مدرنیته و پیامدهای شهرنشینی در رمان رهش با تکیه بر آرای زیمل

نوع مقاله : مقاله‌ی پژوهشی استخراج از رساله و پایان‌‌‌‌نامه

نویسندگان

1 دانشگاه بین المللی امام خمینی

2 عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره)

3 استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید باهنر کرمان

چکیده

این جستار به شیوة توصیفی- تحلیلی مبتنی بر آرای نظری گئورک زیمل تلاش کرده است، رمان رهش نوشتة رضا امیرخانی را که با رویکرد مدرنیستی با اتکا به شهر و شهرنشینی و تبعات دنیای مدرن نوشته شده است، بازخوانی و واکاوی نماید. هدف از نگارش این مقاله توصیف شهر تهران به عنوان نماد مدرنیتۀ شهری در ادبیات داستانی است که در آن به مدد بازنمایی شهر تهران در ادبیات داستانی، تأملی انتقادی از مدرنیتۀ ایرانی ارائه شده است. این جستار با کمک گرفتن از رویکرد جامعه‌شناختی به بازنمایی شهر مدرن و عقلانیت نامنسجم در زندگی روزمره و شکاف‌های اجتماعی موجود در زندگی شهروندان و روابط میان آنها در داستانی مرتبط با کلان‌شهری چون تهران پرداخته است. از نتایج تحقیق برمی‌آید که شهر چونان فرهنگ عینی و روح شیء‌واره بر ساکنان کلان‌شهر غلبه می‌کند. فقدان رشد عقلانیت یکپارچه، شکاف میان فرهنگ عینی و فرهنگ ذهنی به دلیل تسلط اقتصاد پولی در کلان‌شهر، سبب یکسان‌سازی ارزش تمام اشیاء شده، آنها را از معنا و فردیت تهی می‌سازد. کلان‌شهرنشینان برای صیانت از نفس خود با استفاده ازآنچه زیمل آن را احتیاط می‌نامد، سرد و بی‌ترحم به نظر می‌آیند. همچنین مواجهه فرد با تحریکات عصبی شدید و اکراه و احتیاط فرد از غوطه‌ور شدن در آشوب تحریکات بی‌شمار بیرونی منجر به نوعی بیگانگی و انزجار می‌شود که به شکل نگرش دلزده و توداری بروز می‌کند که مهمترین خصلت روانی شخصیت‌های رمان در زندگی شهری است.

کلیدواژه‌ها


علمی پژوهشی

مدرنیته و پیامدهای شهرنشینی در رمان رهش با تکیه بر آرای زیمل

مرضیه نادری[1] ،

سید علی قاسم‌زاده*[2] ،

ناصر محسنی‌‌نیا[3]

 

 

10.22080/RJLS.2021.21946.1258

 

تاریخ دریافت:
26 تیر 1400

تاریخ پذیرش:
24 شهریور 1400

تاریخ انتشار:
25 دی 1400

 

چکیده

این جستار به شیوة توصیفی- تحلیلی مبتنی بر آرای نظری گئورک زیمل تلاش کرده است، رمان رهش نوشتة رضا امیرخانی را که با رویکرد مدرنیستی با اتکا به شهر و شهرنشینی و تبعات دنیای مدرن نوشته شده است، بازخوانی و واکاوی نماید. هدف از نگارش این مقاله توصیف شهر تهران به عنوان نماد مدرنیتۀ شهری در ادبیات داستانی است و به مدد بازنمایی شهر تهران در ادبیات داستانی، تأملی انتقادی از مدرنیتۀ ایرانی ارائه شده و با کمک گرفتن از رویکرد جامعه‌شناختی به بازنمایی شهر مدرن و عقلانیت نامنسجم در زندگی روزمره و شکاف‌های اجتماعی موجود در زندگی شهروندان و روابط میان آنها در داستانی مرتبط با کلان‌شهری چون تهران با مطالعۀ موردی بر روی داستان رهش پرداخته شده است. شهر چونان فرهنگ عینی و روح شیء‌واره بر ساکنان کلان‌شهر غلبه می‌کند. فقدان رشد عقلانیت یکپارچه، شکاف میان فرهنگ عینی و فرهنگ ذهنی به دلیل تسلط اقتصاد پولی در کلان‌شهر، سبب یکسان‌سازی ارزش تمام اشیاء شده، آنها را از معنا و فردیت تهی می‌سازد. کلان‌شهرنشینان برای صیانت از نفس خود با استفاده ازآنچه زیمل آن را احتیاط می‌نامد، سرد و بی‌ترحم به نظر می‌آیند. همچنین مواجهه فرد با تحریکات عصبی شدید و اکراه و احتیاط فرد از غوطه‌ور شدن در آشوب تحریکات بی‌شمار بیرونی منجر به نوعی بیگانگی و انزجار می‌شود که به شکل نگرش دلزده و توداری بروز می‌کند که مهمترین خصلت روانی انسان کلان‌شهری است.

کلیدواژه ها:
مدرنیته، شهرنشینی، رمان رهش، رضا امیرخانی، گئورک زیمل.

 

 

 

 

 

1      مقدمه

گزارش زندگی روزمره مردم در شهر به ابزارهایی نیاز دارد که توان بازتاب این تغییرات را داشته باشد. یکی از این ابزارها، ادبیات داستانی است. انعکاس تحولات درونی و سطحی شهرها در ادبیات داستانی، رهیافتی است که می‌تواند به پژوهشگران یاری رساند. در بحث اثرگذاری شرایط اجتماعی بر ادبیات و هنر به طور کلی به این نکته باید توجه داشت که منظور، بازتاب کامل و تصویرگونۀ جامعه در ادبیات و هنر به صورتی مستقیم و بی‌واسطه نیست. نویسنده در عصر خویش و فضای اجتماعی عصر خود زندگی می‌کند و بدیهی است که از آن فضا تأثیر پذیرد و این تأثیر را در آثار خود بازتاب ‌دهد. البته «این تأثیر ممکن است به صورت‌های گوناگون درآید: از سازگاری گرفته تا ردّ و شورش، یا ترکیبی از اندیشه‌های برگرفته از این محیط و محیطی دیگر و غیره» (گلدمن، 1376: 252) جامعه‌‌شناسی در ادبیات، جستجوی بازتاب ویژگی‌های اجتماعی هر دورۀ تاریخی است که در آن دوره پدید آمده‌‌است. از نظرگاه مارکسیستی ادبیات گزارشگر صریح واقعیت اجتماعی است. این نگاه جبرگرایانه بخش زیبایی‌شناختی اثر ادبی را نادیده می‌گیرد و رسالت آن را به انتقال آگاهی اجتماعی محدود می‌داند؛ اما در مقابل آنها عده‌ای، هنرمند را بیان‌‌کنندۀ حقیقت و ضرورتاً بیان‌‌کنندۀ حقایق اجتماعی و تاریخی می‌دانند و آثار هنری را از آن جهت که یادگار دورانی خاص هستند، سندی برای شناسایی اعصار به حساب می‌آورند و چنین می‌انگارند که بین خالقان آثار ادبی و هنری و عصر زندگی آنان رابطه و هماهنگی وجود دارد. در نظر آنان هنر و ادبیات نه بازتاب فرایند اجتماعی، که جوهر، خلاصه و چکیدۀ تاریخ است. (ولک و وارن، 1373: 101)

پیدایش و ظهور نوع ادبی رمان به تاریخ تحولات اجتماعی در عصر رنسانس بازمی‌گردد که تحت تأثیر شرایط اجتماعی خاص آفریده شده‌‌است. رمان با روی کار آمدن آدم‌های معمولی و در روزگار نوشدن جهان متولد شده‌‌است. زمانی که انسان برای نو کردن جهان و زندگی، تصمیم به شناختن خود می‌گیرد تا سرنوشت خود را به دست گیرد. لوکاچ، رمان را حماسۀ دوران بی‌خدایی می‌داند و در تعریف آن می‌گوید: «رمان، حماسۀ زمانی است که کلیّت برونی زندگی مستقیماً نمایان نیست، زمانی که آن بقای معنی با زندگی ناساز گشته، با این همه از توجه به سوی کلیّت بازنایستاده است» (غلام، 1367: 19). رمان فرم ادبی ویژۀ جامعه بورژوازی است و با پیدایش جامعه صنعتی و پا گرفتن طبقۀ جدید سرمایه‌داری پدیدار شده‌‌است و افراد متوسط جامعه در آن نقش دارند. شخصیت رمان بر خلاف قهرمان حماسه، از کل خود و از جامعه مبتنی بر ارزش‌های کیفی بریده و در جامعه‌ای کمیّت محور(شیءواره) گرفتار آمده است و پیوسته، تنها و درگیر تعارض درون و بیرون است. از این رو، هر رمانی می‌تواند ورای جنبه‌های داستانی و هنری و سرگرم‌کنندگی خویش، واقعیاتی از زندگی چنین انسان‌هایی را پیش روی ما بگذارد. پدیدۀ رمان حاصل زندگی شهری است؛ اما این بدان معنا نیست که هر رمانی تابع نعل به نعل قوانین شهری باشد، بلکه گاه بر تمامی این قوانین می‌تازد. ساول بلاو( Bellow, 1987)  هم در رمانش شهر را به مثابۀ توضیحی از تجربۀ انسانی می‌داند که به صورت خاصی تجسد یافته است و البته از نظر او این توضیح شامل تاریخ شخصی افراد و تجربۀ روایت شده آنها نیز می‌شود. انتقادات صریح و بی‌پرده‌ و کاملاً پیچیده دربارۀ واقعیت‌های زندگی اجتماعی که از خلال گفتار و کردار شخصیت‌های داستانی در رمان‌ها مشاهده می‌شود، گواه این مسأله است که گویی رمان برای خرده‌گیری از عنصر شهری و شهرنشینی پدید آمده است.

در اواخر قرن نوزدهم موضوع مدرنیته جایگاهی بسیار مهم در نظریه‌های اجتماعی یافت و توجه اندیشمندان انتقادی به صورت ویژه به شهر معطوف کرد و بدین ترتیب شهر به جایگاهی مؤثر برای نقد مدرنیته تبدیل شد. آنتونی گیدنز(Anthony Giddens) معتقد است که همۀ جوامع صنعتی امروزی به میزان بسیار زیادی شهرنشین‌اند.(گیدنز،1386: 603) بنابراین شهر پدیده‌‌ای است زادۀ دنیای مدرن است و رمان مدرن در مسیر رشد خود عوارض و پیامدهای آن را بازگو می‌‌کند. رابطۀ میان شهر و مدرنیته رابطه‌ای تنگاتنگ است. شهر، زمینه‌ای از فرصت‌ها، تنش‌ها، چالش‌ها و گزینه‌ای برای بیان زندگی است. تجربۀ خاص فردی از زندگی روزمره در دنیای مدرن و منظر کاملاً شخصی رمان است که شهر را در ادبیات جلوه‌ای دیگرگون می‌بخشد.

