نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد گروه زبان و ادبیات فارسی ،دانشگاه سیستان و بلوچستان
2 دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور مشهد
3 دانشجوی دکترا دانشگاه سیستان و بلوچستان
چکیده
کلیدواژهها
علمی
اسطورهسازی رمانتیک در شعر سیاوش کسرایی
محمدامیر مشهدی[1]، |
حسن بساک [2] ، |
10.22080.RJLS/2022.21676.1241 |
تاریخ دریافت: تاریخ پذیرش: تاریخ انتشار:
|
چکیدهاساطیر و نقش آن در شکلگیری بنیانهای فکری جوامع مختلف بشری و نیز ضرورت تعمّق انسان در هریک از جلوههای آن در طول زندگی، به ویژه دورهی معاصر- که عصر ظهور تکنولوژی و فناوری است – بر کسی پوشیده نیست. اسطوره در شعر شاعران معاصر نیز به دو صورت اسطورهسازی و اسطورهپردازی نمود یافته و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است تا اصالت فرهنگ و هنر ریشهدار ایرانی حفظ شود. تأثیر نگاه رمانتیک بر نوع و میزان توجه شاعران معاصر به اسطوره و چگونگی بهرهگیری آنها از روایتهای اسطوره، از مسایل مهمی است که باید دربارهی آن پژوهش شود. اسطوره و البته اسطورهسازی در شعر رمانتیک، جایگاه خاصی دارد؛ علاوه بر جنبهی زیباشناختی اسطوره، ایجاد روحیهی انقلابی و مبارزهگری و نیز دگرگونیخواهی و تحولطلبی در میان مردم را میتوان از دلایل رویکرد شاعران رمانتیک به اسطوره دانست. سیاوش کسرایی نیز با توسل به اسطورهسازی از جنبهی رمانتیک در شعر خود، سعی در به تصویر کشیدن زمان و مکانی آرمانی دارد که انسان در آن به یک احساس ناب آرمانگرایانه دست یابد و علاوه بر آن همهی آرزوهای خود را تحقق یافته تلقی نماید. نگارندگان با توجّه به همین ضرورت، با تکیه بر نگاه ویژهی رمانتیکها به اسطوره و تلاش آنها در تغییر ساخت و تفسیر اسطورههای کهن و آفرینش اسطورههای (اسطورهسازی) مدرن، به تحلیل و چگونگی بازتاب شخصیتهای اسطوره در شعر سیاوش کسرایی بهعنوان شاعری که سرودههایش از مؤلفههای رمانتیسم تهی نیست، پرداختهاند و اسطورهسازی او را تفسیر کردهاند. |
کلیدواژه ها: |
اسطوره واقعیتی است که ملتی آن را در کنار خود میگیرد و پرورش میدهد. «بیگمان تعریف اسطوره به دیدگاه اسطورهشناس و اسطورهپژوه بستگی دارد و هر مکتب، از روانکاوی گرفته تا پدیدارشناختی و ساختگرایی و جزء اینها، در اسطوره به نحوی، مطابق با اصول و موازین مقبول نظر کرده است.» (ستاری، 1376: 4). «در میان عرصههای گوناگون، هنر و ادبیات، به علت قابلیّت بیان چند لایهی مفاهیم، مناسبترین ظرف برای تجلی و تداوم اسطوره هستند.» (کوپ، 1384: 4). توجه به پیوند بین اسطوره و ادبیات، بهویژه شعر در میان منتقدان و نظریهپردازان جدید کموبیش دیده میشود؛ بهگونهای که نورتروپ فرای، اسطوره را با ادبیات یکی میدانست و معتقد بود که اسطوره «یکی از اصول ساختاری و سازماندهندهی قالب ادبی است و یک صورت مثالی، عنصر اساسی تجربهی ادبی فرد است.» (گورین، 1370: 180). شاعران توانمند و اسطورهساز معاصر، با بازآفرینی و بازسازی اسطورههای پیشین و با آفرینش اسطورههای تازه، فضایی دیگرگونه را در شعر امروز پدید آوردهاند. در شعر شاعران معاصر ایران هم چون نیما، اخوان ثالث، شاملو، سپهری و سیاوش کسرایی و ... مفاهیم اساطیری، ازلی و ابدی همچون: زندگی، جاودانگی، مرگ، آزادی و... با زبان امروزی بازآفریده شدهاند (حسن لی، 1383: 353).
رمانتیسم مکتبی است که در ربع آخر قرن هجدهم و سی سال اول قرن نوزدهم در ادبیات غرب به وجود آمد. این مکتب، تنها یک جنبش ادبی نبود بلکه جنبشی در هنر و حاکم بر تمام حوزههای فکری بود. پیدایش این مکتب بیانکنندهی مرحلهی گذار جامعه اروپایی از سنت به مدرنیسم و قرارگرفتن در آستانهی تمدن صنعتی بود (زندیه، 1390: 128). ادبیات رمانتیک در غرب و ایران دارای شاخصهای تعیینشدهای بود که از جملهی آنها میتوان به حضور پررنگ اسطورهها اشاره کرد. از نگاه رمانتیکها هرچند «اسطوره معرّف یک قطب از آفرینش شعر است.» (هوف، 1365: 158). سیاوش کسرایی یکی از شاعران توانمند و جامعهمدار شعر نو فارسی است که شعرش گاهی رنگ رمانتیک به خود میگیرد. یکی از شگردهای وی برای اسطورهسازی رمانتیک در شعر، استفادهی نمادین از اسامی نامآوران و پهلوانان حماسی و همچنین بازآفرینی اساطیر برای بیان آرمانها و اندیشههای اجتماعی و سیاسی است. نویسندگان در این پژوهش در نظر دارند با اشاره به برخی از اسطورههای بهکاررفته از سوی سیاوش کسرایی، در سرودههایش، ضمن نشاندادن چگونگی باززایی و خلق اسطورهها در شعر این شاعر، به بررسی زمینهها و شرایطی بپردازند که سبب بازآفرینی و خلق اسطورهها از جنبهی رمانتیک در شعر او شده است و تلاش میشود تا به این پرسش پاسخ داده شود:
1 – کارکردهای اسطورهسازی از جنبهی رمانتیکبودن در شعر کسرایی چگونه بازتاب یافتهاند؟
تاکنون پژوهشی که بهطور مستقل به بررسی و تحلیل اسطورهسازی رمانتیک در اشعار سیاوش کسرایی بپردازد، انجام نپذیرفته است و این پژوهش به نوبهی خود میتواند اوّلین پژوهش در این راستا تلقّی گردد. اما پژوهشهایی در زمینهی اسطوره در شعر کسرایی و شاعران معاصر دیگر صورت گرفته که عبارتاند از:
مقالههای «تحلیل اسطورهها در اشعار سیاوش کسرایی» (حسن پور آلاشتی و اسماعیلی، 1388)، «بازآفرینی اسطورهها در شعر آرش کمانگیر از کسرایی» (محبوبی مقدم، 1395)، «اسطوره شکنی و اسطوره رمانتیک در شعر احمد شاملو» (محمدی و دیگران، 1392)، «بررسی رویکردهای اسطوره پردازی در غزلیات حسین منزوی با تکیه بر اندیشهی رمانتیک» (پیروز و کجوری، 1396). به توصیف چگونگی بازتاب اسطوره در شعر برخی شاعران معاصر و در مقالههای «عناصر و مضامین ترسایی در شعر شاملو» (جوکار و زریجی، 1390)، «نمودهای اساطیری انبیا و آیین گذاران در شاملو» (کولایی، 1386)، «بررسی تطبیقی بازآفرینی اسطوره در شعر معاصر» (علوی مقدم و ساسانی، 1386)
