پشت هزار استعاره و ابهام و ایهام بپوشانیم تا بتوانیم حرفمان را بزنیم.» (کاخی، 1371: 229)؛ این گونه است که او «زبان زمانه می‌شود.» (آل احمد، 1346: 30)؛ در شعر اخوان، فردیّت مطرح نیست؛ روی صحبت او با جمعیت است. «او همیشه راوی اوضاع جامعه­ای بود که در آن می­زیست. گاه با فریاد، گاه با ناله، گاه با آهی دردآلود... او در قالب نیمایی، محتوایی عرضه می­کرد که پرشور بود و فاخر و در عین حال، تصویرگر واقعیت خشن ایران معاصر.» (فروغی، پرچمی، 1397: 514)؛ او با هنرمندی تمام، از رنج‌ها و آشفتگی‌های انسان معاصرش حرف می­زند؛ همان­طور که فروغ فرخزاد می­گوید: «حرف­های اخوان، حرف‌های کوچکی نیستند.» (دهباشی، 1369: 24)؛ او «مضامین خاص خودش را داشت. مضامینی در سوگ به آنچه که در دلش وجود ­داشت... . این مضامین، شیوه­ی خاص «اخوان» را پدید آورد.» (فروغی، پرچمی، همان: 515)؛ همّ و غم اخوان در مسیر ادبیات معاصر، شکستن چارچوب سرسخت شعر سنتی نیست، او می­خواهد که «شاعر آب­های اهلی وحشت باشد.» (اخوان ثالث، 1386: 146)؛ «شاعر شعرهای ناب» که در آن­ها، او به­یقین «شاعر دردمندی است [...] درد­هایی که مختص او نیست بلکه درد یک نسل است که در زبان او، بیان خود را می­یابد.» (دهباشی، همان: 23). در این ترسیم دردمندی­های اجتماع عصر شاعر، «شب دیوانه­ی غمگین» به بهترین نحو در شعر او مجسم می‌شود :

« ... در شب دیوانه­­ی غمگین،/ که چو دشت او هم دلِ افسرده­ای دارد./ در شب دیوانه­ی غمگین،/ مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعت­هاست / همچنان می­بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر.» (اخوان ثالث،1376، همان: 83 )

3- تحلیل داده­ها

با رفت­و­آمد پیاپی شب در مجموعه­های مختلف، به نظر می­رسد کلید واژه­ی شب بتواند قفل اشعار شبانه و اسرارآمیز اخوان را بگشاید و خواننده­ی مشتاق را به درون دنیای افکار مرموز و مه­آلود «شاعر بزرگ سرزنش جهان.» (شاهین دژی، 1387: 208)؛ هدایت کند و دریابد که چرا در شعر اخوان، «گرچه هر ستاره ماه شود، باز شب شب است؟» (اخوان ثالث، 1389: 345 )؛ اما این رمزگشایی ممکن نخواهد بود جز با کنار هم قرار­دادن تصاویری که دکوپاژ نهایی شعر اخوان را می‌سازند.

3-1-  درین همسایه 1:

شعر « درین همسایه 1» متعلق به مجموعه­ی «در حیاط کوچک پاییز در زندان» (اخوان ثالث، 1379: 54)؛ است که زمان و مکان نگاشته­شده در پایان شعر، زندان قصر آذر 1345، به همراه ضرب­المثلی که در ابتدای شعر بیان­شده، «چوپان بد، داغ باز می­آورد (یک مثل قدیمی)»، گویای مفاهیم پنهان­شده در این شعر می­باشد:

«شب، امشب نیز / ـ شب افسرده­ی زندان / شب ِ طولانی پاییز ـ/ چو شب‌های دگر دم­کرده و غمگین، / بر آماسیده و ماسیده بر هر چیز. / همه خوابیده‌اند، آسوده و بی­غم؛ / و من خوابم نمی‌آید؛/ نمی‌گیرد دلم آرام،/ درین تاریک بی­روزن، / مگر پیغام دارد با شما، پیغام.» (اخوان ثالث، 1379، «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، همان: 54 )

شب مطرح‌شده در این بند آغازین شعر، که «شبی پاییزی، طولانی، دم­کرده و غمگین» را در زندان روایت می­کند، به سادگی پرده از راز اخوان برمی‌دارد. « اخوان از همان ابتدا که قصّه را آغاز می­کند درواقع مسأله­ای اجتماعی یا فلسفی را مطرح می­نماید و درواقع... همه­جا در پشت روایت و قصّه، فکر و اندیشه­ای اجتماعی و یا فلسفی وجود­ دارد. همه­جا در شعر اخوان باید به­دنبال معنی اصلی و مفهوم تمثیل و سمبل آن رفت.» (زرین­کوب، 1358: 179)؛ با توجّه به نقد باشلار، شب که یکی از مضامین وابسته به عنصر هوا است، هم می­تواند آرامش ایجاد کند و هم می­تواند به دنیای تیره­ی ذهن هنرمند اشاره کند. مشخصه­ی اصلی شب، تاریکی است. «در این تاریک بی­روزن»، اخوان آماده­ی پیام­دادن است. اما کدامین پیغام؟ مطمئناً این شبی نیست که با خود پیغام شادی و آرامش بیاورد؛ شبی نیست که «در طول آن قلب­مان به وسیله­ی ملایمت و سادگی پرواز شبانه درمان شود.» (Bachelard, 1990, opcit., p. 45 )؛ شب آن هم شب پاییزی، همیشه با خود رخوت و خمودگی به همراه دارد و این یکی از واقعیت­های شب پاییزی است. شبی که می­‌توانست در سکوت خیالی خود، آرامش را برای شاعر به ارمغان بیاورد، خیال او را تا ناکجاآباد پرواز دهد، غمگین و تاریک ظاهر­شده، فضا را دم­کرده می­کند. وجود صفات «افسرده، طولانی، غمگین، دم­کرده، برآماسیده، ماسیده و تاریک» برای شب، نشان از نوع نگرش اخوان به دنیاست. برای او، «صدائی جز صدای رازهای شب.» (حقوقی، همان: 201)؛ به گوش نمی­رسد. این شب، شب آرامی نخواهد بود. «سکوت شب که می­توانست عمق آسمان­ها را افزایش دهد.» ( Bachelard, 1990, opcit., p.63)؛ در اینجا خود را نگران­کننده و پرهیاهو نشان می‌دهد. این شب، سرود شادی نخواهد خواند، با خود پیام شور و نشاط نخواهد­آورد. پیغام مشخص است: چیزی است که در بند دوم شعر و در قالب یک سؤال پرسیده می­شود:

«شما را این نه دشنام است، نه نفرین / همین می‌پرسم امشب از شما، ای خوابتان چون سنگ‌ها سنگین، / چگونه می‌توان خوابید، با این ضجّه­ی دیوار با دیوار؟ / الا یا سنگ‌های خاره­ی کر، با گریبان‌های زنّار ِفرنگ آذین؟» (اخوان ثالث، 1379، «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، همان: 55 )