شهر هم خاستگاه اصلی مدرنیته است و هم قهرمانش.(احمدی، 1372: 34) مدرنیته در شهر به بالندگی می‌رسد و آن را جلوه‌گاه خود می‌سازد. به‌‌گونه‌ای که بسیاری از نظریه‌پردازان اجتماعی، شهر را به مثابۀ تجلی ابعاد گوناگون جهان مدرن برگرفته‌اند. (فریزبی، 1386: 4) از خلال تأمل انتقادی است که نظریه اجتماعی  به معضلات امر مدرن در مدرنیته شهری پرداخته و از تناقض‌های جامعه مدرن پرده برداشته‌‌است. به طور عام، در ادبیات شهری و بررسی سیر تحول آن، رسم بر آن است که با شرح پیامدهای فرایند مدرنیزاسیون و نقد گستردۀ آن، به بیان دیدگاه‌های متفکران اصلاح طلب پرداخته شود. (تاجبخش، 1384: 54)

مارکس از پیشکسوتان کشف تناقضات برآمده از زندگی مدرن بود. شهر مدرن در تعبیر مارکس سرشار از تصاویر جادویی و نمادین از مدرنیته است و با کالایی شدن همه‌‌چیز مشخص می‌شوند؛ فرایندی که به واسطۀ آن مناسبات اجتماعی انسان به اشکال موهوم مناسبات بین اشیا تقلیل می‌یابد. در شهر روابط انسانی جای خود را به روابط مبادله‌ای می‌دهد و همه چیز در مقیاس کالای تبادل‌پذیر تنزل می‌یابد. بنابراین یکی از مهمترین تناقضات موجود در مدرنیته شهری تضاد میان امر انسانی و امر کالایی است. این موضوع را مارکس در دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی با مفهوم بیگانگی توضیح داد و در کتاب سرمایه با مفهوم بت‌وارگی شیء آن را بسط داد. سپس لوکاچ به مدد نظریات مارکس، وبر و زیمل با خلق مفهوم شیءوارگی به خوبی از عهده تشریح مسائل جامعه مدرن برآمده است. این خصلت بیگانه‌کنندة زندگی شهری به عنوان یکی از پیامدها و معضلات زندگی شهری، موضوعی است که قصد داریم در این مقاله در باب آن تأمل کنیم. بحث بیگانگی از پیامدهای جدی مدرنیته است که در نوع زندگی شهری و معماری شهر کاملاً می‌‌توان به آن دست یافت. سازمان‌‌ها و نهادهای آموزشی و دولتی، روح منجمد غیرشخصی‌‌شده و ازخودبیگانگی را چنان به صورتی فراگیر عرضه می‌‌کنند که شخص قدرت ایستایی در مقابل آن را ندارد. از این رو، زندگی برای فرد از یک سو بسیار ساده و آسان می‌‌شود؛ زیرا آگاهی از همة جوانب به او روی می‌‌آورد و فرد چون جریان رودخانه با خود می‌‌برد؛ اما از سوی دیگر زندگی به اندازه‌‌ای از محتواهای غیر شخصی سرشار می‌‌شود که فرد برای حفظ جوهر شخصی خود، خواهان ویژه بودن و منحصر به فرد بودن می‌‌گردد؛ زیرا در غیر این صورت ممکن است دیگر خود را بازنشناسد و از خود بیگانه شود. (زیمل، 1372: 64-65)

بنا بر اهمیت شهر در مکتب مدرنیسم و رمان‌‌نویسی مدرن این جستار نیز تلاش کرده‌‌است با محوریت رمان «ره ش» نوشتة رضا امیرخانی به بازخوانی جایگاه شهر در پرداخت هنری رمان مدرن ایرانی و آسیب‌‌های شهرنشینی برای جامعة سنتی و دین‌‌مدار ایرانی بپردازد.

 

2      ضرورت تحقیق

ادبیات می‌تواند به عنوان ابزاری توانمند برای بررسی سیاست و جامعه و فرهنگ، مفید باشد، بنابراین نگاه ژرف به ادبیات، صرفاً یک ضرورت علمی نیست، بلکه کاری سودمند به حساب می‌آید. جایگاه شهر نیز از نگاه داستان‌نویسان پنهان نمانده است و محصول این نوع نگاه آن است که علاوه بر آنکه ساختار داستانی برای خواننده جذاب و خواندنی است، جنبه‌های جامعه‌‌شناختی - روانشناختی هم به صورت کلی در آن لحاظ می‌شود. یکی از عناصر اصلی و اساسی شکل‌گیری همۀ داستان‌های قرن بیستم در سراسر جهان مکان است و داستان بدون مکان شکل نمی‌گیرد. « ادبیات و به ‌‌ویژه رمان که بیش از همه، ضرورت‌های زندگی مدرن را در خود می‌تاباند، پیوندی تنگاتنگ با شهر دارد. ادبیات می‌تواند جغرافیای اجتماعی- فرهنگی شهر را به خوبی ترسیم کند و از پس نظم دادن به مکان‌ها و فضاها و رسم رفتارها در این ویژگی‌های مکانی، تجربه و رفتار شهری را توضیح دهد. با این همه رمان صرفاً ماده‌ای برای گواهی بر واقعیت عریان اجتماعی نیست؛ رمان به مثابۀ محصول همدستی کلمات و اندیشه رمان نویس که بر زبان‌ها جاری می‌شود، تفسیری ویژه از امر واقعی را نشان می‌دهد.»(خالصی مقدم، 1392: 234) شهر، زمینه‌ای از فرصت‌ها، تنش‌ها، چالش‌ها و گزینه‌ای برای بیان زندگی است. تجربۀ خاص فردی از زندگی روزمره در دنیای مدرن و منظر کاملاً شخصی رمان است که شهر را در ادبیات جلوه‌ای دیگرگون می‌بخشد. به عبارتی می‌توان گفت کلان‌شهر متنی پیچیده با گفتمان‌‌های متنوع است که به دست انسان ساخته و پرداخته شده است. هیچ ساخته‌ای به اندازه شهر بر انسان تأثیر نمی‌گذارد و تجربۀ شهرنشینی مهمترین تجربۀ بشری محسوب می‌شود. شهر همانند بسیاری از هنرها و یا حتی بیش از آنها هویت‌‌سازی و معناسازی می‌کند و اندیشه، احساس و حتی باورهای ما را شکل می‌دهد یا دگرگون می‌کند. شهر به عنوان زیستگاه محیطی با نوع خاصی از اضطراب موقعیت همراه است. انسان در متن شهر بالیده می‌‌شود و رابطه‌‌ انسان با شهر چنان در هم پیچیده می‌‌شود که به دقت نمی‌‌توان گفت این انسان است که شهر را می‌‌سازد یا این شهر است که به انسان شکل می‌‌دهد. (نامور‌‌مطلق،1391: 13-16)

همۀ پدیده‌های فرهنگی از جمله شهر، دارای لایه‌های گوناگون هستند و بهترین وسیله برای شناخت لایه‌های زیرین و پنهانی این پدیده فرهنگی، هنر و ادبیات است که احوال درونی شهر و جامعه را می‌نمایاند. رمان «ره ش» نیز که با محوریت تهران -به عنوان شهری مدرن با توسعة ناهمگون شهری و پیشرفت فناوری و تکنولوژی نامتوازن و متضاد با بافت فرهنگی و سنتی- آفریده ‌‌شده‌‌است از بهترین مطالعة موردی در ادبیات داستانی پس از انقلاب برای طرح مشکلات دنیای شهرنشینی مدرنیستی است که در این جستار بدان خواهیم پرداخت. در این نوشتار با استفاده از نظریۀ انتقادی و دیدگاه زیمل سعی می‌‌شود مفاهیم مرتبط در جای جای تحلیل و نقد رمان ر‌هش استفاده شود. در رویکرد این مقاله، شهر بستر فرهنگ مدرن و رمان تصویرگر آن به شمار می‌رود. تلاش ما برای به تصویر کشیدن پیامدهای مدرنیتۀ شهری در داستان و متن ادبی است که می‌تواند تصویری از شهر نه به عنوان لوکیشن بلکه به عنوان یکی از عناصر زنده و مشابه کنشگران اصلی داستان به نمایش بگذارد. در این مقاله داستان همان واحد کوچکی است که می‌تواند تصویری از کلیّت شهر را ارائه دهد. قصد ما در اینجا مطالعه و بررسی نگرش انسان دلزدة ساکن در کلان‌شهر به عنوان یکی از پیامدهای مدرنیته و شهرنشینی و بازتاب آن در رمان است. با توجه به بحث اصلی مارشال برمن (Marshall Howard Berma)که عبارت است از کشف تناقضاها و تضادهای مدرنیته در هر وضعیت خاص، ما نیز در این مقاله به دنبال کشف و بیان معضلات مدرنیتۀ شهری از دریچۀ رمان رهش هستیم.

3      پیشینه پژوهش

تاکنون تنها دو مقاله دربارة داستان ره ش –  برگزیدة یازدهمین جایزة ادبی جلال آل احمد در سال 1397- به نگارش درآمده است: یکی «تحلیل شخصیت لیا در رمان رهش رضا امیر خانی بر اساس رویکرد فمینیستی» (موسوی‌‌پور، 1398) و دیگری «نقد جامعه‌‌شناختی رمان رهش اثر رضا امیرخانی بر اساس نظریة ساخت‌‌گرایی گلدمن» (پوریزدان‌‌ پناه کرمانی، 1399)؛ اما دربارة دیگر رمان‌‌های رضا امیرخانی پژوهش‌‌های بیشتر انجام گرفته‌‌است؛ ازجمله «تحلیل  زمان روایی از دیدگاه روایت شناسی بر اساس نظریة رمان ژنت در داستان بیوتن اثر رضا امیرخانی» (درودگریان و همکاران،1390)، «تحلیل روانشناختی-مدرنیستی رمان بیوتن بر مبنای نظریة بیداری قهرمان درون» (قاسم‌‌زاده و سرباز، 1392)، «نشانه‌‌شناسی اجتماعی رمان بیوتن» (فرهنگی و باستانی خشک بیجاری، 1393)، «تحلیل زیبایی‌‌شناختی چند عنصر داستانی در سه رمان رضا امیرخانی(ارمیا، من او، بیوتن)» (غنی و احمدی، 1394)، «بررسی سبک شناسانة رمان ارمیا اثر رضا امیرخانی» (رضایی و خیری، 1396)، «تحلیل ساز و کارهای اولیپینی در رمان بیوتن رضا امیر خانی» (اسدالهی وهمکاران، 1399) و.... با این حال، تاکنون هیچ مقاله‌ای با رویکرد به آرای زیمل در تحقیقات ادبی فارسی صورت نگرفته‌‌است. بنابراین مقالۀ حاضر با رویکردی متفاوت به بررسی رمان و با استفاده از نظریات زیمل در نقد رمان «ره ش» رضا امیرخانی، پژوهشی نو تلقی می‌گردد.