اسطورهها که در اصل رؤیای جمعی و قومی انسانها هستند از خلاقیّتهای قومی سرچشمه گرفتهاند. شعر نیز برخاسته از نهان آدمی و بهنوعی، بیانگر رؤیای جمعی یک قوم است. شعر و اسطوره در رؤیای شخصی و جمعی و کهنالگوها یکسان هستند. رؤیاهایی در محدودهی خاص که در فرهنگ هر جامعه دیده میشوند. حضور حماسهها و پیوند تنگاتنگ آنها با اسطورهها، نشان آرمانخواهی جامعهای است که اسطوره را آیینه و بازتاب رؤیاهایش قرار داده است (علوی مقدم و ساسانی، 1386: 145). اسطورهها چون عین ثابت پیوسته تکرار میشوند (ستاری، 1376: 11) اما نه به شکل کامل و سنتی آن؛ بلکه برشی از واقعیّتاند که با شرایط فکری و اجتماعی تازه انطباق مییابند (بهار، 1352: 46). کسانی که به پیوند گستردهی اسطوره و ادبیات توجّه کردهاند، نظرشان این است که شعر از مقولهی اسطوره است و از همان دنیایی سرچشمه میگیرد که اسطوره از آن زاده میشود و بین شعر و اسطوره پیوند و همسانی وجود دارد. یکی از مهمترین جنبههای پیونددهندهی شعر و اسطوره، ویژگی شاعرانهبودن اسطورهها است؛ زیرا آفرینش شعر و اسطوره، عمدتاً مدیون نیروی تخیّل هنرمندانهی آفرینندهی شعر و اسطوره است (علوی مقدم و ساسانی، 1386: 149). «اسطوره فقط در صورتی میتواند وارد قلمرو شعر شود که زنده و برساختهی ضمیر ناهشیار باشد» (ولک، 1379: 61). شاعران و نویسندگان رمانتیک برای خلق معنا و فرم اثر ادبی خود به بهرهگیری از اسطوره به هر دو حالت یادشده و در بیشتر موارد به حالت دوم، یعنی بازتاب اسطوره همراه با تغییر و تحوّل و به تعبیر درستتر سنتشکنی توجّه داشتهاند. به تعبیر آیزایا برلین، رمانتیسم نوستالوژی است و آویختن به دامان خیال، رؤیای مستیبخش، احساس را اساس کار قرار میدهند. بیگانگی و پرسهزدن در جاهایی پرتافتاده، خاصّه در شرق و در اعصاری دور (برلین، 1384: 43).
رمانتیکها در بسیاری از موارد{اسطورهها و...} افسانههای ملی خود و ادبیات معاصر دیگر ملل را درحالیکه هنرمند کلاسیک برای توصیف «انسان کلی»، قهرمانی را از میان افسانهها و اساطیر برمیگزیند، خویشتن را به جای این قهرمان افسانهی میگذارد، نمونهی هم نوعان خویش قرار میدهد (سیدحسینی، 1371: 178). رمانتیکها هم به نبوغ فردی شاعر و نویسنده احترام میگذارند و به رهایی او از قید و بندهایی که هویت منفرد و شخصیت ویژهی هنری او را محو و تار میسازد، میاندیشند و هم برای آزادی، رهایی و اصالت و اراده و رأی او ارزش قائلاند و به رهایی او از قید و بندهای سیاسی و اجتماعی بها میدهند (جعفری، 1378: 260). «قهرمان رمانتیک» یکی از پدیدههایی است که از دل فردگرایی و گرایش اجتماعی و فردی رمانتیکها سر برآورده است. قهرمان رمانتیک «فردی» است که دغدغههای فردی خود را با روح عصر در هم آمیخته است و مظهر امید دوران برای رهایی از وضع موجود و رسیدن به وضع آرمانی محسوب میشود. جنبهی رمانتیک این قهرمانگرایی امری کاملاً روشن است. این نوع قهرمان را پیش از عصر رمانتیک نمیتوان یافت. در عصر رمانتیک، اوجگرفتن فردیت و درهمریختن نظام کهن زمینه را برای قهرمانگرایی آماده میکند؛ رمانتیسم در شخصیت «قهرمان» نوعی بزرگی و نبوغ را کشف کرد که نه فقط پیروزیهایش که حتی شکست نهاییاش نیز مطلوب بود؛ زیرا بزرگی و نبوغ باید با رنج و انزوا و تنهایی همراه باشد و شخصیت نمایندهی فرد قهرمانی است که علیرغم ناتوانیها و درماندگیهای ناشی از درد، یأس و گناه، سرانجام بر خویشتن خود تسلط مییابد «این تصویر با عصر رمانتیک که عصر انقلاب و تحولات عظیم اجتماعی» است، کاملاً متناسب است (همان: 194-193). در پژوهشهایی که دربارهی شاعران رمانتیک انجام میشود، از اسطورهسازی و حتی نظام اسطورهی خاص شاعر یاد میشود؛ ازجمله در مقاله «بلیک شاعر اسطورهساز» آمده است: «نظام اسطورهای وی با نظام اسطورهای دوران باستان تفاوت دارد. او سعی میکند نظام مستقل و خاص خود را بیافریند تا در بند نظام مخلوق دیگران نباشد (اولیایینیا، 1383: 26).
یکی از زیباترین و هنرمندانهترین کاربردهای اسطورهای در شعر، «بازآفرینی اسطوره»ها است. در بازآفرینی اسطورهها، جهان اساطیری، جولانگاه تخیّل و آفرینش شاعر و نویسندهی اسطورهپرداز میشود. در چنین بازآفرینی، هدف پیونددادن گذشته به زمان حال و فراهمکردن زمینههایی در عرصهی بینش اساطیری است. به این ترتیب، شاعر، گذشته را به اکنون پیوند میدهد و از این پیوند، دریافتها و استنباطهای اجتماعی و سیاسی به خوانندهی خود ارائه میکند (علوی و ساسانی، 1386: 150). نکتهی بسیار مهمی که به هیچ وجه نباید از آن غافل شویم این است که بهره گیری این شاعران از اسطوره –همچون تمام شاعران و نویسندگان رمانتیست - بیشتر وسیلهی اسطوره سازی و خلق اسطورههای مدرن بازآفرینی و باز سازی اسطورههای کهن، گاه همراه با تغییر و تخریب و در مواردی مهم درآمیختن روایتهای اسطورهای بوده است (میرعابدینی، 1386: 342). اسطوره در شعر معاصر ایران همانند شعر سنتی، عرصهای خاص از آرمانها، رؤیاها و واقعیتها را دربرمی گیرد و به گستردگی در فرهنگ ایرانی معاصر بازتاب مییابد. با وجود تفاوتهایی میان اسطورههای جامعهی گذشته و معاصر ایران، اهداف روی آوردن شاعران ایرانی به اسطورهها و ماهیّت و سرشت اسطورهها یکسان است. تفاوت نگاه شاعر امروز به اسطوره با نگاه شاعران پیشین، بیشتر در مصداقها و تعبیرها است.