اخوان با خطاب قراردادن افرادی که «خواب­شان چون سنگ­ها سنگین است»، شروع به شکایت و اعتراض می­کند. در حقیقت، «جهانی که اخوان در آن زندگی می­کند، اعتراض آدمی را می­طلبد» (شاهین­دژی­، همان: 239)؛ اما سرچشمه­ی این اعتراض کجاست؟ اگرچه اخوان در زندگی خود حوادث ناخوشایند بسیاری چون فقر اقتصادی، مرگ بستگان، بیکاری و غیره را از سر گذرانده است، اما به اعتقاد بسیاری از منتقدان، وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و شکست نهضت ملی، سرآغاز ناامیدی اخوان و مطلع شعر شکست او می­شود. «مهدی اخوان­ثالث شاعر شکست است؛ نه یک شکست بلکه او شاعرِ شکستِ شکست­هاست.» (قاسم­زاده، دریایی،1370: 164)؛ به­منظور توضیح واژه‌ی شکست در نزد شاعر، می­توان به نقل­قولی از ژان­-­پل سارتر در کتاب « ادبیات چیست؟»اشاره کرد:

«آدمی برای رسیده به هدف­هایش چه بسا که از هستی خود باز بماند. درواقع آدمی به سبب طرح­هایی که افکنده است نیز ممکن است با خود «بیگانه» شود و آنگاه فقط شکست می­تواند او را به خود باز­آورد و با «هستی»یگانه کند. این وظیفۀ خطیر را شعر به عهده دارد، زیرا که شعر نمایشگر شکست است و شاعر نمایشگر شکست­خوردگی.» (سارتر، ترجمه­ی نجفی، 1348: 34)

زندگی پر تب ­و تاب اخوان، به خوبی نشان می­دهد که او این وظیفه­ی خطیر را به خوبی انجام داده است. از آنجا که «اخوان شاعر بود، اما نه شاعری که از رنج خویش بنالد، بل شاعری که جز از رنج دیگران ننالید. برای او «خود» در میان نبود.» (شاهین­دژی، همان: 147)؛ فضای سیاه و پر اضطراب ایران در مرداد 32، او را به فکر فرو می­برد که چرا این سرزمین تابناک اهورایی آماج تاخت و تاز انیران و شغادان داخلی می‌­گردد؟ در همین دوران است که نخستین جرقه­های سیاسی­شدن در ذهن و قلب او زده می­شود و به راستی که «اخوان یک شاعر عمیقاً سیاسی بود.» (کاخی، 1379: 247)؛ ضمن گفت­و­گویی در کتاب « ناگه غروب کدامین ستاره؟»، او خود به این مسأله اعتراف می­کند و می­گوید: «... من شعرم بی­قصد و غرض نیست و همیشه ابعاد شعر من، ابعاد اجتماعی است. سیاسی است.» (قاسم­زاده، دریایی، همان: 171)؛ به اعتقاد اخوان، این بدخواهان همچون «سنگ­های خاره­ی کر» به نظر می­رسند که با ­«گریبان­های زنّار ِفرنگ»، آذین شده­اند. این تصویر­سازی به خوبی نگاه اخوان را به دشمنان داخلی و خارجی ایران، بانیان این آشوب دلهره‌آور مرداد، ترسیم می­کند. نوع نگرش او به این افراد بی­تفاوت، چنین است:

«من اصلاً آدم­هایی را که خالی از تأمل، خالی از اندیشه و تفکر نسبت به زندگی و هستی و محیط اطراف خود باشند، درحقیقت، آدم نمی­دانم. یعنی قالبی از آدم می­دانم که می­تواند بخورد و بخوابد و هزار کار بکند، ادای آدم بودن دربیاورد ولی آدم به یک معنی نباشد. آدم درصورتی آدم است که بیدار باشد، در هر لحظه­ای همراه باشد با حرکت هستیش و زمانش و زندگیش.» (اخوان ثالث، 1348: 57)

 از دید نقد تخیّل، سنگ خیال­پردازی وابسته به عنصر خاک و نماد سکون، رخوت، سستی و بی تحرکی است. این عنصر به دلیل سنگینی و داشتن وزن، زنجیری می‌شود برای بستن پای انسان و مانع از حرکت او می­شود. هم­چنان که کسانی که برای رهایی ایران هیچ تلاشی از خود نشان نداده و بدتر این که با دشمنان ساخته­اند، سنگ­هایی خارا می­شوند و با پشتیبانی دشمنان فرنگی، خود و زندگی­شان را آذین می­بندند. به کمک عنصر خاک، اخوان به بهترین شکل ممکن، به توصیف این افراد پرداخته، «صدای حیرت بیدار» (حقوقی، همان: 201)؛ می­شود و با تلنگر زدن به آنان، ماهیت بی‌تحرک و سرسخت آنها را فاش­کرده و ثابت می­کند که «شاعر، آینه­ی زمان خویش است» (شاهین‌دژی، همان: 153)؛ هر آنچه را که می­بیند، منعکس می­کند. بدین­ترتیب، «در سال­های پس از کودتای مرداد 32، اخوان سخن­گوی آن عده از افراد نسل خود شد که شکست و وهن وحشتناکی را تحمل کرده­بودند و نمی­توانستند مانند برخی دیگر چنان رفتار ­کنند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.» (کاخی، 1379: 249)

«نمی‌دانم شما دانید این، یا نی؟ / درین همسایه جغدی هست و ویرانی / - چه ویرانی! کهن‌تر یادگار از دورتر اعصار -/ که می‌آید از او هر شب، صداهای پریشانی: / ـ « ... جوانمردا! جوانمردا! / چنین بی اعتنا مگذر / ترا با آذر ِ پاک اهورایی دهم سوگند! / بدین خواری مبین خاکستر ِ سردم. / هنوزم آتشی در ژرفنای ِ ژرف ِدل باقی ست، / اگرچه اینک سراپا سردی و ویرانی و دردم. / جوانمردا! بیا بنگر، بیا بنگر / به آیین ِ جوانمردان، وگرنه همچو همدردان / گریبان پاره کن، یا چاره کن درد ِ مرا دیگر. / بدین سردی مرا با خویشتن مگذار، / ز پای افتاده‌ام، دستم نمی‌گیرند / دریغا! حسرتا! دردا! /
جوانمردا! جوانمردا!... » (اخوان ثالث، 1379، «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، همان: 56-55 )