4      روش تحقیق و مبانی نظری

این جستار به شیوة توصیفی- تحلیلی مبتنی بر آرای نظری گئورک زیمل تلاش کرده است، رمان رهش نوشتة رضا امیرخانی را که با رویکرد مدرنیستی با اتکا به شهر و شهرنشینی و تبعات دنیای مدرن نوشته شده است، بازخوانی و واکاوی نماید.

گئورک زیمل (Georg Simmel) در اثر درخشان خود، مقالۀ کلان شهر و حیات ذهنی، به بازنمایی جامعه‌شناختی و فلسفی از شهر و یک معضل مهم و بنیادین؛ یعنی تضاد میان ادعای فرد به استقلال و نیروهای فرافردی می‌پردازد. زیمل معتقد است بنیاد روانشناختی افراد در کلان‌شهر در شدت یافتن تحریکات عصبی نهفته است که ناشی از تغییرات سریع محرک‌های بیرونی و درونی است. وی ترس و اضطراب زندگی شهری را ناشی از نظام اقتصادی پولی می‌‌داند. (فریزبی، 1393: 98) نظریة او بر چند اصل اساسی استوار است:

1/4 تقدّم ذهنیّت عقلانی بر عاطفه: تأثرات پایدار، روالی منظم و مبتنی بر عادت دارند و به آگاهی کمتری نیاز دارند؛ اما تأثرات لحظه‌ای، غیرمنتظره‌اند. در کلان‌شهر، افراد نیازمند آگاهی بیشتر هستند. روند زندگی در شهرهای کوچک و روستا، موزون‌تر و تصاویر حسی آشناترند و زندگی  بیشتر بر روابط عمیق و عاطفی استوار است؛ اما در کلان‌شهر انسان‌ها برای سازگاری با تغییرات به عقل که در لایه‌های بالاتر و شفاف‌تر روان جای دارد و دارای انعطاف است نیاز دارد.

عقل می‌تواند از انسان کلان‌شهری در برابر وقایع تهدیدکننده و تناقضات محیط بیرونی محافظت کند. انسان در کلان‌شهر با مغز خود در برابر محرک‌های بیرونی واکنش نشان می‌دهد نه قلب؛ از این رو، زندگی در کلان‌شهر نیازمند سلطۀ عقل و آگاهی تشدیدیافته است.«اتکا به عقل و عقل‌گرایی از زندگی ذهنی در برابر قدرت سهمگین زندگی کلان‌شهری محافظت می‌کند.»(زیمل، 1372: 55)

تمامی روابط عاطفی و صمیمی میان انسان‌ها در روستا و شهر کوچک بر فردیت استوار شده است، در حالی که در کلان‌شهر فقط دستاوردهای عینی سنجش‌پذیر مورد توجه است. انسان کلان‌شهری با همۀ کسانی که مجبور به داشتن روابط اجتماعی است، حسابگرانه برخورد می‌کند؛ اما این عقلانیت با سرشت محافل کوچک در تضاد است. به عقیدۀ برمن زیستن در کلان‌شهرها پاره‌ای عادات را بر شهروندان تحمیل می‌کند؛ تحمیلی که می‌توان آن را نوعی جبر فرهنگ عینی دانست و از سویی دیگر، امکان رشد، حرکت، تفکیک و پیچیدگی زندگی فردی و جمعی را مهیا می‌سازد. بر مبنای ناآشنایی افراد در کلان‌شهر، منافع هر دو طرف در شکل نوعی واقع بینی بی‌رحم جلوه‌گر می‌شود.

اقتصاد پولی بر کلان‌شهر سلطه دارد. اقتصاد پولی و خصلت عقلانی، وقت‌‌شناسی و حسابگری و دقت را به زندگی کلان‌شهری تحمیل می‌کند. نفرت عمیق افرادی چون راسکین(John Ruskin) و نیچه (Friedrich Wilhelm Nietzsche) از کلان‌شهر و اقتصاد پولی و عقل‌گرایی زندگی جدید از این روست که بنا به سرشت خود دوست ندارند که ارزش زندگی را با محک همگانی بسنجند و ارزش زندگی را به غیر قراردادی بودن آن می‌دانند. برمن به نقل از مارکس‌ می گوید: «بورژوازی تمامی وقار و شرف شخصی را به ارزش مبادله مبدل ساخت و به جای تمام آزادی‌هایی که آدمیان برایش جنگیده‌‌اند، یک آزادی فاقد اساس گذاشت: تجارت آزاد».(برمن، 1382: 135)

2/4 تسلط روح عینی: در قرن هجدهم انسان به شکلی منسوخ، گرفتار و دربند نابرابری‌های ظالمانه و قیود سیاسی و اجتماعی بود که با فریاد آزادی خواهی و تلاش برای برابری سعی داشت خود را از بند این قیود ظالمانه رهایی دهد تا جایی که گمان می‌رفت آزادی به عنوان جوهرة اصیل مشترک میان همه انسان‌ها نهادینه شود؛ اما در قرن نوزدهم افراد که خود را از قیود تاریخی رهانیده بودند، درصدد برآمدند که خود را به گونه‌ای از دیگران متمایز سازند.

به عقیدۀ زیمل مشخصۀ تحول فرهنگ مدرن سلطۀ به اصطلاح روح عینی بر روح ذهنی است. در کلان‌شهر ساختمان‌ها و نهادهای آموزشی و تکنولوژی چنان بر فضا چیره می‌شود و در شکل‌بندی زندگی اجتماعی اثرگذار است که فرد توان مقاومت در برابر نفوذ آن را ندارد. از سویی زندگی بی‌نهایت  ساده و آسان می‌شود و فرد بدون کمترین تلاش با این جریان همراه می‌شود؛ اما از سویی دیگر زندگی چنان از محتواهای غیر شخصی سرشار می‌شود که کیفیت‌های قیاس‌ناپذیر زندگی شخصی به کلی از میان می‌‌رود و ریشه کن می‌شوند؛ از این رو فرد برای حفظ جوهرۀ شخصی خود و یگانگی مجبور می‌شود در عنصرشخصی خود اغراق کند تا جایی که بازشناسی خودش برایش دشوار می‌شود. همین چیرگی فرهنگ عینی بر فرهنگ ذهنی و فردی که سبب می‌شود افرادی چون نیچه به مبلغان ضد کلان‌شهر بدل شوند.

3/4 دلزدگی و توداری: نگرش دلزده ناشی از تحریکات عصبی است که به سرعت تغییر می‌کنند و فشرده و متناقض‌‌اند. زیمل نشان می‌دهد که چگونه فیزیک کلان‌شهر بر حیات ذهنی و روانی  انسان تأثیرگذار است. «تن شکنندة آدمی و احساساتش که به طور مستمر در شهر مورد تهاجم قرار گرفته با اشباع تجربه آنی مواجه شده‌‌است.»( Highmore, 2002: 67)

می‌توان گفت  افزایش و رشد عقلانیت در کلان‌شهر نیز از همین خصیصۀ روانی نشأت می‌گیرد. لذت‌جویی مدام در زندگی منجر به تحریکات عصبی می‌شود و در طولانی مدت سبب واکنش‌های شدید و در نهایت به بازایستادن نظام عصبی می‌گردد. حتی تأثرات ملایم‌تر به واسطۀ تغییرات سریع و متضاد خود سبب واکنش و تحریک اعصاب می‌شوند و ماندن فرد در آن محیط برای مدت طولانی فرد را در برابر محرک‌های بیرونی عاجز می‌‌کند و امکانی برای تجدید قوای عصبی و مقابله باقی نمی‌گذارد. این نگرش دلزده حتی در رفتار کودکانی که در کلان‌شهر پرورش می‌یابند، دیده می‌شود. به بیان زیمل، فرهنگ عینی و آنچه از آن تحت عنوان تراژدی فرهنگ یاد می‌کند، می‌تواند تشریح کنندۀ مسائل زندگی شهری باشد.

4/4 از خود بیگانگی فرهنگی: می‌توان گفت منشأ دیگر نگرش دلزده در کلان‌شهر، اقتصاد پولی است. در واقع کند شدن قوۀ ممیزه فرد، جوهرۀ نگرش دلزده است. این امر به معنای درک نشدن ارزش اشیا؛ مانند افراد کندذهن نیست، بلکه به این معناست که معنا و ارزش اشیا و خود اشیا صورتی غیرواقعی پیدا می‌کنند. در نگرش شخص دلزده، اشیا به صورت یکنواخت درآمده و هیچ یک بر دیگری برتری ندارد. این حالت بازتاب اقتصاد پولی است که و پول عاملی است برای یکسان‌سازی ارزش تمامی اشیا که تفاوت‌های کیفی اشیا را نادیده گرفته و آنها را از معنا، ارزش و فردیت تهی می‌سازد. به عقیدة زیمل پول «شیء‌‌شدگی رابطة صرف میان چیزهاست آنچنان که در حرکت اقتصادیشان جلوه می‌‌کند. پول عینیتی شبح‌‌گون می‌‌آفریند که در برابر افراد به مثابة هستی طبیعی می‌‌ایستد.» (فریزبی، 1393: 192) روشن است وقتی در نظام فکری مدرنیته پول یا شیء بجای اینکه ابژه باشد، خود سوژه و در نقش کنشگر ظاهر می‌‌شود، همه‌‌چیز در رابطة تقدس میان ثروت و مصرف معنادار می‌‌شود.