اسطوره سازی مقوله یی در خورتأمل، در شعر امروز به حساب میآید.جمعی از شاعران نوگرا، تلاش نمودند تا با اتّکا به تجربیات فکری و خلاقیّتهای فردی، در این حوزه نوآوری نمایند و فضاهایی را در شعر به وجود آوردند، که ترسیم یک زمان و مکان شگرف و توأم با آیین خاص خود، که برترین ویژگی آن فرا واقعی و به تعبیر دیگر، «مینوی بودن» است. این فضاسازی در سرودههایی مانند: «ری را، آی آدمها و سوی شهرخاموش» نیما و یا در شعرهایی مانند «پشت دریاها و خانهی دوست کجاست» سهراب سپهری و نیز شعر «چاووشی» از اخوان ثالث و همچنیین شعر «خیال نیست» از منوچهری آتشی و سرودههایی از شاملو، دیگرشعر از این گروه محسوب میشوند. بنیانگذار شعر نو حماسی، نیما، بر این باور بود که شعر باید با مسائل اجتماعی و زندگی ارتباط داشته باشد و «وی اسطورهپرداز اجتماعی است و اگر درونمایههای اساطیری را در اشعار خود به کار میگیرد در آنها بهرهای دیگری میجوید و درصدد آن است که مضامین اساطیری در بیان دردها و ناملایمات اجتماعی به کار بندد و نقشی نو درافکند و یکی از وجوه نوگرایی نیما در همین نکته است.» (اسماعیلپور، 1381: 50). علاوه بر نیما یوشیج شاعران معاصر دیگر نیز به سرودن شعر حماسی و اساطیری، با مضامین جدید که با مسائل اجتماعی و زندگی روزمرّه در ارتباط است، روی آوردند که از آن میان میتوان به منوچهر شیبانی، اسماعیل شاهرودی، سیاوش کسرایی، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، منوچهر آتشی، محمدرضا شفیعی کدکنی و ... اشاره کرد. میتوان گفت سیاوش کسرایی، با توسل به اسطورهسازی در شعر خود، سعی در بهتصویرکشیدن زمان و مکانی آرمانی دارد که انسان، در آن هم به یک احساس ناب آرمانگرایانه دست یابد و همهی آرزوهای خود را تحقق یافته تلقی نماید. وی با بهتصویرکشیدن داستان آرش کمانگیر به اسطورهسازی قیام میکند. درواقع او قصد تجدید یک خاطرهی حماسی را در ذهن و زبان و اندیشهی کسانی دارد که دل در گرو این آب و خاک بستهاند و سعی میکند تا این باور را القا نماید که خاستگاه صلح و امنیت پایدار، به بازوان سترگ مردانی همچون آرش نیازمند است تا جان پاکاندیشان را از شر بدخواهان برهاند آنجا که میگوید: دل خلقی است در مشتم/ امید مردمی خاموش هم پشتم/ انجمنها کرد دشمن تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند/ هم به دست ما شکست ما براندیشند (کسرایی، 1386: 54).
شاعران معاصر چارهای جز احیای روایتهای اسطورهای نداشتند و هدفشان بیشتر آشناکردن نسل جدید با فرهنگ اسطورهای و ملی و یا جلوگیری از فراموشی و غفلت نسل گذشته و جدید از روایتهای اسطورهای رمانتیک است، گرچه هرکدام از شاعران به شیوه و سلیقهی خود و متناسب با تحولات و تمایلات انسان معاصر به روایتی دیگرگونه از آن اسطورهها روی آوردهاند (محمدی و دیگران، 1392: 110). استفاده از اسطوره، زمینهساز بازخوانی و بازنگری داستانهای کهن است و هم بستری برای تبلور فضای اجتماعی و سیاسی حاکم میشود. «حماسه در مرحلهی اول باید سروکار داشته باشد با سرنوشت عمومی انسان؛ بعد باید با سرنوشت قوم و قبیله و نژاد و اجتماع خاص سروکار پیدا کند و سرنوشتی فردی را به عنوان قهرمان در برابر مصیبتی خارقالعاده قرار دهد.» (براهنی، 1380: 1125). کسرایی، سرنوشت عمومی انسان را به کلی نادیده میگیرد؛ سرنوشت قوم و قبیله و اجتماع را با شعار برگزار میکند و سرنوشت قهرمانش را در برابر مصیبتی بزرگ با بینشی کلی بررسی میکند. با اینکه نمیتوان قاطعانه گفت کلیت شعر کسرایی اساساً رمانتیک است و تمام مؤلفههای رمانتیسم غربی در همه جای شعرش دیده میشود، اما در کنار رویکرد رمانتیسم به اسطوره، در ادامه به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت، میتوان در برخی از بخشهای آن نشان داد. یکی از عناصر مهم در شعر کسرایی، لحن اشعار اوست که در اکثریت قریب به اتفاق اشعار او، در خدمت گفتار اسطورهی رمانتیک است. بهطور معمول، لحن شعر او، لحنی فاخر، حماسی، عصیانگر، مفاخرهآمیز، چالشگر، جسورانه و مبتنی بر اندوه نوستالژیک است. نمونههایی از کاربرد این لحن را در شعر ذیل میتوان مشاهده کرد: منم آرش/ چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن/ منم آرش، سپاهی مردی آزاده/ به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را/ اینک آماده/ مجوییدم نسب/ فرزند رنج و کار/ گریزان چون شهاب از شب، چو صبح آماده پیکار (کسرایی، 1386: 109).
در سراسر شعر کسرایی، احساس، هیجان، عاطفهی بشری به چشم میخورد. البته باید به این نکتهی مهم توجه کنیم که رنگ عاطفه در دورههای مختلف شاعری او ثابت و یکسان نیست؛ درحالیکه حال و هوای نظمهای آهنگهای فراموششده؛ رمانتیک سوزناک است. حماسه میتواند خصوصیات دراماتیک پیدا کند، مخصوصاً حماسهای که با افسانههای اساطیری و ابتدایی مثل«آرش کمانگیر» سروکار دارد، چه مانعی دارد که گفتوگوهای حماسی در منظومهی حماسی گنجانده شود، گرچه این گفتوگوها بیشتر جنبهی اجتماعی و سیاسی دارند و کسرایی، قهرمانی است که به شکلی رمانتیک و اجتماعی رجز میخواند، به جای آنکه ذاتأ یک قهرمان رجزخوان باشد. مثلاً موقعی که کسرایی پس از رجزخوانی آرش که بیشتر شباهت به شعارهای ایدئولوژیک دارد تا رجزهای اصیل میخواهد قصهی آرش را به اوج برساند، عملاً از روبهروشدن با اوج رویگردان میشود و فقط به گفتن حالتی رمانتیک اکتفا میکند: ... آرش، اما همچنان خاموش/ از شکاف دامن البرز بالا رفت/ و ز پی او/ پردههای اشک پیدرپی فرود آمد (کسرایی، 1386: 121)
بررسی رمانتیک آثار شعری کسرایی از چشمانداز اسطوره نشان میدهدکه اولاً او به اسطوره و اسطورهشناسی توجه کرده و در آثار خود نیز ساختارها و مضامین اساطیری را بهکار گرفته است. گاهی اسطوره بهویژه اسطورهسازی رمانتیک در اشعار او وجه نمادین به خود میگیرد. تصاویر اسطورهسازی در اشعار او سویهی اجتماعی دارند و شاعر در «آرش کمانگیر» و «خون سیاوش» اساطیریترین ذهنیت عمومی جامعه را از ماورای کردار، پندار و رفتار آنها بازگردانده و استجابت آرمانهایشان را در بازیافت چرایی این مفاهیم رنجورانه در دامان تضادهای اجتماعی، تجزیهوتحلیل آنها و نیز طریقهی حل صحیحشان بیان میدارد. بیگمان گرایش رمانتیسمی حاکم بر برخی برهههای زمانی معاصر که اساساً محصول چندین عامل موازی و همراستاست یکی از زمینههای فکری در انعکاس اسطورهها و بازپردازی و بازاندیشی روایتهای اسطورهی در برخی از شعرهای معاصر است. با شکست ایران در جنگهای قاجار و روس و نگارش رمانهای تاریخی، نگاه رمانتیک شروع شد و سپس با شکست نهضت مشروطه و سرانجام سقوط مصدق درکودتای 28 مرداد اوج گرفته است. آثاری که برآیند چنین فضا و ساخته و پرداختهی آن است؛ غالباً آثار نسلی است که آرمانهایشان را از دست دادهاند و با نوعی شرمندگی درونی و تلاش برای نپذیرفتن واقعیتها، خیال را بر واقعیت ترجیح دادهاند و به دنیای افسانهها گریختهاند تا با رمانتیککردن وضعیت نابههنجار خود و زمانه، محیطی قابل تحمل بیافرینند (میرعابدینی، 1386: 934). موجی از تفکرات نوستالوژیک که «خواسته یا ناخواسته مبلغ نوعی رمانتیسم منفی بودند و غیرمستقیم در جهت تأیید حکومت وقت عمل میکردند و موجب ایستایی و جمود در جامعه میشدند.» (غلام، 1381: 129).