فضای شب با کمک عناصر خاک و آتش، به زیبایی فضای ایران دهه­ی ۳۰ را روایت می­کند. اخوان در این شب تاریک، عمق سیاهی ایران را از اعصار دورتر می­بیند. آنچه بر سر ایران تابناکش آمده، محصول یک روز نیست بلکه ریشه در ادوار پیشین دارد. این جغد شوم ویرانی است که در شب­های ایران «صداهای پریشانی» سر می­دهد. جغد، اگرچه در ایران باستان نماد دانایی و حکمت است، اما در فرهنگ عامه یا شاعرانه، شوم و نحس به نظر می­رسد و در دل، پریشانی و آشوب به پا ­می­کند. این عنصر وابسته به پرواز که می‌توانست با پروازش در آسمان، برای شاعر خوشی و شادی به همراه ­بیاورد، اکنون حضورش در ویرانه­ی ایران، مانع از صعود شاعر به اوج قله­ی شادی می­گردد و موجب می‌شود دیگر، اخوان «شاعر صعودی، شاعر قله­ها» (Bachelard, 1990, opcit., p. 146)؛ نباشد. در نقد تخیّل باشلار، پرواز، صعود خیالی است و اوج، تعالی و عظمت را نشان می­‌دهد، اما وقتی از پرنده­ی شومی چون جغد سخن به میان می‌آید، دیگر پرواز این پرنده در فضای ایران شادی­آفرین نخواهد­بود. اینجاست که سایه­ی ناامیدی بر ذهن و روح اخوان گسترانده می‌شود. در این اوضاع، شاعر از مبارزان راه آزادی می­خواهد که با «آتش پاک اهورایی که هنوز در ژرفنای ژرف دل­ها باقی است»، به کمک مردم و شاعر بیایند، وطن را خوار نبینند و تصور نکنند از آنان تنها، خاکستری سرد باقی مانده است. آتش، «این پدیده­ی برتر فرا­زنده که می­تواند همه چیز را بیان کند.» (Bachelard, 1949, p. 17)؛ و تداعی­گر شکوه درخشان و یادگار اعصار همیشه زنده­ی ایران اهورایی و ایرانیان سرفراز است، «در قلب­هایشان زندگی می­کند و درونی است، از اعماق جسم برمی­خیزد و مانند عشق خود را عرضه می‌کند.» (Bachelard, Ibid., p. 17)؛ این پدیده­ «در نقد باشلار، دارای دو جنبه­ی متضّاد است: خوبی و بدی» (Bachelard, Ibid., p. 17)؛ اینجا، آتش به عنوان منبع انرژی، خوبی و عنصری پاک قلمداد شده که می­توان انسان را به آن سوگند داد. او آتش را به خدا نزدیک می­گرداند؛ گویی که این آتش پاک«در بهشت می­درخشد.» (Bachelard, Ibid., p. 17)؛ از طرف دیگر، «آتش، خاکستر، سردی و ویرانی» در نقد تخیّل باشلار ما را هدایت می­کند به این که «هر آنچه سریع تغییر می­کند به‌وسیله­ی آتش توضیح داده می­شود.» (Bachelard, Ibid., p. 17)؛ میان آتش تند و تیز و شور و هیجان مبارزه تا خاکستر و سرد شدن این آتش پر­شور گویی فاصله­ی زمانی کوتاهی می­تواند باشد و همه چیز در یک چشم به‌هم­زدن می­تواند خاکستر، سرد و ویران شود. پس، شاعر ملتمسانه مباررزان راه آزادی را سوگند می‌دهد که با توسل به شور و هیجان ناشی از عشق اهورایی به پا ­خیزند و وطن و مردم را نجات ­دهند؛ همان­ها که از پا افتاده­اند و فریادی جز «دریغا­! حسرتا! دردا!» از آنان به­گوش نمی­رسد و چشم انتظار جوانمردان میهن مانده­اند.

«مدام این جغد، نالان ورد می‌گیرد./ بسی با ناشناسی که خطابش رو به سوی اوست،/ چنین می‌گوید و می‌گرید و آرام نپذیرد./ و گر لختی سکوتش هست، پنداری / چُگور سالخورده اندُهان را گوش می‌مالد، / که راه ِ نوحه را دیگر کند، آنگاه / به نجوایی، همه دلتنگی و اندوه، می‌نالد: / «... زمین پر غم، هوا پر غم / غم است و غم همه عالم / به سر هر دم رو می‌ریزد دم از سالیان آوار / غم ِ عالم برای یک دل ِ تنها / به تو سوگند بسیار است ای غم، راستی بسیار...» ( اخوان ثالث، 1379، «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، همان: 56)

 ناله­ی پرنده­ی شوم هم­چنان به گوش می‌رسد و «می‌گرید و آرام نپذیرد». زمین و هوای ایران پر از غم است؛ گویی این غم، همه­ی عالم را فرا گرفته است. در اینجا، هم عنصر خاک و هم عنصر هوا هر دو نقش منفی دارند و یک فضای غم­آلود و سیاه از ایران دهه­ی ۳۰ ارائه می­دهند. تاریکی زمین و هوا، غمی را در فضا می­پراکند که جهانی می‌شود. این غم و اندوه چنان زیاد است که شاعر به تنهایی نمی‌تواند آن را تحمل­ کند. فشردگی فضا و احساس خفگی ناشی از پراکندن این غم در زمین و هوا، در اینجا به خوبی و با زبانی شاعرانه به تصویر کشیده می­شود. فضا، فضای التهاب و خفقان است؛ هیچ مبارزی به تنهایی نمی‌تواند این غم عظیم را در سینه نگه دارد.

«الا یا سنگ‌های خاره­ی کر، با گریبان‌های زُنّاری، / به تنگ آمد دلم -بیچاره از آن ورد و این تکرار. / نمی‌دانم شما آیا نمی‌دانید؟ / درین همسایه جغدی هست، و ویرانی / - درخشان از میان تیرگی‌هایش دو چشم ِ هول وحشتناک -(/ که می‌گویند روزی، روزگاری خانه‌ای بوده ست، یا باغی. / ولی امروز / (به باز آورده­ی چوپان ِ بد ماند (/ چنان چون گوسفندی، که‌ ش دَرَد گرگی، / از او مانده همین داغی.» (اخوان ثالث، 1379، «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، همان: 57-56 )

شاعر بار دیگر عوامل داخلی کودتا را خطاب قرار می‌دهد و از آنان می‌خواهد به گذشته­ی باشکوه و زیبای ایران­شان بیندیشند که دیگر اکنون در عصر آنها، به علت سیاست و اقدامات نادرست پادشاه پهلوی مثل گوسفندی است که گرگ آن را دریده و چیزی از آن باقی نمانده جز داغ از دست دادن آن. در این بند، «سنگ­های خاره، خانه، باغ و ویرانی» تداعی­گر عنصر خاک هستند؛ عنصری که سنگینی آن موشکافانه به دلبستگی سنگین شاعر به خاک دامن­گیر وطن و دیار کهن آن «که می‌گویند روزی، روزگاری خانه­ای بوده­است، یا باغی»، اشاره دارد. همچنین عنصر خاک با نماد سنگ خاره و عنصر هوا با نماد جغد، غصّه­ی شاعر را تداعی ­می­‌کنند.

«دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید. / الا یا سنگ‌های ِ خاره­ی کر، با گریبان‌های زُنّاری / نمی‌دانم کدامین چاره باید کرد؟ / نمی‌دانم که چون من یا شما آیا / گریبان پاره باید کرد، یا دل را ز سنگ خاره باید کرد؟» (اخوان ثالث، 1379، «در حیاط کوچک پاییز در زندان»، همان: 57)

زندان قصر، آذرماه 1345

 بند آخر شعر باز هم خطاب به عوامل داخلی و خیانت­کاران است، اما این بار نیز، شاعر به­عنوان وجدان جامعه، از بیان راه­حل عاجز می­ماند و با شک می­گوید: آیا بایستی عجز و لابه کنم یا اینکه مثل شما وطن­فروشان، دلم سنگ شود و بی‌تفاوت شوم؟ تکرار دوگانه­ی سنگ خاره در این بند، نشان از این دارد که عنصر خاک، عمیقاً بر ذهن و روح شاعر حاکم است و سنگینی زمین به شاعر نیز سرایت کرده، او را دچار سستی و رکود می­کند.

3-2- «شب که شد»: 

«شب که شد» از مجموعه­ی «دوزخ، اما سرد» (اخوان ثالث، 1379: 48)؛ اخوان برگزیده شده است؛ شعری که واژه­ی شب در آن با ۱۱ بار تکرار، یکه­تازی می­کند. اگرچه تاریخ و مکانی در این شعر ذکر نشده اما کاملاً مشخص است که در زیر این عبارات حریر­مانند اخوان، ترسیم فضای سخت و سنگین سیاسی ایران عصر شاعر نهفته است. در شعر اخوان هر واژه چون نیلوفری است که روی مرداب حقایق آرمیده است. زیبایی ظاهری شعر با به­کار بردن واژگان و عبارات نو، مرداب ایران عصر استبداد را پوشانده است و هر کلمه از شعر او چون ستاره­ای در آسمان تاریک سوسو می­زند.