یافته‌های والتر بنیامین (Walter Benjamin) دربارة شهرها نشان دهندة کشمکش‌ها و تقابل‌های درون زندگی روزمره است. در این روایت، شهر، جهان پرزرق و برقی است که نمایان‌‌کنندة پدیده‌ای منحط و تهی از هرگونه عنصر معنوی است. « مدرنیته نه تنها انباشت کالا و تراکم حس را نشان می‌دهد، که به شکل متناقضی فروکاهش تجربه‌های تبادل پذیر را نیز آشکار می‌سازد.»(ibid: 61) در نگرش دلزده، فراوانی اشیا و آدمیان به‌‌گونه‌ای نظام عصبی فرد را تحریک می‌کند که حساسیت فرد به اوج خود می‌رسد و در نهایت به ضد خود بدل و به صورت بی‌اعتنایی جلوه‌گر می‌شود. این بی‌اعتنایی در واقع آخرین تکیه‌گاه اعصاب برای واکنش نشان ندادن به تحریکات بیرونی است تا به این طریق با محتوا و اشکال زندگی کلان‌شهری سازگاری پیدا کند. البته این ارزش زدایی از پدیده‌های عینی در ادامه خود فرد را بر آن می‌دارد تا خود را نیز از ارزش تهی کرده، بی‌ارزش بینگارد. بدین ترتیب در مواجهه با ریسک‌های زندگی شهری، انسان شهری مهارت‌ها و توانایی‌هایش را برای بقا تکمیل می‌کند. انسان در کلان‌شهر به مجموعه‌ای از قوانین برای صیانت خود، آزادی و گسترش خود احتیاج دارد. «بنابراین نوع انسان کلانشهری اندامی را پرورش می‌‌دهد که از او در برابر وقایع تهدید کننده و تناقضات محیط بیرونی که می‌‌تواند وی را ریشه‌‌کن سازد، محافظت کند. او با مغز خود واکنش نشان می‌‌دهد نه با قلب خود. بنابراین افزون شدن آگاهی به امتیازی روانی مبدل می‌‌شود.» (زیمل، 1372: 54-55)

5/4 احتیاط: پیچیدگی فرهنگ مدرن از وی معرفتی مبتنی بر عقل طلب می‌کند، بنابراین فرد دوام خود را در کلان‌شهر مدیون درایتی است که در لحظات بحرانی و خطرناک زندگی روزمره به کار می‌بندد. خرد به مثابۀ چراغی که مسیر انسان را در هزارتوی  کلان‌شهر روشن می‌کند و تجربۀ شهری را به یک استراتژی دفاعی برای صیانت از خود تبدیل می‌کند. بی‌‌گمان تکیه بر این استراتژی دفاعی در مواجهه با کلان‌شهر، رفتاری کاملاً ابزاری و صرفاً برای امکان زیست در شهر تلقی خواهد شد و عقلانیت معطوف به هدف فرد، معنای هر چیز را تنها در راستای عمل‌گرایی وی توجیه خواهد کرد. کلان‌شهرنشینان برای صیانت از نفس خود در شهرهای بزرگ نیازمند رفتار و حالتی ذهنی هستند که زیمل به آن احتیاط می‌گوید. در شهرهای کوچک، افراد، هر کس را ملاقات کنند، می‌شناسند و با او ارتباط دارند؛ اما در کلان‌شهرها چنین حالتی غیرممکن و تصورناپذیر است. به سبب همین واقعیت روانی انسان‎ها و نیز بی‌‌اعتمادی که پیامد خصلت زودگذر زندگی کلان‌شهری، آگاهی نیز باید با ثبات و تداوم بیشتری هوشیاری خود را به منزلۀ سپری علیه محرک‌ها حفظ کند. همین احتیاط سبب می‌شود تا مردمان کلان‌شهر سرد و بی‌ترحم به نظر آیند.

البته این احتیاط تنها برآمده از بی‌اعتنایی نیست و جنبه درونی دیگری نیز دارد؛ نوعی بیگانگی و انزجار خفیف و طرد دوجانبه که می‌تواند سرشتی شدیداً گذرا یا بسیار پایدار داشته باشد. این اکراه پنهان و احتیاط ما را از غوطه‌ور شدن در آشوب تأثرات و تحریکات بی‌شمار بیرونی محافظت می‌کند و بدون آن، زندگی در کلان‌شهر اصلاً و ابداً قابل ادامه نیست. این طرح تحول فردیت در زندگی شهری قابل مشاهده است.

«انسان کلانشهری برخلاف حقارت و تعصبی که زندگی انسان در شهر کوچک را فراگرفته است، در مفهوم معنوی و والای کلمه آزاد است؛ زیرا فرد شدت تأثیر احتیاط و بی اعتنایی دو جانبه و شرایط زندگی عقلانی محفل‌های گسترده برای استقلال خویش را فقط زمانی عمیقاً احساس می‌کند که با تودۀ درهم فشردۀ شهر بزرگ به‌‌سر می‌برد.»(زیمل،1372: 61) اساس زندگی در شهر کوچک، خودبسنده و استبدادی است در حالی که کلان‌شهر دارای استقلالی ذاتی است و فرد به واسطۀ به کارگیری احتیاط و بی‌اعتنایی، استقلالی -که در کلان‌شهر از آن سود می‌جوید- تحقق می‌‌بخشد.

5      دربارۀ موضوع و درونمایۀ رمان رهش

رهش داستان زنی است سی و چند ساله به اسم «لیا» با زاویۀ دید اول شخص که رویدادهای زندگی اش را بازگو می‌کند. «لیا» معماری خوانده و با «علا» که معاون شهردار یکی از مناطق تهران است به همراه پسر پنج ساله‌شان «ایلیا» در تهران زندگی می‌کنند. «لیا» معماری را کنار گذاشته و خانه‌دار است و از پسرش که بیماری آسم دارد نگهداری می‌کند. داستان با دعوایی میان این زن و شوهر آغاز می‌شود. گویا این مجادله‌‌ها میان زن و شوهر همیشگی است؛ اما اختلافات اساسی بین آنها بر سر تعبیر و تفسیر این دو از توسعۀ شهری است. لیای دلزده از شهر و فضای شهری به همراه ایلیا به کوه پناه می‌‌برد و با مردی به نام ارمیا  که گویا او نیز از شرّ شهر به کوه پناه برده، آشنا می‌‌شود. درون‌مایه و دغدغۀ این رمان موضوعات شهری اعم از آلودگی هوا، مدیریت شهری است که البته به این موضوعات محدود نمی‌شود به تغییرات جامعه و افراد ساکن در کلان‌شهر و مناسبات رفتاری و ارتباطی آنها نیز می‌پردازد. درواقع با یک داستان بلند و بیانیه مانند رو‌به‌رو هستیم که نسبت به نحوۀ مدیریت شهر و توسعۀ نامتوازن و نامعقول آن بر فضا و سبک زندگی شهروندان و حتی به شکل جزئی‌تر بر روابط و افکار و احساسات آنان اثرگذار است. اسم کتاب به گفتۀ نویسنده داستان برعکس شدۀ کلمۀ «شهر» است. می‌توان این کلمۀ «رهش» را کنایه‌ای از رهیدن از زندان خاکستری کلان‌شهری چون تهران دانست.

 

6      نقد رمان رهش بر اساس آرای زیمل

زمان و مکان نقشی بسیار مهم در گفتمان روایی دارند. «زبان مکان و زمان همواره بخشی از گفتمان روایی بوده و می‌‌تواند نقطة اتکای اهمیت عنصر روایت باشد. مکان‌‌ها در عنصر روایت از اقتدار و معنا برخوردارند؛ آنان به ارزش‌‌ها و باورهای انسانی وابسته‌‌اند و بخشی از جهان انسان‌‌اند که وقایع و رویدادها را نیز در بر می‌‌گیرند.» (کورت، 1391: 33) کورت در گفتمان روایی به چهار قسم زبان قائل است: زبان شخصیت، زبان اعمال و قایع، زبان نگرش و علایق گوینده و زبان مکان یا محیط. با بررسی زبان مکان در روایات قرن بیستم و از دیدگاه مدرنیسم می‌‌توان به این نتیجه رسید که زبان فضا و مکان در گفتمان روایی ادبیات مدرن از اهمیتی ویژه برخوردار است و تا حدودی آنچه باید و نباید مورد انتظار باشد، تعیین می‌‌کند. جغرافیا و مکان روایت، شرایطی را به جهان روایی تحمیل می‌‌کند. زمانی که جایگاه زبان مکان، محیط یا اتمسفر در روایت برجسته می‌‌شود، سایر زبان‌‌های روایت به سوی زبان مکان متمایل می‌‌شوند. زبان مکان معمولاً زیرمجموعه زبان شخصیت‌‌ها قرار می‌‌گیرد و به نوعی می‌‌توان گفت این دو دارای رابطة دیالکتیک هستند. چنانکه شخصیت‌‌ها در مکان‌‌های به خصوص تحت تأثیر مکان قرار می‌‌گیرند و این خود بر زبان شخصیت‌‌های روایت اثرگذار است. بدین ترتیب شهر را می‌‌توان یک نوشتار و متن اجتماعی قابل خوانش دانست (لوفور، 1386: 51) بازتاب و نمود شهر در ادبیات جایگاهی ویژه دارد. پیوند میان مدرنیته و داستان و سرنوشتِ ناگزیر ما درکنار آمدن با مدرنیته و پیامدهای خوب و بد آن انکارناشدنی است. از نظر آرنولد کتل (Arnold Kettlebell) و ایان وات (Ian Watt) که از پیشگامان عرصۀ بررسی رابطۀ رمان با تحولات اجتماعی هستند، رمان زمانی به رشد حقیقی دست یافت که به آگاهی از ایدۀ جامعه دست می‌یابد. ادبیات ابزاری است که امکان خوانش بخش‌هایی از این نوشتار را فراهم می‌کند. شهر تنها محل ظهور رویداد یا بازنمودی سمبولیک یا استعاره‌ای در خدمت انتقال واقعیت‌های زندگی به خواننده نیست و می‌تواند به کنشگری فعال و خودمختار بدل شود تا جایی که خود  هم‌تراز یکی از شخصیت‌ها و قهرمانان داستان می‌‌شود. شهر می‌تواند خود را بنمایاند و از درجۀ مخلوق به مقام خالق صعود کند و در این جایگاه، تجربه‌های انسانی، خواه فردی و خواه جمعی را در خود جای دهد. رمان فقط محصول جامعه نیست؛ زیرا تأثیری عمیق بر جامعه دارد و به شکل گرفتن آرمان‌ها وارزش‌هایی منجر می‌شود که جامعه به وسیلۀ آنها به شناختی از خود دست می‌یابد. هرچند لوکاچ در کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی به وضوح از رمان و مسائل آن سخن نمی‌گوید؛ اما اصطلاحات و مفاهیمی را مطرح می‌کند که در آثار گلدمن برای جامعه‌شناسی رمان کاربرد بسیار دارد. در اندیشۀ لوکاچ شیءوارگی اساس جامعۀ سرمایه‌داری مدرن است. شیءوارگی فرایندی است که درآن مناسبات میان اشیا با مناسبات میان انسان‌ها جایگزین می‌شود.«بنگاه صنعتی عصارۀ ساختار جامعه سرمایه داری است. این بنگاه مستلزم ذره‌وارسازی فرد است که جز حاصل بازتاب این امر در آگاهی نیست که قوانین طبیعی تولید سرمایه‌داری مجموعۀ تجلی‌های حیاتی را در برگرفته‌اند و- برای نخستین بار در تاریخ- تمامی جامعه، تابع فرایندی اقتصادی شده که مجموعۀ واحدی را تشکیل می‌دهد (یا دست‌‌کم به تبعیت از این فرایند گرایش دارد) و سرنوشت همۀ اعضای جامعه در گرو قوانینی است که مجموعه‌‌ای واحد را می‌سازند. از این نمود «ضروری در مقام نمود» برمی‌آید که مناسبات نظری و نیز عملی افراد با جامعه؛ یعنی با اوضاع تولید و بازتولید موجودیت خودشان در دل ساختار کالایی «ممکن نیست جز در این شکل عمل‌های منفرد و عقلانی مبادله میان صاحبان منفرد کالاها جریان یابد.» نتیجۀ این امر، شکل‌گیری نوعی حقوق، دولت، شکل‌های اندیشه، مفهوم‌ها و در نتیجه فلسفه و غیره است که سازگاری ساختی با ساختار بورژوایی دارند یا با آن همخوان هستند»(آدورنو و دیگران، 1396: 259-260) ورود به دوران مدرن، توسعۀ شهر، پرشتاب‌تر ادامه می‌یابد و برداشت مدرنیستی از شهر آن را با حضور جمعیت معنادار می‌بیند. مدرنیست‌ها جمعیت را اجتماعی از افراد می‌دانند که فردیت خود را باخته‌اند و از خود بیگانه شده‌اند. جمعیت به تدریج متنوع و گسترده می‌شود و شهر به شکل تهدیدی بزرگ درمی‌آید که هم نظم و ثبات و هم اجتماع اندام‌وار انسانی را به خطر می‌اندازد و تنها قدرت پول و و میل و انگیزۀ مادی در راستای منفعت فردی، مادر شهرهای بی‌روح را به پیش می‌راند و در چنین وضعیتی حاصلی جز انفعال، زوال فرهنگ در کلان‌شهر نخواهد بود. از این‌رو، تصویر ساکنان کلان‌شهر در آثار نویسندگانی که اثرشان در بستر کلان‌شهر خلق می‌شود، تصویر فردی تنها و بیگانه‌شده در میان جمعیتی فاسد و رو به انحطاط و یا مستأصل در جستجوی هویت در چنگ قدرتی واحد و متمرکز است. البته بافت ملی و زمینۀ تاریخی در فضاهای مختلف شهری در سراسر جهان بر واکنش‌ اهل ادبیات و نگاه آنها به شهر و مادر شهر تأثیری قابل‌توجه دارد و باعث تفاوت در فهم شهر و رویکرد به آن می‌شود. نوشته‌های بنیامین دربارۀ شهر نشان‌دهندۀ کشمکش‌ها و تقابل‌ها درون زندگی روزمره است. شهر جهان پر زرق و برقی است  که نمایان‌‌کنندة پدیده‌ای منحط و تهی از هرگونه عنصر معنوی است. این جهان متعارض با کمک تولیدات هنری  می‌تواند بازنمایانده شود. بودلر از طریق آثار هنریش تأملاتی دقیق از زندگی روزمره شهری آفرید. بودلر، بنیامین و زیمل از خلال بازخوانی شهرها بود که توانستند به توصیف تجارب مدرنیته بپردازند. آنها به توصیف دقایق و لحظه‌های ناب زندگی پرداختند و به جمعیت شهری توجه کردند و مارکس و لوکاچ نیز به مدد مفهوم بیگانگی در این باره سخن گفتند. به  تعبیر مارکس شهر مدرن، سرشار از تصاویر جادویی است که نماد مدرنیته‌اند. تصاویر جادویی مدرنیته با جادویی شدن مشخص می‌شود.