یکی از بهترین جلوههای توصیف مرگ قهرمان رمانتیک و شور انقلابی و احساسات آتشین کسرایی را میتوان در «آرش کمانگیر» مشاهده کرد. شاعر مرگاندیشی و مرگستایی را به انتخاب خود برمی گزیند، چراکه در پرتو نگاه رمانتیک او، در راه رسیدن به هدف و عقیده، مرگ نیز دلپذیر است. حتی در برخی از موارد، شاعر با مرگ برخورد تحقیرآمیزی دارد: دلم از مرگ بیزاراست/ که مرگ اهرمن خو، آدمیخوار است/ ولی، آن دم که اندوهان روان زندگی تار است/ ولی، آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است/ فرو رفتن به کام مرگ شیرین است/ همان بایسته آزادگی این است (کسرایی، 1386: 72)
یکی از علل مرگاندیشی در شعر شاعران معاصر، بهویژه کسرایی همان شکست اجتماعی- عاطفی روشنفکران و شاعران است، در شعر او احساس و عاطفهی حزنانگیز و غمگین شاعر و قهرمانان ماجرا با صراحت به نمایش درآمده است و هماهنگی میان حالت عاطفی قهرمانان اسطوره و طبیعت بیرون نیز در شعر او دیده میشود و فضاسازیهای آن جلوههای گوناگونی از حال وهوای رمانتیک دیده میشود .
اسطورهی بهکاررفته در شعر معاصر سه دستهاند که هر شاعر بنا بر زمینههای عاطفی و معنایی شعر خویش آنها را به کار میگیرد. در اینجا این سه شکل کاربرد اسطورهسازی را از جنبهی رمانتیکبودن در اشعار کسرایی مورد بررسی قرار میدهیم:
اسطوره در آثار رمانتیک معنایی فراتر از بهکاربردن اسطورههای کهن دارد. رمانتیکها علاوه بر استفاده از اسطورههای کهن، خود نیز دست به خلق اسطوره میزنند و اسطورههای کهن را نیز به گونهای خلاقانه و فردی به کار میبرند (جعفری، 1378: 294). مکانیسم حماسهسرایی کسرایی در «آرش کمانگیر» صرفاً بر پایهی شگردهای معمولی است: بهرهگیری از طنین و تپش کلمات در بافت اسطورهای، هرچند که در اغلب موارد همین بافت و بیان شبه حماسی و رجزگونه، با تصاویری رمانتیک میآمیزد: «منم آرش!/ چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن،/ «منم آرش، سپاهی مردی آزاده/ به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را/ اینک آماده/ . مجوییدم نسب، فرزند رنج و کار/ گریزان چون شهاب از شب/ چو صبح آمادهی دیدار (کسرایی، 1386: 86)
چنین به نظر میرسد که سیاوش کسرایی با سرودن مجموعهی آرش کمانگیر، در آرزوی آرشی است که بتواند مایهی اتّکا و تکیهگاه مردم سرزمین او باشد و مردم با تکیه و امید به او از نومیدی و یأسی که گرفتار آن شده بودند، رها شوند و به انتقاد از وضع موجود بپردازد؛ تا بدین وسیله به تسلط و نفوذ نیروهای بیگانه بر امور مملکت پایان داده شود. ناگفته پیداست که این آرش نیز باید مثل آرش کمانگیر دورهی باستان، جان خود را فدا کند تا مردم و سرزمینش را نجات دهد. چنان که راوی از زبان خود آرش میگوید: در این میدان/ درین پیکار هستیسوز بیسامان/ پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز/ . شامگاهان/ راه جویانی که میجستند آرش را به روی قلهها، پیگیر/ باز گردیدند/ بینشان از پیکر آرش/ با کمان و ترکشی بیتیر/ آری، آری، جان خود را در تیر کرد آرش/ کار صدهزاران تیغهی شمشیر کرد آرش (همان: 83)
یکی از گرایشهای باوری پررنگ در شعر کسرایی است. این نوع تقدیر یک وجه احساسی است و واکنشی منفی منفعل در دورههای شکستها و ناکامیها بزرگ است و این تقدیری آسمانی و خارج از اراده و کنترل آدم مسبب خیلی چیزهاییست که بر سرشان میآید. تقدیرگرایی حکیم در «مهرهی سرخ» از این دست است. در مهرهی سرخ تقدیرگرایی بیرونی با نمادهایی چون «چرخ فلک»، «گردش سپهر»، «پردهپوش شعبدهگر» و ... اسطورهسازی شده است. در زمزمهی تهمینه در برابر آیینه هم که سهراب آن را در دنیای وهم میبیند، نشانههایی از این نوع تقدیرگرایی دیده میشود، بهویژه در این بخش از نجوای تهمینه: اینک که ناگهان/ از راه میرسد/ ای آینه بگو/ من چون کنم؟ چهسان که خوشایند او بود؟/ گیسو چگونه بر شکنم باز/ یا در میان رنگین جامهها/ آخر کدام یک بگزینم؟/ آیا نه من به دلبری و به حسن شهرهام/ دیگر که را رسد/ جز تهمتن که بر گل آتش گرفتهام/ باران شبنمی برساند؟ (همان: 759)
نکتهی جالب توجّه این که سهراب که در برابر سرزنشهای مادرش خاموش نبوده و با او در دفاع از خود سخن گفته، اینک در برابر پدر کاملاً خاموش است. انگار هیبت و ابهت رستم، حتی در این حالت درهمشکستگی چنان قوی است که افسونش کرده و قدرت سخنگویی را از او گرفته است. تهمتن یکهگو، از دست ستمکار سرنوشت میگوید و بخت بد خویش که این ننگ و داغ را رقم زده است، این گونه به تصویر میکشاند: تا گردش سپهر مدارش در این خم است/ ننگی چنان و/ داغ تو/ بر جان رستم است/ دستم بریده/ چشم و دلم کور/ رود من/ روزم سیاه/ آه ای آفریدگار!/ چون بر فراز میکشی و میکنی تباه؟/ گفتند: مردی رسیده است/ یلی یکه در جهان/ جز رستم به رزم/ هماورد گرد نیست/ گر تهمتن به عرصه نباشد/ امید برد نیست (همان: 765)