« شب که شد آینه تب کرد. / آن شب امّا چه شبی بود. / و چه پرتاب تبی./ هر چها را که در او می­دیدم، / ـ آن پریخانه­ی تاریک ـ / چه از آن دورترین دور / چه از این گوشه­ی نزدیک، / مثل آن بود که در دوزخی از داغ­ترین آتش خون، / یا که دریاچه ای از سرخ­ترین / خونِ آتش، نه در آن دود بسی، / غوطه­شان داده کسی.» (اخوان ثالث، 1379، «دوزخ، اما سرد» (همان : 49-48)

شعر در شب روایت می­شود؛ به وضوح می­بینیم که فضایی سنگین بر آن حاکم است. شبی تاریک، پر از تب و تاب، «آتشِ خون» و دود است. گرما و حرارتی که حتی بر آینه هم نشسته­است، بایستی دلیل خاصی داشته باشد. «این تب، نشانه ای از ناخالصی در خونِ آتش است.» ( Bachelard, 1949, opcit., p. 117)؛ آتش اغلب به عنوان عنصری پاک و پاک­کننده درنظر گرفته­ می­شود، اما وقتی با عنصر ناخالصی چون دود ترکیب شود، تب­و­تاب و نگرانی می­آفریند و عرق سرد آن بر آینه­ی چهره­ی مبارزان می‌نشیند. واژگان «تب، دوزخ، داغ، آتش و دود» بار منفی زیادی در همین ابتدای شعر بر آن وارد می‌کنند. در نقد تخیّل باشلار، آتش یا درونی است که به همه­ی احساسات انسان مرتبط است و یا بیرونی که از هر آنچه سازنده یا نابودگر است، حرف می­زند. اینجا، آتش چیزی را نمی­سازد، «گرم‌ نمی­کند، قوت قلبی نمی‌دهد.» ( Bachelard, Ibid., p. 17)؛ بلکه ویرانگر ظاهر می‌شود. به­وضوح می­بینیم که این آتش «وحشتناک، بد و عذاب است و در جهنم می­سوزاند.» ( Bachelard, Ibid., p. 17)؛ و «دوزخی را در این جشن ناپاک» (Bachelard, Ibid., p. 101)؛ در پیش چشم خواننده ترسیم می‌کند. علاوه بر این، حتی آب نیز ویران می­کند. دریاچه که یکی از نمادهای آب آرام است، نیز با آتش ویرانگر شریک می‌شود و حسی منفی در خواننده به وجود می‌آورد. این دریاچه، آرام و زمزمه­گر نیست؛ آرامش نمی‌بخشد، ما را به خواب نمی­برد، زنانه نیست و سرزندگی و حیات نمی­آفریند؛ بلکه این عوامل در کنار هم به دوزخ ساخته­شده از ایران توسط بیگانگان و خودپرستان داخلی اشاره دارد؛ دوزخی که این اهریمنان آتش آن را از سوختن سرزمین ایران برپا می­کنند، یا شاید بهتر بتوان گفت، دریاچه­ای دوزخی که آب آن را از ریختن خون داغ آزادی­خواهان ایرانی فراهم می­کنند.

« شب که شد آینه تب­کرد. / و برآشفت و غضب کرد. / من اگر با کژ وکوژ تَرَک تصویرم، / ـ آشنایی به نگه بیگانه ـ خنده می­کردم و در باطن می­ترسیدم؛ / باد غضبی، جنگل اخم آلودی، / آه در ظاهر تصویر چها می‌دیدم؟ / شب که شد آینه می­ترسید، / که نگه در نگه مُرده‌ی تصویرش،غمناک، بیندازد. / دیدم آنگه، چه ملول امّا / آن زلالش به نسیم آژده می­لرزید.» (اخوان ثالث، 1379، «دوزخ، اما سرد»، همان: 49 )

همنشینی واژگان «تب، برآشفتن، ترسیدن، غضب، اخم‌آلود، مرده، غمناک، ملول، آژیده» در این دو بند، ماهرانه احوال درونی شاعر شکست را بازگو می­کند؛ تبی که آشفته می­کند و می­ترساند، غضب و اخم­آلود می­سازد، می­میراند و حسی غمناک و ملول در ما ایجاد می­کند و در نهایت، به کمک نسیمی که در روح زلال­مان خلیده می­شود، ما را می­لرزاند؛ این تب بایستی «نشانی از یک پلیدی» (Bachelard, Ibid., p. 101)؛ باشد. باد نیز در اینجا عنصری منفی ظاهر می­شود به حدی که شاعر آن را دیو غضبناکی در نظر می‌گیرد. بنابراین، عنصر هوا نه تنها حسی از اوج و تعالی القاء نمی‌کند بلکه برعکس، این هیولای پرنده احساسی از ترس، خشم و غضب را به خواننده منتقل می­کند. این پلیدی، این ترسی که شاعر به ما نشان می‌دهد، ترس و پلیدی ناشی از شکست سیاسی مردم در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، زندانی کردن و شکنجه و اعدام مبارزان راه آزادی، استعمار و نفوذ بیگانگان در ایران و فقر اجتماعی مردم است. تمامی این رویداد­ها دست به دست هم داده تا «دیوباد غضبی» (پادشاه پهلوی) در جنگل اخم­آلود (ایران) بوزد و تصویری غمناک از یک ملت مرده برای ما ترسیم­ کند.

« شب که شد آینه چون آینه حیران بود. / با همه خستگیش زآن تب توفانی، / تا سحر دستخوش وحشی توفان بود. / باد در بیشه‌ی همسایه درختان را / به هیاهوی ملال آوری انداخته­بود. / با تصاویر مه­آلودی فریاد کنان، / مشت کوبان به در و دادکنان، / خلوت آینه را خانه‌ی خود ساخته بود.» (اخوان ثالث، 1379، «دوزخ، اما سرد»، همان: 50-49 )

باد و توفانی وحشی، درختان را به هیاهوی ملال­آوری انداخته، فریاد و سر­و­صدا به پا کرده و در خلوت آینه جای گرفته است. این­ها همه به صورتی غیر­مستقیم، فضای سیاسی و اجتماعی ایران دهه­های 30 و 40 را روایت می­کند. «در رؤیاپردازی توفان، این چشم نیست که تصاویر را ارائه می­دهد، بلکه گوش است که حیرت کرده است.» (Bachelard, 1990, opcit., p. 261)؛ با توفان است که می­توان خشونت عنصر هوا را حس کرد. هوا، در اینجا نیز نا­آرام است؛ مثل تمام فضای شعر. فریادی که توفان به راه می‌اندازد و هیاهویی که باد به پا می­کند، بیشتر از همه، درختان را می‌ترساند. در «شب که شد»، «توفان، صدا و قدرت اول شعر است.» (Bachelard, Ibid., p. 263)؛ اخوان، ماهرانه شب وقوع کودتای ۲۸ مرداد را توفانی می­داند که تا سحر، آینه، این ذهن خسته و ترسیده­ی مردم ایران را درگیر خود ساخته بود. در اغلب اشعار سیاسی اخوان «واژه­ی «همسایه» می­تواند اشاره به شوروی باشد.» (قاسم­زاده، دریایی،: 155)؛ قدرت اول دوران که مدینه­ی فاضله و بهشت مبارزان می‌شود و آنها را به تکاپوی دستیابی به آزادی می­اندازد؛ اینجا، درختان نماد آزادی­خواهانی هستند که در جستجوی «بهشت گمشده­ی آریایی» خویش به بیشه­ی همسایه­شان، شوروی، پناه برده و اکنون با آگاهی از قیام مردم سرزمین­شان به تکاپو افتاده­اند، اما تصویری که از این جوش و خروش دیده می­شود، مبهم و مه­آلود است؛ گویی سرانجامی خوش برای آن دیده نمی­شود. تنها چیزی که شنیده می­­­شود، فریاد و مشت کوبیدن بر در و دیوار است که همه­جا را فراگرفته است. به این ترتیب، رؤیای باغ همسایه، خانه­ی آرامی راکه ایران در طول تاریخ برای خود ساخته بود اشغال می­کند و بر اذهان ساکنانش حاکم می‌شود.