 فرایندی که مناسبات اجتماعی میان انسان‌ها را به شکلی موهوم به صورت مناسبات میان اشیا تقلیل می‌دهد. در این داستان قهرمانی وجود ندارد و داستان از زاویۀ نگاه زنی سی‎ و چند ساله روایت می‌شود و تصویری که او از این کلان‌شهر و روابط ساکنان آنان ارائه می‌دهد این داستان را به ابزاری بدل می‌کند که امکان خوانش آن را به عنوان یک متن اجتماعی فراهم می‌کند. در واقع از داستان برای گشتن و کاویدن شهر استفاده می‌شود.

داستان با گله‌مندی «لیا» از نماهای رومی شهر تهران و علم شدن تاورکرین‌ها بر فراز آسمان تهران آغاز می‌شود. «لیا» با حسرت از نبودن دیوار میان خانۀ پدری و همسایه در سال‌های گذشته حرف می‌زند، زمانی که یک تاب و یک درخت بید مجنون، مرز خانۀ آنها و همسایه را مشخص می‌کرد و آنها و همسایه از سایۀ درخت بید به صورت اشتراکی استفاده می‌کردند.

با گذشت زمان و توسعۀ شهر اندک اندک همه چیز تغییر می‌کند و حتی «لیا» که با حسرت از روزهای خوش گذشته و ارتباط صمیمانه با همسایۀ قدیمی سخن می‌گوید در اعتماد کردن به افراد دچار تردید می‌شود. هنگام برخورد با مرد غریبه در کوهستان گرچه در ابتدا مانع همراهی او با ایلیا نمی‌شود؛ اما به سرعت از اعتمادی که به او کرده برافروخته و نگران می‌شود و به شماتت خود می‌پردازد و به یاد قصه‌هایی می‌افتد که از بچه دزدها برای اوتعریف کرده است.

6.1       تقدم ذهنیت عقلانی بر عاطفه

به عقیدة زیمل، افق شهر تقریباً به همان شیوه‌‌ای گسترش می‌‌یابد که ثروت افزوده می‌‌شود. روابط شخصی و اقتصادی و عقلانی شهروندان با تصاعدی هندسی گسترش می‌‌یابد. انگار به خودی خود رشته‌‌هایی جدید از هر رشته رشد می‌‌کند و سود فزاینده‌‌ای را به صورت ناگهانی نصیب صاحبان آن می‌‌گرداند. (زیمل، 1372: 62) نگرش واقع‌‌بینانه به شدت به اقتصاد پولی گره می‌‌خورد و اقتصاد پولی ذهنیت عقلانی را توسعه می‌‌دهد و این ذهنیت به صورت همه‌‌جانبه بر سطوح زندگی شهری سایه می‌‌افکند و می‌‌توان گفت موقعیت‌‌های زندگی کلان‌‌شهری معلول این ویژگی هستند.

یکی از مفاهیم نظری، مفهوم خوانایی در فضای شهری و رابطه‌ای است که شهروندان می‌توانند به صورت بالقوه یا بالفعل با فضای شهری از طریق قرائت فضا برقرار کنند. فضایی با « رنگ و نظم و سامانی است که ایجاد تصویری روشن و مشخص با بافتی مستحکم و مزایای بسیار را از محیط زندگی آدمی آسان و میسر می‌کند. ممکن است آن را خوانایی یا قابل رؤیت-به معنی وسیع این لغات- نیز بنامیم؛ جایی که اشیاء نه تنها قابل رؤیت‌اند بلکه به شدت و به وضوح تمام خود را به تمام حواس آدمی عرضه می‌کنند.»(لینچ، 1374: 25) این قرائت در واقع به شهرنشینان کمک می‌کند تا خود را در فضا بازیافته و در آن احساس امنیت کنند. این تحلیل که به دیدگاه کارکردی لوکوربوزیه (Le Corbusier) از شهر نزدیک است، بیشتر بر احساس عاطفی شهروندان با موقعیت‌های شهری تأکید می‌کند. در واقع لینچ معتقد است که نبود امکان خوانایی در شهر، انسان‌ها را به سوی حالتی از اضطراب و افسردگی سوق می‌دهد که ناشی از احساس گم‌شدگی و از دست دادن حس ایمنی به دلیل آن است. در این رمان، لیا از خاطرات گذشته برای ایلیا می‌گوید، زمانی که با مادرش در حیاط خانه زیر درخت بید مجنون می‌نشستند و به مسیر کلک‌چال زل می‌زدند تا پدرش که به کوهنوردی رفته بود آینه را سمت خورشید می‌گرفت وآنها انعکاس نور تند آینه را می‌دیدند؛ اما چند سال بعد وقتی لیا به همراه پدرش به کوه می‌روند، پدر آینه همیشگی را در مسیر نور می‌گیرد؛ ولیک ساختمان شیشه‌ای بدقواره‌ای که سر کاشانک ساخته‌اند، نمی‌گذارد نور رد شود و به حیاط خانه برسد. «قبل‌ترها نور می‌خورد وسط قلب مادر من و باقی‌اش فتوسنتز می‌شد وسط موهای آویزان بید مجنون...یک قطره از نور حرام نمی‌شد.»(امیرخانی، 1398: 18)