میتوان گفت شعر کسرایی در بیشتر موارد تغزلی است و مایههای عاشقانهی فراوانی دارد. درحقیقت، او شاعر عشق است حتی آنجا که دم از حماسه و اسطوره میزند باز هم عشق است که به اندیشههای حماسه و اسطوره جان میدهد. میتوان گفت او با توجه به روحیهی خویش عشقهای اساطیری را با پویایی و فعالی پیوند میزند و به دنبال خودآزاری نیست و متفکر و راه جوست. کسرایی بخشی از سرودههایش را به مفاهیم «عشق اسطورهای» اختصاص داده است و او حتی از برخی شخصیتهایی همچون بیژن و منیژه، سهراب و گردآفرید و ... اسطورهسازی نموده و به آنها خصلت اسطوره از جنبهی رمانتیک داده است. کسرایی در سرودهی «مهرهی سرخ»، بلکه در آنجایی که تصویر لطیف شب در لحظهای است که سهراب به یاد گردآفرید میافتد و سرشار از حس لطیف عشق میشود، در اینجا سیاوش شب به صورت زنی خرامان تصویر شده که از برکههای قیرگون شب ظلمانی، آرام و در خرام، بر میشود: شب چو زنی که برشود از برکههای قیر/ آرام در خرام/ خورشید خفته بود، نه پیدا چراغ ماه/ تاریک بود شام/ ... چونان گلی سپید/ به نرمی/ گردآفرید از زره شب برون خزید (همان: 746)
در پی این تمنای پرشور سهراب، گردآفرید، چونان گلی سپید، به نرمی از زره شب بیرون میخزد و سهراب در دنیای وهم و خیال، او را در کنار خود میبیند که به خوابیدن و آرامگرفتن فرا میخواندش و دیدار بیگاه و شتابزدهشان را که زودگذر بوده، گذر تند شهابی از کنار شهاب دیگر یا دسته گلی بر آب میداند و میگویدش که این گونه دیدارها جز حسرت چیزی به بار نمیآورد. سپس از او میخواهد که بگذارد تا همچون سایه در دل شب فرو شود و همراه عشقش او را به یزدان بسپارد و تنها بگذارد تا دمی بیاساید، ولی سهراب عاشق به خواهش از او میخواهد که نرود و دمی با او بماند. سپس به توجیه دیدار کوتاهشان و گذر شهاب زرین عشق از قلبهایشان میپردازد: در تنگنای کوته آن دیدار/ در اوج کارزار/ اهریمنانه دستی گر عقل ما ربود/ دلهای ما به هم دری از عشق برگشود/ دیدار ما ضروری این سرگذشت بود/ زرین شهاب عشق/ بر ما عبور کرد/ هرچند/ شوری غریبتر/ جانهای برگداخته را از هم/ آن گونه دور کرد/ آری/ ما عشق را اگر نچشیدیم/ آن را چو دسته گل/ بر روی آبهای روان دیدیم/ وینک که راه وادی خاموشان/ در پیش میگیرم/ عاشق میمیرم (همان: 754)
بسیاری از تصویرها و توصیفها، فضای اسطورهای دارند؛ با این حال شکل اسطورهها در آثار ادبی معاصر به آثار کهن تنوع بیشتری دارند؛ زیرا هنرمندان معاصر علاوه بر بهکارگیری برخی از اساطیر کهن در آثار خویش، با تغییراتی در آنها، گویی اسطورههای جدیدی میسازند و حتی به بعضی از شخصیتهای تاریخی، شکل و کارکرد اسطوره میبخشند. از این رو، باید گفت: «چه در غرب و چه در کشورمان، نهتنها از ارزش اسطورهها کاسته نشده، بلکه درک بسیاری از آثار نویسندگان و شاعران تنها بهواسطهی آگاهی از دانش اسطوره امکانپذیر است» (اسماعیلپور، 1384: 4). نکتهی مهمی که در نگاه کسرایی به اساطیر و داستانهای کهن ایرانی قابل توجه است، این است که به نقل ساده و تکراری این اساطیر نپرداخته، بلکه در پارهای از موارد در ساختار و شکل آنها دست برده، به گونهی دیگری آنها را بازسازی کرده است. از جمله اسطورهی «سیمرغ» که بنا بر آنچه از داستانهای شاهنامه دریافت میشود، پرندهای است باشکوه که نماد دانایی است. اما در شعر کسرایی نشانی از آن شکوه و گرهگشایی سیمرغ باقی نیست. گویی در روزگاری دیگرگونه و مغایر با جهان اساطیری، هنجارهای وارونه بال و پر سیمرغ را هم به ناگزیر ریخته است: نهاده آشیان بر کوه اندوه/ منم سیمرغ پنهان از نظرها/ دل بیتاب من در جنگ تشویش/ نگاه خستهام بر رهگذرها/ . به زیر شاهبال سایهگستر/ چه رستمها که آوردم به میدان/ چه بیسامان به هر کوهی پریدم/ که امید بزرگم یافت سامان/ کنون در چشم من امواج آتش/ به سوی آسمانها میکشد سر/ پر هر شعله فریاد است و افسوس/ منم مرغی که دیگر نیستم پر/ چنار پیر را مانندم اکنون/ فشانده برگها در باد پاییز (همان: 151)
چنین به نظر میرسد در این شعر کسرایی، ما با سیمرغی مواجه میشویم که اگرچه در گذشته نجاتبخش بوده، اکنون توان خود را از دست داده و پرندهای است که به قول عامیانه، بال و پرش ریخته و به پرندهای منفعل و غمناک تبدیل شده است که دیگر یارای هیچ کاری را ندارد* شاعر از نقش یاریکنندگی در بازخوانی و باز هویت انسان معاصر کمک میگیرد و عمداً اسطورهها را مطرح میکند تا آنها را به چالش کشاند و بهنوعی ساختار کلان و یکجانبهگرای روایتهای اسطوره را بشکند و بدین وسیله ضمن تمسخر آن روایتها، روایتی دیگرگونه و نوینی را پایهریزی کند: دل دل زنان ستارهی خونین شامگاه/ در ابر میچکید/ سیمرغ ابرها/ میرفت تا بمیرد در آشیان شب/ پهلو شکافته/ سهراب/ روی خاک/ میسوخت، میگداخت/ در شعلههای تب (همان: 621)
بازسازی این اسطورهها در دورهی جدید با نوعی دگردیسی در شکل این اسطوره همراه است. چنانکه میبینیم کسرایی در این شعر، ابتدا تختی، کشتیگیر معاصر را به رستم تشبیه میکند که با آمدن او مردم شاد شده و شهر را آذین میبندند؛ ولی در ادامه تختی تبدیل به قهرمان اصلی میشود و بر رستم، پهلوان جهان، پیشی میگیرد؛ زیرا رستم توصیفشده در شعرکسرایی کارکرد خود را از دست داده است: ... هلا رستم از راه بازآمدی/ شکوفا جوان سرفراز آمدی/ طلوع تو را خلق آیین گرفت/ ز مهر تو این شهر آذین گرفت/ که خورشید در شب درخشیدهای/ دل گرم بر سنگ بخشیدهای/ نبودی تو و هیچ امیدی نبود/ شبان سیه را سپیدی نبود/ نه سوسوی اختر نه چشم چراغ/ نه از چشمهی آفتابی سراغ (همان: 158).