« شب که شد آینه قهقاه زنان گهگاه، / گاه آهسته چو نجوای پریزادان، / قصه پرداز دل، آن کودک سودایی: / -پریان شنگک و شیطانک / عور و بلور بر آینه چو گل رُستند. / در زلالش سر و تن شستند. / ناگهان صیقلی آینه بر هم خورد./ ریگی افتاد در آن غلغلۀ حیرت و زیبایی / کودک افکند، و تماشا را؛ / و تماشای چه پرواز، بلورین و تماشایی / هرچه می­دید نهان گشت به تاریکی / شب که شد آینه دیوانه شد از شیون تنهایی. / تاول عقدۀ پردردی در سینۀ تنگش ترکید./ خونش از زخم چکید.» ( اخوان ثالث، 1379، «دوزخ، اما سرد»، همان: 50 )

در این بند، لحن اخوان کمی آرام می‌شود و دیگر خبری از وزش باد و توفان وحشی نیست بلکه نجوایی آهسته چون نجوای پریان برای یک کودک سودایی به گوش می­رسد. پری در نقد باشلار، چهره­ی خوبی از خود به جای گذاشته است. اغلب، پریان خیالی راهنمای رؤیاپردازان بوده­اند و چه بسا آنان را در رسیدن به مقصد یاری داده­اند. اینجا نیز، پریان برای کودکی قصه می‌گویند؛ اما چه قصّه­ای! قصّه­ای که در ابتدا زیباست و شبیه به تصویر آغازین قصه­های پریان است که در آبی زلال سر و تن می‌شویند. پریان، استعمارگرانی هستند که به ظاهر قصه­ای شیرین می­گویند، اما در حقیقت، اخوان از خواب شوم این انیران برای دریاچه­ی آرام ایران پرده برمی­دارد. در این بند از شعر، دریاچه، نماد ایران است و آب زلال آن، یکی از موارد آب­‌های آرام و القاء حس خوب آرامش است، اما واژه­ی خون در ادامه خبر از وقوع حادثه­ای خونین می­دهد. خون یکی از موارد وابسته به آب است که بار منفی دارد. وقتی حرف از خون می‌شود، ذهن ناخودآگاه به سمت ایجاد زخم و شکنجه­ی جسمی می­رود. اینجا نیز خونی که از آن حرف زده می‌شود، نشان از زخمی داشته­است. ایران آریایی اخوان که مأمن آرامش و آسایش بوده توسط پریان که نماد استعمارگران هستند، اشغال شده و آنان در آب زلال (نفت ایران) این دریاچه سر و تن شسته و بهره­ها می‌برند. انداختن ریگ توسط کودک در آب دریاچه و بر هم خوردن آرامش ظاهری آن است، اشاره به تصمیمات شاه جوان پهلوی مخصوصاً تصمیم برای ایجاد کودتا و براندازی دولت مردمی مصدق دارد که ایران را دچار آشوب می­کند. سنگ­اندازی این کودک سودایی، نتیجه ای جز تاریکی برای ایران و تنهایی و سرخوردگی برای ایرانیان در پی نخواهد داشت؛ اینجاست که سینه­ی پردرد ایران پر از زخم می‌شود و از آن خون می­چکد. ایران دهه­ی 30 و 40، مبارزان زیادی را از دست داد که در راه آزادی سرزمین مادری­شان از زیر یوغ بیگانگان کشته شدند و داغی بزرگ و ابدی بر دل مادر­شان، ایران نهادند.

« شب که شد آینه با عالم قهر، / خشمگین، چشم پر از شعله­ی زهر، / مشت می­کوفت به تصویر ترنجیده­ی بیهودگیش؛ / و تهی ماندن پر حسرت فرسودگیش. / مشت می­کوفت به صد گونه دگرگونی / نام اهریمن مسخ آمده در پای همه؛ / آن ورم کرده زغمبادش، / و آن فرنگ آتشک خاک بر سر، عالم­سوز. / و آن عرب آب و عَجَمبادش.» / «شب که شد آینه با من مست، / ضجه می­کرد و هراسان بود: /  -آه، ای آینه، آه / گریه ام می‌گیرد / مانده در تنگ خود آزرده‌ی من زندانی، / از خوشی می­میرد. / آه ، ای آینه، آه / عالمی رفت و به دلخواه رسید. / چه بگویم، حتی / عاری از مردمی و مهری، تا ماه رسید. / ما همان مانده به آغاز رهی نا فرجام، / دوست کش، دشمنکام. / ما به جامانده و سرگرم چه بازی­هایی: / توپ، زنجیر، پله. / به زمین و به هوا گرگم و چوپان و گله / بازیِ پیرِ گُزل، گاو، پنیر، / بازی کهنۀ شا، دزد، وزیر، / همه بیهوده و بسیار حقیر. / آه ،ای آینه ، آه-« / ضجه می­کرد و هراسان بود. / سایه خیسانده در آفاقش، / ابر صد بغض سیه باران، / شب که شد، آینه گریان بود... » (اخوان ثالث، 1379، «دوزخ، اما سرد»، همان: 52-51 )