 در جای دیگری از داستان لیا برای پسرش قصۀ چیزهایی را می‌گوید که در حیاط خانه می‌دیده‌‌اند؛ اما حالا از بالای کوه هم نمی‌توانند مشاهده کنند:«تو حیاط که می‌نشستیم پای بید مجنون، شعله‎‌های آتش پالایش‌گاه شهر ری را می‌دیدیم. نوری که کم و زیاد می‌شد و بین زرد ونارنجی بود شب‌ها و گاهی به سرخی می‌زد؛ نور پالایشگاه، همین‌جایی که الان آشپزخانۀ طبقۀ بالای همکف مجتمع روبه‌رویی است. مرقد امام را که ساختند، دوچراغ بالای گلدسته‌اش و چراغ بالای گنبدش معلوم بود. سه نور کنار هم. جاش می‌افتاد بالای در پارکینگ همان مجتمع. برج میلاد می‌افتد پشت همین پنت‌هاوس فرازنده وتا همین چند وقت پیش کامل می‌دیدیمش. البته حالا از همین بالای کوه، که هیچ ساختمانی هم نیست، فقط نوک برج میلاد را می‌بینیم»(همان، 50) این دلبستگی به اشیای حاضر در فضای شهری که نوعی شهر را خوانا می‌کنند و کارکرد آن در واقع ایجاد احساس امنیت در شهروندان و درگیر شدن عواطف افراد با موقعیت‌های شهری است، در حرف‌های ارمیای کوه‌نشین هم نمود دارد. «مدتی ایران نبودم. آنجا، یکی از رویاهای تکرارشونده‌ام، بازگشت به ایران بود. هربار در رویا ایران و تهران را از بالا می‌دیدم. هربار پرواز می‌کردم از قلۀ دارآباد روی کاشانک... اوایل کبوتر حرم امام‌زاده هاشم هراز بودم»(همان، 188) لیا حس دلخوری و ناراضیتش از ناخوانا شدن شهر را که منجر به احساس نداشتن امنیت و افسردگی‌اش شده با این جمله بازگو می‌کند. «تهران امروز را با تعداد تاورهایش می‌شناسند»(همان، 12) در واقع نگرش گره خورده به اقتصاد پولی منجر به ساخت ساختمان‌‌ها و پیدایش بافت شهری جدید می‌‌شود و خوانایی و حس امنیت و عواطف ساکنان شهر را نشانه می‌‌رود.در اندیشة ایرانی، طبیعت امری بیگانه و صرفاً مقهور ارادة آدمی نیست تا از آن بهره‌‌کشی شود بلکه طبیعت مظهری از نظام نشانه‌‌ای جلوه‌‌های حق است که لذت بردن از آن می‌‌تواند مصداقی از معنی‌‌دار بودن و سودمندی عالم هستی باشد. «طبیعت نه تنها مانند انسان بساری از دگرگونی‌‌های جسمانی و ظاهری را پذیرا می‌‌شود و با عوامل و موانع گوناگون، به نوعی مبارزه، تعامل و یا همکاری می‌‌پردازد بلکه به نوعی با آدمی همذات است، شخصیت، هویت، جان و روح دارد، از کردار نیک آدمی دلشاد و از بدخلقی او ناشاد می‌‌شود.» (قبادی و همکاران،1395: 417) در بخشی از داستان، لیا از سنگی در مسیر کلک‌چال می‌گوید که به قول خودش همۀ دنیای گذشتۀ او بوده؛ اما شهرداری دستور تخریب آن را می‌دهد تا مسیر با سیمان فرش شود و لیا مسیرش را در کوه به گونه‌ای انتخاب می‌کند تا مسیری را که همسرش، معاونت شهرداری، دستور نابودی آن را داده، طی نکند.

6.2       تسلط روح عینی

تسلط فرهنگ عینی و آنچه زیمل ازآن به عنوان تراژدی فرهنگ ازآن یاد می‌کند، می‌تواند تشریح کننده مسائل زندگی شهری باشد. در نظر زیمل، کلان‌شهر جایگاهی است که مفهوم شکاف بین فرهنگ عینی و فرهنگ ذهنی به واسطۀ اقتصاد پولی و تقسیم کار، در آن نمودار می‌شود.  به باور زیمل، تسلط روح عینی بر روح ذهنی، مهمترین مشخصة تحول فرهنگ مدرن است. «تقسیم کار از فرد می‌‌طلبد که پیشرفتی بیش از پیش یک جانبه داشته باشد و بیشترین پیشرفت در مشغلة یک جانبه به معنای فقر شخصیت فردی است و فرد کمتر می‌‌تواند با فرهنگ عینی رویارویی کند و به کمیتی ناچیز تقلیل می‌‌یابد. فرد به پیچ و مهره‌‌ای در میان اشیا و قدرت‌‌ها تبدیل می‌‌شود و تمامی ارزش‌‌ها و معنویت خود را ازدست داده  و به سوی یک زندگی کاملاً عینی سوق می‌‌دهد. (زیمل، 1372: 64) برش ذیل تاحدودی گویای همین نکته است:

«فرمانیه شلوغ است، می‌روم پایین‌تر و می‌اندازم تو صدر که طبقۀ دوم شده است. طبقۀ دوم را که نساخته بودند، پایین همین‌قدر شلوغ بود! حالا که ساخته‌اند، شلوغی دوبرابر شده است. نصف طبقۀ بالا و نصف طبقۀ پایین. مثل سابق. ایلیا اشاره می‌کند برویم طبقۀ دوم...می‌روم بالا. طبقۀ بالا هم همان‌قدر شوغ است که طبقۀ پایین. بلکه هم بیشتر... ایلیا می‌گوید:

-پل که ساختیم باید قانیا کم شود. بالا هم که مثل پایین است.این همه قانیا از کجا اضافه شد؟…

-برای ساختن طبقۀ دوم بزرگراه مجبوریم پول دربیاوریم. پول را باید از کسانی بگیریم که می‌خواهند خانۀ بلند بسازند. وقتی خانۀ جدید بسازیم، قانیای جدید می‌خرند صاحبانش دیگر. پس قانیا زیاد می‌شود...

-یعنی پل نسازیم که خانه نسازیم که قانیا زیاد نشود!

کمی فکر می‌کند.

-اگر خانه بسازند باید پول بدهند برای پل؟»(همان، 60)

در این مکالمۀ کوتاه میان لیا و پسرش می‌توان به خوبی مفهوم شیءوارگی و تقدس پول را دریافت. در جای دیگری از داستان هم آقای فرازنده (سازندۀ برج ) به خاطرسهل‌انگاری رانندۀ تاور که روغن سوختۀ تاورکرین را پای درخت نارون ریخته و باعث شکستن آن شده، در پاسخ به اعتراض لیا به شکستن درخت، پیشنهاد پرداخت وجه آن را می‌دهد. اما لیا با ناراحتی به او اعتراض می‌کند و می‌گوید:

«چه وجهی را می‌خواهی پرداخت کنی؟ پول درختی را که خاطرۀ مشترک ما و همسایه بود؟ یا پول طناب کنفی را؟ اگر من مرده بودم چه؟»(همان، 39) به مدد مفهوم شیءوارگی به خوبی می‌توان از عهدۀ تشریح مسائل جامعۀ  مدرن برآمد. در شهر شیءواره شده همه چیز به جهان کالایی شده تقلیل یافته و تبدیل به شیء‌ای شده است که فراتر از ارادۀ بشری اعمال قدرت می‌کند. مصیبت آنجاست که فرهنگ عینی همۀ عرصه‌های زندگی را تصاحب می‌کند و بر روحیۀ خلاق فرد مدرن فائق می‌آید. نظریۀ زیمل دربارۀ کلان‌شهر و حیات ذهنی، تأثیرات و تأثرات امر روزمرۀ مدرن بر خودآگاهی  افراد را تبیین می‌کند. بنابراین از دیدگاه زیمل، فرد دربرابر نیروهای سهمگین فرهنگ عینی دست به مقاومت می‌زند. مقاومتی که می‌توان نمونۀ آن را در لایه‌های پنهان رفتار لیا در این داستان مشاهده کرد.

«هر نقشه‌ای که بهم می‌دادند، یک قسمتش مال ایلیا بود. یکهو نورگیر غرب را که زیر شش متر فاصله داشت با دیوار روبه‌رو و قانوناً باید با شیشۀ مشجر طرح می‌زدم، پنجرۀ عریض می‌گرفتم که فرزندان ساکنان، بادهای غرب تهران را حس کنند تا آلودگی کمتر آزارشان بدهد.»(همان، 22) این رفتار لیا نمونه‌ای از مقاومت فرد در برابر نیروی فرهنگ عینی است که در نهایت محکوم به شکست می‌شود و لیا را که چاره‌ای جز تسلیم در برابر آن ندارد، مجبور به رها کردن شغلش می‌کند. «برخلاف نظر مارکس که تنها رابطة انسان را با کارش در جامعة سرمایه‌‌داری محکوم می‌‌کند، جدایی هنرمند از این جامعه، گریز آگاهانه‌‌ای‌‌ است از تنگنای زندگی ماشینی که جدایی غیر مستقیم هنرمند از جامعه، نامیده می‌‌شود.» (مارکوزه، 1398: 91)

 هنگامی که لیا قصد دارد ایلیا را به بیمارستان برساند گرفتار ترافیک هولناکی می‌شوند، ترافیکی که به قول لیا هرگاه دچار آن می‌شدند ایلیا آرزو می‌کند که کاش ماشینشان دنده هوایی می‌داشت یا اینکه همۀ ماشین‌ها می‌رفتند روی یک قطار و قطار روی بزرگراه راه می‌رفت و یا کاش پیاده مسیر را طی می‌کردند.(امیرخانی،1398: 62) مارشال برمن، برای توصیف شهر شلوغ و پرترافیک استعارۀ آشوب متحرک را به‌کار می‌گیرد. آشوبی که منشأ آن نه خود آدمیان در حال حرکت بلکه تعامل میان آنان و تمامیت حرکات آنان در فضایی مشترک است. به عقیدۀ برمن انسان مدرن « به درون گرداب ترافیک شهر مدرن در غلتیده، انسانی که به تنهایی علیه ملغمه‌ای از ماده و انرژی سنگین، سریع و مهلک، دست ئ پنجه نرم می‌کند. ترافیک رشدیابندۀ خیابان و بلوار به هیچ قید و بند مکانی یا زمانی تن نمی‌سپارد، به درون هرگونه فضای شهری سرازیر می‌شود، ضرب‌آهنگ خود را بر زمان همه کس تحمیل می‌کند و کل محیط را به «آشوبی متحرک» بدل می‌سازد.»(برمن، 1392: 193)