کسرایی در این سروده، با الهام از اسطورهی رستم، دست به اسطورهسازی میزند و تختی را که یک شخصیت معاصر شاعر است، بهعنوان اسطورهای توصیف میکند که «پیک پرشور آینده» است و باید «دلهای پریشیده را به هم بند کند.» کسرایی در این شعر امیدوار است که تختی، جهان پهلوان ایران، بتواند کشور را از آن یأس و تاریکی که آن را فراگرفته است و باعث شده است که هیچ «سوسوی اختری» و «چشم و چراغی» در آن نباشد، نجات دهد و مردمی را که بی هیچ امیدی «سر در گریبان» بودهاند، همانند رستم، گرد هم بیاورد و به هم «بند کند» تا بتوانند با هم به «پیکار دیوان» (که همانا بیگانگان و رژیم حاکم است که باعث خفقان در جامعه شدهاند) بروند. درحقیقت از قهرمان خود انتظار دارد که باعث اتحاد مردم شود: تو آن شبرو ره گشایندهای/ یکی پیک پرشور آیندهای/ بر این دشت تف کرده از آرزو/ تویی چشمهی چشم پر جستجو/ ... تو این رشتهی مهر پیوند کن/ پریشیده دلها به هم بند کن/ که در هفت خوان دیو بسیار هست/ شگفتی دد آدمی سار هست/ به پیکار دیوان نیاز آیدت/ چنان رشتهای چارهساز آیدت (همان: 165-164)
اسطورهی «سیاوش» که تصویر دنیایی آمیخته از طهارت و پاکیزگی و گذر از آزمونهای سخت و دشوار است که انسان در مسیر زندگی خود ممکن است با آن مواجه شود. در شعر معاصر، اسطورهی سیاوش به نحو بسیار زیبایی به تصویر کشیده شده است*. نمونهی بسیار عالی این اسطورهسازی را میتوان در شعر «جهان پهلوانان» کسرایی دید. وی در این سروده حاکمیت ظلم و ستم سیاسی و نابرابریهای اجتماعی را به بوتهی نقد کشیده است و قهرمان حماسهی ملی ایران؛ رستم را وجههای استعاری بخشیده بر او خرده میگیرد که چرا یاد خون سیاوش نیست.: ... به یاد تو بس عشق میباختند/ همه قصهی درد میساختند/ که رستم به افسون ز شهنامه رفت/ نماند آتشی دود بر خامه رفت/ سمند بسی گرد از راه ماند/ بسی بیژن مهر در چاه ماند/ بسی خون به تشت طلا رنگ بست/ بسی شیشهی عمر بر سنگ خورد/ سیاووشها کشت افراسیاب/ و لیکن تکانی نخورد آب از آب/ دریغا رستم در جوش نیست/ مگر یاد خون سیاوش نیست (همان: 217)
در این شعر، بیژن که در شاهنامه به یاری رستم از چاه بیرون آورده میشود، در چاه باقی میماند و رستم نمیتواند او را یاری کند. همچنین در شاهنامه هنگامی که سیاوش به دست افراسیاب کشته میشود، رستم سرزمین توران را با خاک یکسان میکند؛ ولی در این شعر با کشته شدن سیاوش، «آب از آب» تکان نمیخورد. در حقیقت کسرایی با دگرگونی اسطورهی رستم نشان میدهد که جامعهی جدید به اسطورهی خاص نیاز دارد و رستم که قهرمان اسطورهای گذشتهی ایران است، دیگر نمیتواند سودمند باشد.*
به باور رمانتیکها، تصاویر اسطورهای کهن برای انسان مدرن مرده «باید اسطورههایی مدرن داشته باشیم و ازآنجاکه اسطورهی مدرن وجود ندارد، بدین علت که علم، اسطوره را کشته و یا دستکم فضای حیات آن را از میان برداشته، ما باید اسطوره را بیافرینیم.» (برلین، 1384: 197). اسطورههایی که قدرت انطباقپذیری با شرایط و تفکرات جامعهی جدید را ندارند، جای خود را به اسطورههای جدید میدهند. در این گونه اسطورهسازی غالباً شخصیتهای تاریخی، گونهای اساطیری به خود میگیرند و به صورت نمونه و الگوی عصر نوین درمیآیند که بیشتر جنبهی سیاسی دارند (اسماعیلپور، 1384: 73). شعر کسرایی از جهت توجّه به اسطورههای ملی، بسیار غنی است و شخصیتهایی حماسی در شعر وی ایستا، منزوی و تک بعدی نیستند و به صورت پویا و متحرک، خلاقانه و اثرگذار به کار گرفته شدهاند. از جمله بارزترین پهلوانان و نامآوران میراث نیاکان ما که کسرایی با توجه به این که هرکدام از آنها دارای سرنوشتی خاص بوده و برای همهی مردم سرزمین خود نیز شناخته شدهاند. کسرایی در اشعار انتقادی خود نیز با بهکارگیری نام شخصیتهای اساطیری؛ سهراب، رستم، بیژن، سیاوش و ... برای مبارزان انقلابی، بر ایجاد انگیزهی قهرمانی تأکید دارد و نوعی اندیشهی بازگشت به منش قهرمانی شخصیتهای کهن را از مردم طلب میکند: اینک مهربانی همه بازوان برادری/ سهرابانت/ و خشم بیآشتی کین/ رستمانت. دست بازوان رنج/ گهواره اندیشهات را میجنباند/ و در شاهنامه شهیدان/ خون سیاوش را/ میجوشاند (همان: 59)
کسرایی در شعر «هجده هزارمین» نیز با تکیه بر حافظهی جمعی مشترک ملت ایران از داستان "کاوه آهنگر" که در بافت اساطیری و اذهان مردم، رخدادی حماسی، انقلابی و قهرمانی است استفاده میکند. بر کاوه آهنگر داد میبرد و مردم را چون کاوه آهنگری میداند که باید صبر و سکوت را کنار بگذارند و همچون او چرمینهی اعتراض و انقلاب علیه ضحاک دوران را برافرازند: ای پیر، کاوه آهنگر/ بسیار کوره با دم گرمت گداختی/ تفتی چه میلههای آهن و شمشیر ساختی/ فرزند میکشند یکایک تو را ببین/ اینک شهید هجده هزارم که داد سر/ صبر هزار سالهات آخر نشد تمام/ چرمینهای کی علم کنی ای پیرای پدر (همان: 467)
شاعر با بازآفرینی داستان کاوه آهنگر، از همهی کسانی که فرزندان آنها در مقابله و مبارزه با حکومت ظلم و ستم، کشته میشوند، میخواهد که تنها نظارهگر این جنبش نباشند و آنان را به قیام دوباره علیه حکومت ظالمانه فرا میخواند: خشم مردم/ باز علم کرد/ پرچم کاوه از دادخواهی/ تا رباید از سر بدکنش تاج شاهی (همان: 465)
دیو در اکثر اشعار کسرایی چهرهی نمادین دارد و شاعر آن را برای حاکمان بیدادگر و خودکامه به کار برده است که ظلم و ستمی فراوان در حق تودههای مردم روا داشته و بسیار مکار و حیلهگر و ظالم بودهاند؛ اما آن هنگامی که همه مردم جامعه، متحد و یکصدا میشوند، سرزمین خود را از سیطرهی آنها آزاد میکنند: تیغ برکش ای فریاد ورجاوند!/ که هنگام هنگامههاست/ ورنه دیوها/ افسانههای زیبا را تسخیر میکنند (همان: 339)
مسپارید، مبادا بسپارید به دیو!/ هرچه مکر آورد و جنگ و غریو/ که همه هستی ما دود کند/ در دمی دنیا نابود کند (همان: 633)