در این سه بند، شاعر از پایانی که توفان ابتدایی بر جنگل و دریاچه­ی آرام ایران داشته، حرف می­زند. شب القاء کننده­ی تاریکی و ترس همچنان حاکم است و خبری از سر زدن سپیده و طلوع صبح امید نیست. بلکه برعکس، اینجا «شب سیاه است و هر نوع رذالت و بدنامی را از لانه­اش بیرون می­کشد.» (Bachelard, 1990, opcit., p. 291)؛ به عبارتی، اینجا «شبِ شب­هاست» (حقوقی، همان: 294)؛ و اهریمن، این نماد پلیدی که همه را مسخ ­کرده است می‌تواند به شاه پهلوی اشاره داشته باشد که با ایجاد رعب و وحشت مردم را ترسانده و جرأت اعتراض را از آنان سلب نموده است و «فرنگ آتشک... عالم سوز»، همان استعمارگران آتش‌افروزی هستند که با حمایت از اهریمن، تاج و تخت پادشاهی ظالمانه­ی او را در این سرزمین اهورایی نشانده­اند؛ اهریمنی که در باد غرور و افتخار پادشاهان باستانی ایران خفته و بیدار نمی­شود. باد در این بند به معنای غرور و نخوت به کار رفته و عنصر منفی تلقی می­شود. باد غرور، خود حکایت از بی اعتنایی اهریمن به دیگران دارد. «شعله­ی زهر» گونه­ای از آتش ویرانگر می‌شود که دود آن به چشم مردم خشمگین خواهد رفت. «ضجه زدن، هراسان و زندانی بودن» شرایط مردم نا­امید و مبارزان دربند را روایت می‌کند. یک طرف دنیای استعمار است که با تحمیل هر آن چه که خواسته بر حکومت ایران و تاراج منابع آن به اهداف دلخواه خود رسیده و در طرف دیگر، سرزمینی که نه مردم مقاومی در آن باقی مانده و نه روزنه­ی امیدی که در دنیای تاریک این سرزمین، روشنایی و شوری برانگیزد. هرچه هست از آغاز تا پایان، شب است؛ «شب بود و تاریکیش» (حقوقی، همان: 168)؛ قصه از شب شروع شد و «تا ماه رسید». مطمئناً اینجا، این ماه، مهتابی و زیبا نخواهد بود بلکه ماهی است که گرفتار ابرهای تیره است و نوری از آن بر سرزمین مرده و خواب­زده­ی ایران نمی‌تابد. اینجا، حرفی از نور ماه نیست؛ پس نوری نیز نخواهد ­تابید و امید به تابش آن نور نیز، امیدی بیهوده خواهد بود. اخوان به خوبی احساس شکست مبارزان را در راهی که در پیش گرفته­اند، نشان می‌دهد. خودشان نیز اعتراف می‌کنند این «راه نافرجام» بوده که همچنان در آغاز آن مانده­اند. مبارزان راستین که چون آینه شفاف هستند، دیگر می‌دانند در این راه بی­پایان مبارزه، دوستان کشته شده­اند و دشمنان شاد و سرخوش­اند. به همین دلیل، دچار یأس شده و امیدی برایشان باقی نمانده است؛ خود اذعان دارند که سرگرم بازی­های بیهوده و حقیر شدند؛ بازی هایی که در آن شاه، دزد و وزیر در نهایت برنده خواهند شد. آنها خوب می­دانند چیزی جز ضجه زدن، بغض و گریه نصیب خود و دوستان­شان نشد. تقابل واژگان «زنجیر، گرگ، شاه، دزد و وزیر» در یک سوی قصه و «توپ، گله، گاو و پنیر» در سوی دیگر آن، به مبارزه­ی نابرابر حکومت و مردم اشاره دارد. یک طرف، مجهز به همه­ی عناصر پیروزی و طرف دیگر عاری از این عوامل و با سادگی آماده­ی پذیرش شکست می­شود. از آنجا که «هر شکستی قصّه­ای دارد، صدایی نیز... زیر این گنبد صداها بیشتر پیچد.» (حقوقی، همان: 232)؛ اخوان در این شعر به زیبایی و با کمک طبیعت به تصویرپردازی جامعه­ی پر آشوب خود می­پردازد و قصّه­ی شکست حادثه­ی سیاسی عصر خویش را بازمی­گوید. تصویر پایانی شعر، ابری سیاه است که آفاق این سرزمین را می­پوشاند و توفان وحشی را بر سر مردم آوار می‌کند. ابری که باران سیاه می­بارد، نشان از بروز مشکلات و گرفتاری­های سیاسی و اجتماعی بسیاری است که بر ایرانیان دهه­ی 30 فرو می­ریزد. باران و آبی که از این ابر می­بارد، شادی­بخش نخواهد بود. این آب، آب ناآرام و وحشی است؛ آبی سیاه، شوم و ویرانگر است. قطرات باران آن نه تنها لبخندی بر لب نمی­نشاند و مژده­ی شادی نمی­دهد بلکه بغض می­سازد و می­گریاند.

4-  نتیجه­گیری:

«مرثیه­گوی وطن مرده­ی خویش»، مهدی اخوان­ثالث، در برهه­ای از تاریخ این سرزمین چشم به جهان گشوده و زیسته که «ایرانِ پاک» او «شهرِ سنگستان» شده و بی­شباهت به یک «ویرانه­ی نفرین شده­ی تاریخ» نیست. از نگاه این نقال حماسه­های شکست، تاراج شکوه کیانی و فره­ی ایزدی توسط انیران، سرزمینش را به «ننگ آشیانی نفرت­آباد» که در آن «سورت سرمای دی بیداد» می­کند، تبدیل کرده است. تصویری که اخوان از ایران عصر خویش پیش چشم ما می­نهد، تصویر «شبی است بس هولناک»؛ در این «شب افسرده­ی زندان و شب طولانی پاییز» نه طلوعی می­بیند و نه هوایی تازه که بتواند در این «شب­های دم­کرده و غمگین» نفس بکشد. مضمون شب نزد اخوان­ثالث بسیار محبوب و پرکاربرد است. اگر­چه این شب، بسیار تاریک است، اما معجزه­وار، آینه­ای می­شود که عصر شاعر شکست را در خود منعکس کرده و به­واسطه­ی آن، آیندگان به تماشای تصاویری از دوران استبداد بنشینند. وقوع حوادث ناگوار فردی، اجتماعی و سیاسی متعدد در زندگی شخصی این هنرمند بزرگ، از او شاعری ناامید ساخته است. برای رهایی از این یأس فردی، اجتماعی و سیاسی، اخوان به گذشته‌ی ایران اهورایی­اش پناه می­برد و به ستایش آن می­پردازد، ضمن این که به وضعیت ایران عصر خود نیز، اعتراض می‌کند. او این اعتراض را با زبانی روایی و نمادین به خوانندگانش نشان می‌دهد. با آگاهی از این نگرش اخوان، به بررسی مفهوم شب در دو شعر «درین همسایه 1» و « شب که شد»  با رویکرد نقد تخیّل و نقد مضمون پرداختیم. نگرشی که دربردارنده­ی تأثیر عناصر چهارگانه بر دنیای عاطفی و تخیّل هنرمند است؛ دنیایی که با شناخت هر چه بهتر آن و آگاهی از عناصر سازنده‌اش، می‌توان گام­ محکم­تری به سوی شناخت روان هنرمند برداشت. در دنیای تخیّل اخوان «شب، جغد شوم، ویرانه، اهریمن، ابر سیه باران» به کابوس­های اخوان برای ایران پرشکوهش اشاره می­کنند. از دید نقد تخیّل باشلار، شب اخوان، دنیایی است پر از هول و هراس؛ دنیایی که در آن امنیّت و آرامش دیده نمی­شود. هرچه هست، همه ترس و اضطراب است. همچنین، عنصر هوا به عنوان عنصری نامطلوب و ناخوشایند بر فضای شعر اخوان حاکم است. هوایی که در آن «صداهای پریشانی» از جغد شوم شکست و ناامیدی بر ویرانه­ی این سرزمین به گوش می‌رسد. بارانی هم که بر این سرزمین می‌بارد، باران امید­بخش نیست بلکه سیه بارانی است که اوضاع را بیش از پیش بدتر می­سازد. آبی که از نگاه باشلار، عنصر زنانه، مظهر زندگی و باروری زمین و رویش است، هیچ آرامشی ایجاد نمی‌کند، حیاتی بوجود نمی­آورد. آتشی که شور و سرزندگی و هیجان می­آفریند و گرمابخش خانه­های امن است، به عاملی ویرانگر تبدیل می­شود و ویرانه­ی ایران را خاکستر می­کند. اگر با نقد تخیّل به اشعار رازآلود اخوان نگاه کنیم، مطمئناً حقایق بسیاری از زیر پرده­ی ‌حریر شعرش بیرون خواهد افتاد و دنیای خیالی و عاطفی او را برای ما آشکار خواهد کرد و نشان خواهد داد که بی­دلیل او «صدای حیرت بیدار» نبوده است.