6.3       ازخودبیگانگی و احتیاط

به باور زیمل به سبب حس بی‌‌اعتمادی که فرد در برابر خاصیت زودگذر زندگی در شهر نیازمند آن است او به سمت احتیاط سوق می‌‌دهد و همین امر ساکنان کلا‌‌ن‌‌شهر را در نظر مردمان شهرهای کوچک سرد و بی‌‌ترحم جلوه می‌‌دهد چنانچه احتیاط سبب می‌‌شود کسانی را که سالیان دراز در همسایگی ما هستند نشناسیم و این طرد دوجانبه در برخورد نزدیک می‌‌تواند به نفرت و جنگ بدل شود.(زیمل،1372: 59) نمونة رفتار توأم با احتیاط در رفتار همسایگان لیا قابل مشاهده است. لیا تصمیم می‌گیرد از کودکان همسایه دعوت کند تا به خانۀ آنها بیایند تا پسرش ایلیا که تنها است با آنها بازی کند. برای همین به سراغ همسایه‌ها می‌رود؛ اما زمانی زنگ یکی از واحدهای ساختمان را به صدا در می‌آورد، خانم همسایه قبل از اینکه لیا حرفی بزند به گمان اینکه او فقیری است که برای گدایی مراجعه کرده با فریاد از او می‌خواهد که برود و بعد از پافشاری لیا برای صحبت کردن با خانم همسایه برای بازی بچه‌ها حاضر به ادامۀ گفتگو نمی‌شود و از لیا می‌خواهد تا با مدیر ساختمان صحبت کند. البته صحبت کردن با مدیر ساختمان هم نتیجۀ چندان مطلوبی در بر ندارد و مدیر ساختمان با استناد به اینکه همسر لیا همان آقای ریشو است که در شهرداری کار می‌کند، با گوشه و کنایه سعی می‌کند، لیا را متهم کند که خانه‌ای که در آن سکونت دارند مصادره‌ای است. در نهایت هم بدون اینکه در مورد موضوع بازی بچه‌ها به نتیجه‌ای برسند با دلخوری، گفتگو به پایان می‌رسد. لیا به سراغ مجموعۀ دیگری می‌رود؛ ولی با مشکلی روبه‌رو می‌شود. همان‌‌گونه که مارکوزه معتقد بود: «در تمدن ماشینی امروز اصالت بشری نابود شده. گفتگوها با بیم و وحشت درآمیخته است. امروزه زبان به عنوان رابط انسانی با انسان‌‌های دیگر به کار نمی‌‌رود و تنها وسیلة فریفتگی و پیوستگی آدمی با رنگ‌‌آمیزی‌‌های غیر انسانی طبیعت است.» (مارکوزه، 1398: 100) این ساختمان اصلا زنگ ندارد و یک سری کد و عدد و رقم هست که باید فرد مورد نظر را بشناسی تا بتوانی زنگ را به صدا دربیاوری و علت آن این است که افراد غریبه نتوانند زنگ منازل را به صدا دربیاورند. تنها راه ارتباطی با ساکنان این مجموعه شمارۀ واحد سرایداری است که آن را گذاشته‌اند. لیا زنگ سرایداری به صدا درمی‌آورد و سریدار با روی خوش حرف‌های لیا را می‌شنود و در پایان گفتگو می‌پرسد که آیا بچه‌های او هم می‌توانند برای بازی به خانۀ آنها بیایند و با پاسخ مثبت لیا تشکر می‌کند. عصر همان روز بچه‌های سرایدار و محمد زائر به خانه لیا می‌آیند و بعد از مدت کوتاهی یکی از خانم‌های همسایه به گمان اینکه اینجا شعبه‌ای از مونتسوری است و مرکز رشد خلاقیت و مهارت است به خانۀ لیا می‌آید؛ اما با دیدن بچه‌های سریدار با دلخوری و ناراحتی خانۀ لیا را ترک می‌کند.

زمانی که لیا و ایلیا دوباره تصمیم می‌گیرند به کوه بروند، لیا در مواجهه با مرد کوه‌نشین دوباره دچار اضطراب و بی‌اعتمادی می‌شود. مردکوه‌نشین سبدی را به کمک قرقره‌ای پایین می‌فرستد و لیا، ایلیا را داخل سبد می‌گذارد تا به پناهگاه مرد برسد. وقتی ایلیا به بالا می‌رود، لیا هم تصمیم می‌گیرد که فرزندش را تنها نگذارد و به مرد کوه‌نشین می‌گوید باید کنار ایلیا باشد. مرد کوه‌نشین در جواب لیا می‌گوید: «دو دقیقه هم تحمل نمی‌کنید؛ مادر موسی دو روز اعتماد کرد بعد رفت برای دایه‌‌گی.» لیا از پاسخ مرد کوه‌نشین غافلگیر می‌شود اما خودش را بالا می‌کشد تا کنار ایلیا باشد. لیا بار دیگر در حال بالا رفتن به سمت پناهگاه  مرد چوپان در ذهنش، خودش را بازخواست می‌کند که چرا به مرد غریبۀ چوپان کوه‌نشین اعتماد کرده است. در کلان‌‌شهر، آگاهی به عنوان امتیازی در خور توجه، تلقی می‌‌شود و زندگی در شهر -به عقیدة زیمل- نیازمند سلطة عقل و آگاهی تشدید شده است تا واکنش به نشان دادن به پدیده‌‌های پیش‌‌رو با حداقل حساسیت صورت گیرد تا اتکا به عقل و عقل‌‌گرایی از زندگی ذهنی و روان ساکنان کلان‌‌شهر در برابر قدرت سهمگین زندگی کلان‌‌شهر محافظت شود.

در نظریة بیگانگی فرهنگی زیمل، انکار طبیعت اولیه فرد؛ یعنی گم شدن و عقب نشینی طبیعت انسانی در مقابل ضرورت زندگی، بهایی است که فرد ناگزیر برای زندگی در کلان‌شهر می‌پردازد. انگلس معتقد بود:«ساکنان شهر مجبورند والاترین سویه‌های طبیعت انسانی خویش را در پای تمدن شهر شلوغ قربانی کنند.» (پین، 1383: 379) در جای جای رمان «ره ش» این خودفراموشی یا انکار ناشی از اضطراب زندگی شهری بر افکار و احوال  لیا –که راوی کانونی‌‌گر داستان است- مستولی است:

«زن‌‌م آیا من؟! نمی‌‌دانم. سال‌‌هاست که نمی‌‌دانم. باید زن باشم. از اسم‌‌م برمی‌‌آید که زن باشم، اما از رسم‌‌م نه... صدای‌‌م خش‌‌دار شده است؛ شاید از یائسه‌‌گی باشد... سنی ندارم که شاید هم کیست داشته باشم... دیگر نمی‌‌زایم. نمی‌‌دانم.» (امیرخانی،1398: 76)

در فقرة بالا، راوی زن از عقیم شدگی خود سخن می‌‌گوید. بیگانگی و نفی ماهیت زنانه (زایش) چیزی جز بازنمایی نمادین بحران زیست‌‌محیطی و سترونی طبیعت و تخریب مادر طبیعت در دنیای مدرن نیست:

« قرار بود از شهر آرمانی صحبت کنند. من لیا هستم. معماری خوانده‌‌ام. تهران دیگر مثل هیچ شهری نیست. به تعبیر قرآنی، «التی لم یخلق مثلها فی البلاد». شهر آرمانی برای من از خانة آرمانی شروع می‌‌شود. برای من خانة آرمانی، خانة مادربزرگ است...» (همان: 94)

در مثال یاد شدة بالا، آوردن تعبیری کنایی از قرآن و انتقال بینامتنی ذهن مخاطبان به باغ ارم شداد و هشدار به سرنوشت شوم مشابه برای شهر مدرن‌‌شده تهران، همگی در منظومة نظری بیگانگی فرهنگی قابل تفسیر و تأویل است.

6.4       دلزدگی و توداری

در میان همۀ شخصیت‌های داستان شاید بتوان گفت لیا از همه بیشتر دچار دلزدگی از شهر و فضاهای اجتماعی است. در جای جای داستان از ابتدا تا انتها، لیا در حال اعتراض به توسعۀ ناهمگون شهری است تا جایی که بخش اعظم دعواهای میان او و همسرش، علا، همین موضوع است. این ناخشنودی و اعتراض به شهر و مناسبات میان شهرنشینان به گونه‌ای در رفتار لیا نمود دارد که حتی ارمیای کوه‌نشین به لیا، شهرآشوب و به ایلیا، ابن‌شهرآشوب لقب می‌دهد. جدال میان لیا و علا در صحنه‌های مختلف داستان را می‌توان جدال میان عقل به عنوان نماد مدرنیته و دل به عنوان نماد سنت دانست.

این عقل همان عقل ابزاری معطوف به ارزش‌های کمّی هابرماس (Jürgen Habermas) است و در مقابل عقل ذاتی و ارزش‌های کیفی قرار می‌گیرد. تضاد و تعارضی که لیا با اهداف شغلی همسرش به عنوان یکی از عناصر تصمیم‌گیرندۀ توسعۀ شهری دارد. علا و آقای فرازنده به عنوان برج‌‌ساز نمایانگر شخصیت‌‌ها و انسان‌‌های توده‌‌ای هستند که ذهنیت عقلانی بر عواطف آنان تقدم یافته و تسلط دارد. زوال تدریجی ارزش‌‌ها و سلسله مراتب و از بین رفتن اشرافیت فکری و سرآمدان متتفکر سبب می‌‌شود انسان‌‌هایی پدید آیند که نه تاریخی و نه ریشه‌‌ای دارند. این مدعیان را هم می‌‌توان در طبقة کارگر، هم در طبقة بورژوا و هم میان دانشمندان عصر یافت که راز هستی را به حوزة حرفه‌‌ای خود محدود می‌‌دانند؛ افرادی که در حوزة تخصصی خود عالم‌‌اند ولی دربارة فرهنگ و آرمان‌‌ها و ارزش‌‌های بشریت جاهل و به قول اورتگا در کتاب قیام توده‌‌ها، «انسان‌‌های توده‌‌ای» یا عوام‌‌اند. در جامعة توده‌‌ای، در ظاهر دارای ارتباطی قراردادی، سرد و فاقد انسجام است. چنین جامعه‌‌ای بر خلاف جامعة سنتی که از یکپارچگی نسبی اخلاقی و عقیدتی برخوردار بودند، به جامعه‌‌ای فردیت‌‌خواه با شخصیت‌‌هایی منزوی و ازخودبیگانه بدل می‌‌شوند. (قاسم‌‌زاده، 1396: 222-223)

مرد کوه‌نشین  یک جایی را دور از چشم همه برای خود ساخته است. جایی که هیچکدام از کوه‌نوردان موقع بالا رفتن از کوه متوجه آن نمی‌شوند. مکانی با همۀ امکانات؛ از برق خورشیدی گرفته تا  تعدادی دام و کرت‌های سبزیجات، به گونه‌ای که او را بی‌نیاز از ارتباط با دیگران می‌کند. ارمیا(مرد کوه‌نشین) به لیا می‌گوید: «کوه‌نشین‌ها یکی دو تا نیستند... خیلی‌ها هستند که از این شهر دل کنده‌اند. روزی سوی شهر برانگیخته می‌شوند. این شهر نشد، شهری دیگر... مدینه می‌سازند عاقبت. این حقیقت مصطفوی است...»(امیرخانی، 1398: 189)

خشم لیا از دیدن نمادهای مدرنیته در گشت و گذار در شهر با آن مواجه می‌شود همه به نوعی دلزدگی او را از فضای کلان‌شهر به نمایش می‌گذارد. لیا در ذهن خود شوهرش را که به سمینار آسیب‌های شیمیایی رفته و به جانبازان شیمیایی اعتراض دارد. آنها را صدام به این روز انداخت و صدام فرزند من آیین‌نامه های شهر سازی و قانون ترافیک و شماره‌گذاری  پلاک و معاینه فنی و این شهر آلوده است. یکی از مهمترین تناقضات موجود در مدرنیتۀ شهری تضاد میان امر انسانی و امر کالایی است. زیمل به ما نشان می‌دهد که چگونه دنیای بیرونی کلان‌شهر بر حیات ذهنی انسان‌های مدرن تأثیر می‌گذارد. به عقیدة مارکوزه اندیشه‌‌های بشردوستانه، ابراز شخصیت فردی و... از ارزش‌‌های گذشته و جامعة پیشاتکنولوژی هستند که امروزه به بازی گرفته شده‌‌اند و به شکل کالای روزمره درآمده‌‌اند و به ابتذال گراییده‌‌اند. وسایل تبلیغاتی و تدابیر سیاسی چنان گسترش یافته‌‌اند که نقش رهبری انسان‌‌ها را برعهده گرفته اند. «حقیقت متاعی است که از رونق افتاده است. نظام جامعه بر بنیان ارزش‌‌های مبادلاتی مستقر گردیده و ارزش‌‌های دیگر به دور افکنده شده‌‌اند.» (مارکوزه، 1398: 89)