«افراسیاب» یکی از شاخصترین پادشاهان تورانی است که دشمنی سرسخت برای قوم ما به شمار میرفته است و حکیم فردوسی، جنگهای وی را با ایرانیان به تفصیل آورده است. کسرایی نیز از دریای پهناور شاهنامه، این چهرهی انیرانی را انتخاب کرده است تا در شعر خویش، صورت نمادینی به آن ببخشد. در این شعر، افراسیاب نمادی است برای حکومت ظالمی که شاعر، نارضایتی خویش را از آن اعلام میدارد و از مرگ هموطنان مبارزش، سخت اندوهگین و متأثر میشود: افراسیاب/ به تیغ/ از شاهنامه میراند/ ای ستیزند با ستم (همان: 486)
شکست شوکت افراسیاب و رونق دیو/ تهمتنا! تو ز چه، بیژن فتاده برآر! (همان: 873)
در حماسهی ملی ما، «بیژن» را این گونه معرفی کردهاند: «چهرهی شیردل و همیشه جسوری است که از فرط تهوّر کمتر حزم و احتیاط در او راه دارد» (حمیدیان، 1383: 307). بنابراین با توجه به اساطیر و حماسههای ملی، بیژن توانایی تبدیلشدن به چهرهی نمادین را در شعر معاصر داراست. با توجه به آنکه سیاوش کسرایی از تاریخ اساطیری و حماسههای ملی ایران آگاهی دارد از سرگذشت بیژن نیز اسطورهسازی کرده است. وی بیژن را قهرمانی میداند برای همهی آن سلحشورانی که در عرصهی مبارزات اجتماعی و همچنین نبرد با متجاوزان بیگانه، حضوری پررنگ دارند: بگویید این قصه با بیژنان/ به نوخواسته پور رویینتنان (همان: 826)
یکی دیگر از شخصیتها و قهرمانان ممتاز در شعر کسرایی «سهراب» است. نام و نشان این پهلوان جوان در شعرهای کسرایی بهطور چشمگیری قابل مشاهده است و دستآویزی برای اسطورهسازی، قصهپردازی و نمادگراییهای این شاعر جامعهمدار شده است. از جمله اصلیترین عواملی که باعث توجه بسیار کسرایی به شخصیت سهراب شده، همانا آرمانگرایی، جوانی، بیتجربگی، شتابزدگی و همچنین پایان غمانگیز وی است که میتوان آنها را از روی صفاتی که برای این نامآور اسطورهای برگزیده، مشاهده نمود: ای ناگرفته کام/ داماد مرگ حجلهی شهنامه/ اینک پسر، گوزن جوان گریز پا (همان: 764)
امّا جوان/ آری جوان به دست همین مرد میکشی (همان: 778)
از دید بعضی از روایتشناسان، «روایت در تمام جلوههای فرهنگی بشری اعم از داستان و نمایش و اسطوره و تاریخ و ... دیده میشود و در یک کلام جامعه بدون روایت وجود ندارد. این ژانر، به اشکال گوناگونی بیان میشود و میتواند حقیقت طبیعتی ایستا یا پویا داشته باشد» (اخوت،1371: 11). ازآنجاکه عرصهی روایت به اسطوره میرسد که کوتاه، ساده، همگانی و شفاهی است و از سویی دیگر به رمان که پیچیده، طولانی و مکتوب است، عرصهای بسیار عالی برای مطالعات ساختارگرایانه به شمار میرود. مطالعات صورتگرایان و ساختارگرایان در بررسی داستان انقلابی پدید میآورد و دانشی ادبی را به نام «روایتشناسی» بنیان نهاد (ایگلتون،1380: 143). اغلب اساطیر بر پایهی افسانهها و داستانهای قومی و ملی ایجاد میشوند. همین زمینهی روایی است که به تداوم آنها در میان تمام قشرهای جامعه کمک میکند (پیروز و کجوری، 1397: 131). کسرایی در سرودهی «آرش کمانگیر»، گونهی روایت در روایت و از این نظر سطوحی لایهلایه دارد، بر شیوهی روایت تأکید میکند. فرد گمشده، کلبه و حالات عمو نوروز و اطرافیانش و عمو نوروز ماجرای آرش را روایت میکند. چیدمان داستان بهگونهای است که در آن هر روایت میانی تابع روایت درونهی خود است. شاعر و عمو نوروز هر دو، صرفاً آنچه میبینند گزارش میکنند، به درون شخصیتها راه ندارند. حتی عمو نوروز در قسمتی که میخواهد واکنش مردم را از شنیدن تورانیان نشان دهد، به جای اینکه بدون واسطه به شرح درون و نجواهای قلبی ایشان بپردازد؛ آن را بهصورت گفتوشنود زیر گوشی میان افراد نقل میکند: برف میبارد به روی خار و خارا سنگ/ آنک آنک کلبهای روشن/ قصه میگوید برای بچههای خود عمو نوروز:/ زندگی زیباست/ گفته و ناگفته، ای بس نکتهها که اینجاست/ آسمان باز/ باغهای گل/ دشتهای بی در و پیکر/ سر بر آوردن گل از درون برف/ تاب نرم رقص ماهی بلور آب/ بوی عطر خاک باران خورده در کهسار/ خواب گندمزارها از چشمهی مهتاب/ آمدن، رفتن/ عشق ورزیدن ... (همان: 101)
نگاه رمانتیک کسرایی به پدیدههایی همچون: عمو نوروز، برف، کوه و... نگاهی سطحی و ساده نیست. او با دگربینی و ژرفنگری این پدیدههای معمولی را تبدیل به یک شیء هنری و مفهوم اسطورهای میکند.
مکالمه، دیالوگ یا گفتوگو، وجه دیگری از روایتگری است که نیما یوشیج استفاده از آن را در شعر توصیه نمود. مکالمه نقش قابل توجهی در تقویت جنبهی نمایشی شعر دارد و به تعبیر نیما میتواند شعر را از حالت تکگویی و متکلم وحده بودن شاعر بیرون آورد (باباچاهی، 1377: 13). میتوان گفت کسرایی گویا به قصد نمایش منظومهی «مهرهی سرخ» را سروده است. یکی از نقاط برجستهی این منظومه که بر جنبهی غنایی و نمایشی یا دراماتیک آن افزوده است، تنوع گفتوگوی میان انواع شخصیتهاست. در این منظومه عاطفهی مادری (میان سهراب و تهمینه)، عاطفهی پدری (میان رستم و سهراب) به زیبایی در قالب گفتوگو بیان شده است: ای جان ناشکیبا/ سهراب!/ شب میرود ز نیمه/ سحر میرسد/ بخواب/ دیدار ما/ زیاده درین سرگذشت بود/ بیگاه و پرشتاب/ جز حسرتی چه سود تماشا را/ گاه عبور تند شهاب از بر شهاب/ یا دسته گل بر آب/ بگذار همچو سایه در این شب فرو شوم/ با شورهای دل/ تنها گذارمت/ همراه عشق خویش/ به یزدان سپارمت/ سهراب گفت: نه/ با من دمی بمان/ در تنگنای آن دیدار/ در اوج کارزار/ اهریمنانه دستی گر عقل ما ربود ... (همان: 774)
علاوه بر گفتوگوهایی که جنبهی غنایی دارند، کسرایی در گفتوگویی که میان سهراب و حکیم ترتیب میدهد، به نوعی در پی تفسیر چرایی شکست ایدئولوژی خود است. حکیم، سهراب (خود) را در واقع پذیرفتن مهرهی سرخی (ایدئولوژی) میداند که تا پایان عمر به بازوان بسته است: آن دم که خود پذیره شدی مهرهی پدر/ یاقوت دانه، شهرهی گیتی را/ بستی به بازوان/ در ازیلا به خویش گشودی و در نخست/ باید که راز فاجعه در سنگ سرخ جست (همان: 774)