 

 

 

 

 

 

 

منابع

  • اخوان­ثالث، مهدی، (1360)، « از این اوستا»، چاپ پنجم، مروارید: تهران.
  • اخوان ثالث، مهدی، (1386)، «آن‌گاه پس از تندر (منتخب هشت دفتر شعر)»، چاپ چهارم، سخن: تهران.
  • اخوان­ثالث، مهدی­، (1348)، «بهترین امید»، چاپ اول، زمستان: تهران.
  • اخوان­ثالث، مهدی، (1389)، «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»، مروارید: تهران.
  • اخوان­ثالث، مهدی، (1379)، «دوزخ، اما سرد»، چاپ نهم، زمستان: تهران.
  • اخوان­­ثالث، مهدی، (1379)، « در حیاط کوچک پاییز در زندان»، چاپ یازدهم، زمستان: تهران.
  • آل­احمد، جلال، (1346)، «ارزیابی شتابزده»، زمان: تهران.
  • باشلار، گاستون، (1378)، «روانکاوی آتش»، ترجمه­ی جلال ستاری، چاپ دوم، توس: تهران.
  • برونل، پییر و دیگران، (1388)، «تاریخ ادبیات فرانسه»، جلد پنجم، ترجمه­ی نسرین خطاط و مهوش قویمی، چاپ دوم، سمت: تهران.
  • جاسم، محمد، (1393)، «رمز و اسطوره در شعر معاصر ایران و عرب (بررسی تطبیقی و رمزگشایی در شعر بدر شاکر سیاب و مهدی اخوان ثالث)»، چاپ اول، نگاه: تهران.
  • حقوقی، محمد، (1393)، «شعر زمان ما (2) اخوان ثالث»، چاپ شانزدهم، نگاه: تهران.
  • دهباشی، علی و دیگران، (شهریور 1369)، «یادواره­ی مهدی اخوان ثالث»، مجله کلک، شماره 6: تهران.
  • زرین­کوب، حمید، (1358)، «چشم­انداز شعر نوی فارسی»، چاپ اول، توس: تهران.
  • سارتر، ژان - پل، (1348)، «ادبیات چیست؟»، ترجمه­ی ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی، چاپ اول، زمان: تهران.
  • شاهین­دژی، شهریار، (1387)، «شهر سنگستان (نقد و تحلیل اشعار اخوان ثالث (م. امید))»، چاپ دوم، سخن: تهران.
  • شمس­لنگرودی، محمد، (1378)، «تاریخ تحلیلی شعر نو»، جلد دوم، چاپ دوم، مرکز: تهران.
  • عرب، عباس و مسعود تقی پور، (1391)، «رمزگشایی واژه­ی شب در سروده­های البیاتی و مهدی اخوان­ثالث»، فصلنامه نقد و ادبیات تطبیقی (پژوهش­های زبان و ادبیات عربی)، دانشگاه رازی کرمانشاه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، سال دوم، شماره 6، ، صص103-91.
  • فروغی، حسن و زینب پرچمی، (1397)، «نفی بندگی و ستایش آزادگی در مرگ گرگ نوشته­ی وی­نیی و سگ­ها و گرگ­ها اثر اخوان ثالث»، پژوهش ادبیات معاصر جهان، دانشگاه تهران، دوره 23، شماره­ی 2: 532 ـ 509.
  • قاسم­زاده، محمد و سحر دریایی، (1370)، «ناگه غروب کدامین ستاره (یادنامه­ی مهدی اخوان ثالث.م امید)»، چاپ اول، بزرگمهر: تهران.
  • کاخی، مرتضی، (1379)، «باغ بی­برگی (یادنامه مهدی اخوان­ثالث (م.امید))»، چاپ دوم، زمستان: تهران.
  • کاخی، مرتضی، (1371)، «صدای حیرت بیدار (گفت­و­گوهای مهدی اخوان ثالث (م.امید)»، چاپ اول، زمستان: تهران.
  • کولو، میشل، (1398)، «ساختار افق در شعر معاصر فرانسه»، ترجمه­ی مرتضی بابک معین، چاپ دوم، سمت: تهران.
  • میرهاشمی، طاهره، (1395)، «بررسی و تحلیل تصویر شب در شعر مهدی اخوان­ثالث»، اولین همایش ادبیات فارسی معاصر، دانشگاه ولایت، ایرانشهر.
  • نجف­زاده، مهدی، مریم فیله­کش و سحر جوانمرد، (1392)، «سیر تحولی مفهوم «شب» در شعر فارسی: از نماد عرفانی تا استعاره سیاسی (به عنوان نمادی بومی)»، فصلنامه علمی-پژوهشی پژوهش زبان و ادبیات فارسی»، شماره­ی سی­ام: 121 ـ 95.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

References

Akhavan Sales, Mehdi. (1360). Of This Avesta. Tehran: Morvarid Publications.

Akhavan Sales, Mehdi. (1386). Angah Pas az Tondar (Montakhab Hasht Daftar Sher). Tehran: Sokhan Publications.

Akhavan Sales, Mehdi. (1348). Best Hope. Tehran: Zemestan Publications.

Akhavan Sales, Mehdi. (1389). I Love You, Ancient Homeland. Tehran: Morvarid Publications.

Akhavan Sales, Mehdi. (1379). Hell, Yet Cold. Tehran: Zemestan Publications.

Akhavan Sales, Mehdi. (1379). In Autumn’s Little Yard, in Prison. Tehran: Zemestan Publications.

Al-e-Ahmad, Jalal. (1346). Hurried Investigations. Tehran: Zaman Publications.

Arab, Abbas, & Taghipour, Masoud. (1391). “Decoding of the Word “Night” in the Poems of Al-Bayati and Mehdi Akhavan Sales.” Research in Comparative Literature (Arabic Language and Literature Studies), Razi University, 6(2), 91-103.

Bachelard, Gaston. (1378). The Psychoanalysis of Fire. Translated by Jalal Sattari. Tehran: Toos Publications.

Bachelard, G .(1990). L’air et les songes (Essai sur l’imagination du mouvement). 17e réimpression, librairie de José Corti : Paris.

Bachelard, G. (1942). L’eau et les rêves (Essai sur l’imagination de la matière). Librairie de José Corti : Paris.

Bachelard, G. (1949). La Psychologie du Feu. 1ère édition, éd. Gallimard, coll. Folio /Essais : Paris.

Brunel, Pierre, & Bellenger, Yvonne. (1388). History of French Literature. Translated by Nasrine Khattat and Mahvash Ghavimi. Tehran: SAMT Publications.

Collot, Michel. (1398). The Structure of Horizon in Contemporary French Poetry. Translated by Morteza Babak Moin. Tehran: SAMT Publications.

Dehbashi, Ali. (1369). Memorial of Mehdi Akhavan Sales. Kelk Magazine, 6, Tehran.

Foroughi, Hassan, & Partchami, Zeynab. (1397). “Projection of Slavery and Appreciation of Freedom in ‘Death of the Wolf’ by Alfred de Vigny and ‘Dogs and Wolves’ by Mehdi Akhavan-Sales.” Research in Contemporary World Literature, Tehran University, 23(2), 509-532.

Ghasem Zadeh, Mohammad, & Daryai, Sahar. (1370). Which Star Suddenly Sets? (Memorial of Mehdi Akhavan Sales). Tehran: Bozorgmehr Publications.