7      جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

در این جستار، شهر به عنوان بستری برای درک تجربه مدرنیته و تناقض‌های آن است که ادبیات داستانی را به واسطه قابلیت‌های ذاتی‌اش در تصویر واقعیت‌های میانجی این شناخت برگزیده است. تهران در این اثر نماینده مدرنیته در ایران است و این داستان با محوریت شهر، آن را از حد یک مکان و موقعیت انتزاعی بیرون آورده و از منظر اجتماعی به تصویر کشیده است. در این داستان گرچه شهر تهران کلیتی از مدرنیته ایرانی و به ظاهر منسجم و یکپارچه است، در برابر سادگی و پاکی دنیای گذشته قد برافراشته و تناقضات و پیامدهای مدرنیته و فضای اجتماعی شهر مدرن را -که گریبان‌گیر ساکنان کلان‌شهر است- به نمایش می‌گذارد. علی‌‌رغم پیدایش عقلانیت مدرن در شهر، مناسبات عاطفی افراد در کلان‌شهر تهران در کنار عنصر عقلانی به گونه‌ای منسجم شکل نیافته است. شهر چونان فرهنگ عینی زیملی و روح شیء‌واره لوکاچی در کلیت خود بر ساکنان کلان‌شهر غلبه می‌کند و فرد نمی‌تواند بر هجمه‌ای که عقلانیت شهری بر او وارد می‌کند فائق شود. لیا و ارمیا به عنوان دو شخصیت دلزده در این داستان نمود دارند. فقدان رشد عقلانیت یکپارچه، شکاف میان فرهنگ عینی و فرهنگ ذهنی به دلیل تسلط اقتصاد پولی در کلان‌شهر، سبب یکسان‌سازی ارزش تمام اشیاء شده و آنها را از معنا و فردیت تهی می‌سازد که نمونة آن را می‌‌توان به صورت برجسته در شخصیت علا مشاهده کرد. کلان‌شهرنشینان برای صیانت از نفس خود در شهرهای بزرگ نیازمند رفتار و حالتی ذهنی هستند که زیمل به آن احتیاط می‌گوید و احتیاط عنصری است که سبب می‌شود مردمان ساکن کلان‌شهر، سرد و بی ترحم به نظر آیند. رفتار همسایگان لیا نموداری از این خصلت است در شهرنشینان در مواجه با فرهنگ عینی و تحرکات عصبی مدوام، نمایان کنندة ویژگی احتیاط است که در روابط میان‌‌فردی شهرنشینان بروز یافته است. همچنین مواجهه فرد با تحریکات عصبی شدید و اکراه و احتیاط فرد از غوطه‌ور شدن در آشوب تحریکات بی‌شمار بیرونی منجر به نوعی بیگانگی و انزجار می‌شود که به شکل نگرش دلزده و توداری که مهمترین خصلت روانی انسان کلان‌شهری است بروز می‌یابد و حتی در رفتار کودکانی که در کلان‌شهر پرورش می‌یابند، از جمله کودک داستان، ایلیا، دیده می‌شود. فضای پرتنش شهر که برمن آن را آشوبی متحرک می‌نامد و فرهنگ پیچیدۀ مدرن که معرفتی مبتنی بر عقل طلب می‌کند، انسان مدرن ساکن کلان‌شهر را به سمت صیانت از خود و آزادی‌اش سوق می‌دهد. تمامی تلاش‌‌های لیا در داستان از دعواهای او با علا و رها کردن شغلش و تلاش برای ایجاد رابطه با همسایگان و حرف‌‌هایش در شهرداری و جدلش با مسؤلان نشان از حرکت او برای نیل به آزادی و گریز از پدیدة ازخودبیگانگی به عنوان یک معضل گریبان‌‌گیر ساکنان شهر است.

 

 

 

منابع

 

آدورنو، تئودور و دیگران (1396). درآمدی بر جامعه شناسی ادبیات. ترجمة محمد جعفر پوینده .تهران: نشر چشمه.

احمدی، بابک (1373). مدرنیته و اندیشه انتقادی. تهران: نشر مرکز.

امیرخانی، رضا (1398). رهش. تهران: نشر افق.

برمن، مارشال (1392). تجربه مدرنیته. ترجمة مراد فرهاد پور. تهران: انتشارات طرح نو.

پین، مایکل (1383). فرهنگ اندیشه انتقادی از روشنگری تا پسامدرنیته. ترجمة پیام یزدانجو. تهران: نشر مرکز.

تاج بخش، گلناز (1384). «مدرنیته وکلان‌شهر در اندیشه آلمانی». رسالة دکتری دانشکده هنرهای زیبا. دانشگاه تهران به راهنمایی حسین بحرینی.

خالصی مقدم، نرگس (1392). شهر و تجربه مدرنیته فارسی. تهران: نشر مرکز.

زیمل، گئورک (1372). «کلان‌شهر و حیات ذهنی». ترجمة یوسف اباذری. نامه علوم اجتماعی. دوره جدید. جلد دوم. شماره3. ص 53-66

غلام، محمد (1381). رمان تاریخی. تهران: نشر چشمه.

فریزبی، دیوید (1386). گئورک زیمل. ترجمة جواد گنجی. تهران: انتشارات گام‌ نو.

قاسم زاده، سیدعلی (1396). همزیستی ادبیات تطبیقی و نظریه‌‌های ادبی. قزوین: انتشارات جهاد دانشگاهی قزوین.

قبادی، حسینعلی و همکاران (1395). جان جهان. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی.   

کورت، وسلی (1391). زمان و مکان در داستان مدرن. ترجمة فرناز گنجی و محمد باقر اسماعیل پور. تهران: آوند دانش.

گلدمن، لوسین (1376). جامعه، فرهنگ، ادبیات. ترجمة محمد جعفر پوینده. تهران: نشر چشمه.

-گیدنز، آنتونی (1386). جامعه‌شناسی. تهران: نشر نی.

مارکوزه، هربرت (1398). انسان تک‌‌ساحتی. ترجمة محسن مؤیدی. تهران: انتشارات امیر کبیر.

لوفور، هانری (1386). «شهر به مثابه نوشتار». فصلنامه سینما و ادبیات. ترجمة امیر افتخاری راد. پاییز. سال چهارم. شماره14: ص71-73

لینچ، کوین (1374).  سیمای شهر. ترجمة حسین مزینی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

نامور مطلق، بهمن (1391). «شهر متنی برگرفته از فرهنگ». مجموعه مقالات سمینار بازنمایی فضای شهری در هنر و ادبیات. شمارة 1:13-16

ولک، رنه و اوستین وارن (1382).  نظریه ادبیات. ترجمة ضیاء موحد و پرویز مهاجر. تهران: انتشارات نیلوفر.

 

 

 

*  نویسنده مسئول: نویسنده مسئول

آدرس: تهران. دانشگاه بین‌المللی امام‌ خمینی، گروه زبان و ادبیات فارسی، ایران

ایمیل: s.ali.ghasem@gmail.com

تلفن:  091122597615

 

 

[1] دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بین­المللی امام خمینی(ره)

[2] استاد دانشگاه بین­المللی امام خمینی(ره)

[3] استاد دانشگاه شهید باهنر کرمان

منابع

آدورنو، تئودور و دیگران (1396). درآمدی بر جامعه شناسی ادبیات. ترجمة محمد جعفر پوینده .تهران: نشر چشمه.
احمدی، بابک (1373). مدرنیته و اندیشه انتقادی. تهران: نشر مرکز.
امیرخانی، رضا (1398). رهش. تهران: نشر افق.
برمن، مارشال (1392). تجربه مدرنیته. ترجمة مراد فرهاد پور. تهران: انتشارات طرح نو.
پین، مایکل (1383). فرهنگ اندیشه انتقادی از روشنگری تا پسامدرنیته. ترجمة پیام یزدانجو. تهران: نشر مرکز.
تاج بخش، گلناز (1384). «مدرنیته وکلان‌شهر در اندیشه آلمانی». رسالة دکتری دانشکده هنرهای زیبا. دانشگاه تهران به راهنمایی حسین بحرینی.
خالصی مقدم، نرگس (1392). شهر و تجربه مدرنیته فارسی. تهران: نشر مرکز.
زیمل، گئورک (1372). «کلان‌شهر و حیات ذهنی». ترجمة یوسف اباذری. نامه علوم اجتماعی. دوره جدید. جلد دوم. شماره3. ص 53-66
غلام، محمد (1381). رمان تاریخی. تهران: نشر چشمه.
فریزبی، دیوید (1386). گئورک زیمل. ترجمة جواد گنجی. تهران: انتشارات گام‌ نو.
قاسم زاده، سیدعلی (1396). همزیستی ادبیات تطبیقی و نظریه‌‌های ادبی. قزوین: انتشارات جهاد دانشگاهی قزوین.
قبادی، حسینعلی و همکاران (1395). جان جهان. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی.   
کورت، وسلی (1391). زمان و مکان در داستان مدرن. ترجمة فرناز گنجی و محمد باقر اسماعیل پور. تهران: آوند دانش.
گلدمن، لوسین (1376). جامعه، فرهنگ، ادبیات. ترجمة محمد جعفر پوینده. تهران: نشر چشمه.
-گیدنز، آنتونی (1386). جامعه‌شناسی. تهران: نشر نی.
مارکوزه، هربرت (1398). انسان تک‌‌ساحتی. ترجمة محسن مؤیدی. تهران: انتشارات امیر کبیر.
لوفور، هانری (1386). «شهر به مثابه نوشتار». فصلنامه سینما و ادبیات. ترجمة امیر افتخاری راد. پاییز. سال چهارم. شماره14: ص71-73
لینچ، کوین (1374).  سیمای شهر. ترجمة حسین مزینی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
نامور مطلق، بهمن (1391). «شهر متنی برگرفته از فرهنگ». مجموعه مقالات سمینار بازنمایی فضای شهری در هنر و ادبیات. شمارة 1:13-16
ولک، رنه و اوستین وارن (1382).  نظریه ادبیات. ترجمة ضیاء موحد و پرویز مهاجر. تهران: انتشارات نیلوفر.