اسطوره یکی از عناصر عمدهی ساماندهی زبان و معنای شعر معاصر است. گرچه اسطورهها اساساً متعلق به دنیای باستاناند و از رهگذر روایات قدسی و مینوی، جهانبینی مردمان آن عصر را تدارک میدیدهاند، در دنیای جدید و در عصر خردگرایی نیز همچنان در ذهن و زبان انسان امروزی حضوری تأثیرگذار دارند. شاعران بنا بر ذهنیت تخیلی و به جهت نیروی خیالین اسطورهها، فراوان از آن تأثیر میپذیرند و به بازتولید و باززایی آن دست میزنند. مظاهر و پدیدههای اساطیری در شعر نوگرایان به ویژه در بعد اسطورهسازی، از کمیت نسبتاً مطلوبی برخوردار است. ازآنجاییکه نگاه شاعر نوگرا به مفاهیم اسطوره یک نگاه نو و بعضاً آرمانگرایانه و با رویکردی سیاسی– اجتماعی است؛ لذا، کاربرد آن از این منظر در خور تحلیل و تبیین و ژرفاندیشی است. میتوان گفت وجود اسطوره در دنیای شاعر رمانتیک که باور دارد آرمانها یافتنی نیستند، بلکه آنها را باید خلق کرد، ضرورت و توجیه علمی دارد. شاعر رمانتیک میکوشد چنان که شعری را میسازد، جهان خود را با اسطورهها و داستانهای ویژهی خود بیافریند. یکی از شاعرانی که تأثیر رمانتیسم در شعر اسطوره و حماسی وی کاملاً مشهود است، سیاوش کسرایی است. وجود نگرش رمانتیک در شعر او و غلیهی برخی مؤلفههای آن بر سرودههایش، نگاه او را به اسطوره – بهعنوان بخشی از سنتهای فرهنگی بشری کاملاً دگرگون کرده است. کسرایی به سبب ذهنیّت سیاسی و ایدئولوژیک خود و نیز براساس مقتضیات عصر از برخی اسطورهها با کارکردهای خاصی بهره گرفته است و گاه در شکل آنها تغییراتی نیز داده است. او حتی از برخی شخصیّتهای تاریخی، اسطورهسازی نموده و به آنها خصلت اسطورهای داده است. رویهمرفته انواع اسطورهسازیهای رمانتیک موجود در شعر کسرایی را میتوان در موارد ذیل گنجاند:
الف- تغییر در تفسیر اسطورهسازی
ب– شخصیتهای تاریخی اسطورهسازی
د– کارکرد روایت اسطورهسازی
میتوان نتیجه گرفت که باززایی اسطورهها و اسطورهسازی در اشعار کسرایی، ارتباط عینی با تفکر و نگرش اجتماعی شاعر دارد؛ زیرا هدف باززایی و ساختن اسطوره از جنبهی رمانتیک در اشعار او، توجّه به اجتماع، اتحاد تودهی مردم و به حرکت درآوردن آنان است که ارتباط تنگاتنگی با جهانبینی شاعر دارد.
اخوان ثالث، مهدی (1375)، زمستان، چ 3، تهران: مروارید.
اخوت، احمد (1371)، دستور زبان داستان، چ 1، اصفهان: فردا.
اسماعیلپور، ابوالقاسم (1384)، تحول اسطورههای ایرانی، تهران: هرمس.
................. (1381)، چشمانداز اسطوره در شعر نیما، مجموعه مقالات نیما شناسی، ج1، ساری: شفلین.
اولیایی نیا، هلن (1383)، «بلیک: شاعراسطوره»، اسطوره و ادبیات، چ 1، تهران: سمت.
ایگلتون، تری (1380)، پیش درآمدی بر نظریهی ادبی، ترجمهی عباس مخبر، تهران: مرکز.
باباچاهی، علی (1377)، گزارههای مفرد (مسائل شعر و بررسی شعر جدید)، چ 1، تهران: نارنج.
برلین، آیزایا (1384)، ریشههای رمانتیسم، ترجمهی عبدالله کوثری، چ 4، تهران: ماهی.
براهنی، رضا (1380)، طلا در مس(شعر و شاعری)، چ 1، تهران: کتاب زمان.
بهار، مهرداد (1352)، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران: نگاه.
پورنامداریان، تقی (1381)، سفر در مه، تهران: نگاه.
جعفری، مسعود (1378)، سیر رمانتیسم در اروپا، چ 1، تهران: مرکز.
حسن لی، کاووس(1383)، گونههای نوآوری درشعرمعاصرایران، چ 1، تهران: ثالث.
حمیدیان، سعید (1383)، درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، چ 2، تهران: ناهید.
ستاری، جلال (1376)، اسطوره در جهان امروز، چ 1، تهران: مرکز.
سیدحسینی، رضا (1371)، مکتبهای ادبی، ج 1، تهران: نگاه.
غلام، محمد (1381)، رمان تاریخی، چ 1، تهران: چشمه.
کسرایی، سیاوش(1386)، از آوا تا هوای افتاب، چ 2، تهران: کتاب نادر.
کوپ، لارنس (1384)، اسطوره، ترجمهی محمد دهقانی، چ 1، تهران: علمی و فرهنگی.
گورین، ویلفرد.ال. و دیگران (1370)، راهنمای رویکردهای نقد ادبی، ترجمهی زهرا میهن خواه، چ 1، تهران: اطلاعات.
میرعابدینی، حسن (1386)، صد سال داستان نویسی ایران، چ 4، تهران: چشمه.
مصدق، حمید (1361)، تا رهایی، تهران: زریان.
ولک، رنه (1379)، تاریخ نقد جدید، ترجمهی سعید ارباب شیرانی، ج 2، چ 2، تهران: نیلوفر.
هوف، گراهام (1365)، گفتاری دربارهی نقد، ترجمهی نسرین پروینی، چ 1، تهران: امیر کبیر.
پیروز، غلامرضا و هدی کجوری (1397)، «بررسی رویکردهای اسطورهپردازی در غزلیات حسین منزوی با تکیه بر اندیشه رمانتیک»، پژوهشنامهی مکتبهای ادبی دانشگاه مازندران، س 3، ش 3: 158-129.
حسن پورآلاشتی، حسین و عیسی امن خانی (1385)، «بازتاب اندیشهی وجودی در اسطورهی سیمرغ در شعری از خانلری»، مجلهی دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، س39، ش 154: 12-1.
زندیه، حسن (1390)، «روح نامرئی شعر فارسی: تأثیر عاملهای سیاسی و اجتماعی عصر پهلوانان بر فراز و فرود رمانتیسم فارسی»، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال 10، شمارهی 1: 150–127.
علوی مقدم، مهیار و مریم ساسانی (1386)، «بررسی تطبیقی بازآفرینی اسطورهها در شعر معاصر»، مجلهی ادبیات تطبیقی جیرفت، شمارهی 3: 163–146.
محمدی، ابراهیم و دیگران (1392)، «اسطورهشکنی و اسطورهسازی رمانتیک در شعر احمد شاملو»، مجلهی ادب پژوهی، ش 24: 128-105.
خلیلی جهان تیغ، مریم (1382)، «اسطوره و شعر معاصر»، مجلهی دانشکده ادبیات علوم انسانی مشهد، س36، ش14: 84–68.
* نویسنده مسئول: صغری مرادیان
آدرس: دانشجوی دکترا دانشگاه سیستان و بلوچستان |
ایمیل: s.moradian.1394@gmail.com تلفن09397439483 |
[1] استاد گروه زبان و ادبیات فارسی ،دانشگاه سیستان و بلوچستان، ایران
[2] دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه پیام نور تهران، ایران
[3] دانشجوی دکترا دانشگاه سیستان و بلوچستان، ایران