Hoghooghi, Mohammad. (1393). Poetry for Our Time (2): Akhavan Sales. Tehran: Negah Publications.

Jasem, Mohammad. (1393). Mystery and Myth in Contemporary Iranian and Arab Poetry: A Comparative Analysis and Decoding in the Poetry of Badr Shakir al-Sayyab and Mehdi Akhavan Sales. Tehran: Negah Publications.

Kakhi, Morteza. (1379). The Leafless Garden (Memorial of Mehdi Akhavan Sales). Tehran: Zemestan Publications.

Kakhi, Morteza. (1371). Awakened Voice of Astonishment: Conversations of Mehdi Akhavan Sales. Tehran: Zemestan Publications.

Kahnamouipour, J. & Khattate, N. (1386). La Critique littéraire. 6e édition, SAMT : Téhéran.

Mirhashemi, Tahere. (1395). “Investigation and Analysis of the Image of the Night in the Poetry of Mehdi Akhavan Sales.” The First Conference of Contemporary Persian Literature, Velayat University, Iranshahr.

Najaf Zadeh, Mehdi, Filekesh, Maryam, & Javanmard, Sahar. (1392). “Evolution of the Concept of ‘Night’ in Persian Poetry: From a Mystical Symbol to a Political Metaphor (as a Native Symbol).” Research in Persian Language and Literature, (30), 95-121.

Sartre, Jean-Paul. (1348). What Is Literature? Translated by Abolhassan Najafi and Mostafa Rahimi. Tehran: Zaman Publications.

Shahin-Deji, Shahriar. (1387). The City of Sangestan: Critique and Analysis of the Poems of Mehdi Akhavan Sales (M. Omid). Tehran: Sokhan Publications.

Shams Langeroodi, Mohammad. (1378). An Analytic History of Persian Modern Poetry. Tehran: Markaz Publications.

Robichez, J. (1985). Précis de la littérature française du XXe siècle. 1er édition, PUF : Paris.

Zarrinkoob, Hamid. (1358). The Perspective of New Persian Poetry. Tehran: Toos Publications.

 

* The Department of French Language and Literature. Faculty of Letters and Humanities. Shahid Chamran University. Ahvaz. Iran. Email: zeynabpartchami@gmail.com.

Copyright: © 2024 by the authors. Submitted for possible open access publication under the terms and conditions of the Creative Commons Attribution (CC BY) license https://creativecommons.org/licenses/by/4.0/).

[1]-  دانشجوی دکترای زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه سیستان و بلوچستان، زاهدان،  ایران. (نویسنده مسؤول) رایانامه:

arefiakram@pgs.usb.ac.ir

[2]-  دانشجوی دکترای زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه سیستان و بلوچستان، زاهدان،  ایران. رایانامه:                    arefiakram@pgs.usb.ac.ir

  • منابع

    • اخوان­ثالث، مهدی، (1360)، « از این اوستا»، چاپ پنجم، مروارید: تهران.
    • اخوان ثالث، مهدی، (1386)، «آن‌گاه پس از تندر (منتخب هشت دفتر شعر)»، چاپ چهارم، سخن: تهران.
    • اخوان­ثالث، مهدی­، (1348)، «بهترین امید»، چاپ اول، زمستان: تهران.
    • اخوان­ثالث، مهدی، (1389)، «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم»، مروارید: تهران.
    • اخوان­ثالث، مهدی، (1379)، «دوزخ، اما سرد»، چاپ نهم، زمستان: تهران.
    • اخوان­­ثالث، مهدی، (1379)، « در حیاط کوچک پاییز در زندان»، چاپ یازدهم، زمستان: تهران.
    • آل­احمد، جلال، (1346)، «ارزیابی شتابزده»، زمان: تهران.
    • باشلار، گاستون، (1378)، «روانکاوی آتش»، ترجمه­ی جلال ستاری، چاپ دوم، توس: تهران.
    • برونل، پییر و دیگران، (1388)، «تاریخ ادبیات فرانسه»، جلد پنجم، ترجمه­ی نسرین خطاط و مهوش قویمی، چاپ دوم، سمت: تهران.
    • جاسم، محمد، (1393)، «رمز و اسطوره در شعر معاصر ایران و عرب (بررسی تطبیقی و رمزگشایی در شعر بدر شاکر سیاب و مهدی اخوان ثالث)»، چاپ اول، نگاه: تهران.
    • حقوقی، محمد، (1393)، «شعر زمان ما (2) اخوان ثالث»، چاپ شانزدهم، نگاه: تهران.
    • دهباشی، علی و دیگران، (شهریور 1369)، «یادواره­ی مهدی اخوان ثالث»، مجله کلک، شماره 6: تهران.
    • زرین­کوب، حمید، (1358)، «چشم­انداز شعر نوی فارسی»، چاپ اول، توس: تهران.
    • سارتر، ژان - پل، (1348)، «ادبیات چیست؟»، ترجمه­ی ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی، چاپ اول، زمان: تهران.
    • شاهین­دژی، شهریار، (1387)، «شهر سنگستان (نقد و تحلیل اشعار اخوان ثالث (م. امید))»، چاپ دوم، سخن: تهران.
    • شمس­لنگرودی، محمد، (1378)، «تاریخ تحلیلی شعر نو»، جلد دوم، چاپ دوم، مرکز: تهران.
    • عرب، عباس و مسعود تقی پور، (1391)، «رمزگشایی واژه­ی شب در سروده­های البیاتی و مهدی اخوان­ثالث»، فصلنامه نقد و ادبیات تطبیقی (پژوهش­های زبان و ادبیات عربی)، دانشگاه رازی کرمانشاه، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، سال دوم، شماره 6، ، صص103-91.
    • فروغی، حسن و زینب پرچمی، (1397)، «نفی بندگی و ستایش آزادگی در مرگ گرگ نوشته­ی وی­نیی و سگ­ها و گرگ­ها اثر اخوان ثالث»، پژوهش ادبیات معاصر جهان، دانشگاه تهران، دوره 23، شماره­ی 2: 532 ـ 509.
    • قاسم­زاده، محمد و سحر دریایی، (1370)، «ناگه غروب کدامین ستاره (یادنامه­ی مهدی اخوان ثالث.م امید)»، چاپ اول، بزرگمهر: تهران.
    • کاخی، مرتضی، (1379)، «باغ بی­برگی (یادنامه مهدی اخوان­ثالث (م.امید))»، چاپ دوم، زمستان: تهران.
    • کاخی، مرتضی، (1371)، «صدای حیرت بیدار (گفت­و­گوهای مهدی اخوان ثالث (م.امید)»، چاپ اول، زمستان: تهران.
    • کولو، میشل، (1398)، «ساختار افق در شعر معاصر فرانسه»، ترجمه­ی مرتضی بابک معین، چاپ دوم، سمت: تهران.
    • میرهاشمی، طاهره، (1395)، «بررسی و تحلیل تصویر شب در شعر مهدی اخوان­ثالث»، اولین همایش ادبیات فارسی معاصر، دانشگاه ولایت، ایرانشهر.
    • نجف­زاده، مهدی، مریم فیله­کش و سحر جوانمرد، (1392)، «سیر تحولی مفهوم «شب» در شعر فارسی: از نماد عرفانی تا استعاره سیاسی (به عنوان نمادی بومی)»، فصلنامه علمی-پژوهشی پژوهش زبان و ادبیات فارسی»، شماره­ی سی­ام: 121 ـ 95.