نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشگاه مازندران
چکیده
کلیدواژهها
علمی
صبغههای رمانتیسیستیِ رمان یک عاشقانهی آرام
10.22080/RJLS.2021.21687.1242 |
تاریخ دریافت: تاریخ پذیرش: تاریخ انتشار:
|
چکیدهرمانتیسیسم مکتبی هنری، فلسفی و اجتماعی است که وارد جهان ادبیات نیز شد. این جنبش از لحاظ تاریخی در اروپای قرن نوزدهم اوج گرفت و سپس سرتاسر اروپا و حتّی کشورهای غیر اروپایی را تحت تأثیر خود قرار داد. یکی از کشورهایی که ادبیاتش تحت تأثیر این مکتب واقع شد، ایران است و مؤلفههای آن نخستین بار در شعرهای دوران مشروطه ظهور یافت و در ادامه، وارد فضای شعر و داستان معاصر شد. «یک عاشقانهی آرام» آخرین اثر داستانی نادر ابراهیمی، یکی از پرخوانندهترین و پرفروشترین کتابهای سالهای اخیر است. اگرچه این رمان در هیأتی رئالیستی نوشتهشده، امّا مشحون است از مؤلفههای رمانتیسیسم؛ مؤلفههایی که ساحتی متفاوت به این اثر بخشیده و آن را از مرزهای خشک و خردگرای رئالیستی خارج میکند. مقالهی حاضر که به شیوهی توصیفی ـ تحلیلی و با استفاده ازمنابع کتابخانهای نوشته شدهاست، میکوشد تا به بررسی مهمترین مؤلفههای رمانتیسیستی رمان یک عاشقانهی آرام بپردازد. نتیجهی مقاله نشان میدهد که مشخّصههای بارز رمانتیسیستی چون: فردگرایی، عشق، یگانگی با طبیعت، علاقه به دین، تکیه بر تخیّل، و هیجان و احساسات در این اثر واقعگرا نمود قابل توجّهی دارد. همچنین ابراهیمی با استفاده از مؤلفههای مکتب رمانتیسیسم در یک متن رئالیستی، توانسته پیوند معقول و هنری مابین این دو مکتب ایجاد کند. |
کلیدواژه ها: |
رمانتیسیسم «نهضتی هنری، فلسفی و اجتماعی است که از لحاظ تاریخی در اروپای قرن نوزدهم اوج گرفت» (جعفری، 1378: 1) و برخی محقّقان از این عصر با عنوان: دوران گذار از سنّت به مدرنیته یاد کردهاند (آربون، 1379: 73).
واژهی «رمانتیک که از قرن هفدهم در انگلستان در مورد تعبیرات شاعرانه به کار میرفت، از سال 1676 وارد فرانسه شد. مدّت زیادی مترادف با خیالانگیز (Pittoresqae) و افسانهای (Romanesqae) به کار برده میشد. درآن تاریخ کلاسیکهای شکستخورده این کلمه را برای مسخره کردن طرفداران رمانتیسیسم دربارهی آنها بهکار میبردند، ولی نویسندگان جدید این کلمه را قبول کردند و آن را با کمال افتخار به زبان راندند» (فورست، 1387: 100). پیدایش رمانتیسیسم در غرب همزمان بود با فروپاشی نظم کهن، انقلاب صنعتی، رشد شهرنشینی، رشد طبقهی متوسط، گسترش سوادآموزی و پدیدههای نو دیگری که در دورههای قبلی وجود خارجی نداشت (جعفری، 1378: 160). این مکتب ابتدا یک جنبش مطلقاً انقلابی بود و شعارهای آن همان سخنان فلسفی و سیاسیای بود که تقریباً همهی آنها در عصر روشنگری مطرح شده بود. در یک دوران بیمایگی و تسلط فئودالیته جدید صنعت و پول، رمانتیسیسم اصرار دارد که از جنبهی فجیع و تراژیک زندگی سخن بگوید (سیّدحسینی، 1376: 162) و بارزترین ویژگیهای آن تأکید بر مفاهیمی چون: خیالپردازی، رستاخیز ادبی، سنتستیزی، هنجارشکنی، نوآوری، بلندپروازی، تنهایی، ناامیدی و یأس و ... است (Thorlby, 1960: 596). امّا مکتب رمانتیسیسم، قوانین مشخص و مؤلّفههای مختص به خود را دارد که مهمترین آنها عبارتند از: عشق، همدلی و یگانگی با طبیعت، کشف و شهود، تکیه بر تخیّل، علاقه به دین (نه بخاطر برحق بودن یا نگاه ایدئولوژیک، بلکه به خاطر زیباییها و خلاقیتهای ذاتی آن)، فردگرایی (Bloom, 1970: 76).
وقتی بحث از رمانتیسیسم میشود، تصوّر همگانی بیشتر معطوف به احساسات رقیق و غالباً عاشقانهی دوران جوانی است؛ حال آنکه در طول تاریخِ آغاز و ادامهی رمانتیسیسم و حوزههای متأثر از این مکتب، نهتنها ادبیات را در بر میگیرد، بلکه تمامی افکار، عقاید، ایدههای اجتماعی و سیاسی، جنبشهای مذهبی و حتی اعتقادی را نیز شامل می شود (ثروت، 50:1385)؛ و به تعبیر برتراند راسل «همهی انسانها به نحوی تحت تأثیر رمانتیسم هستند» (شمیسا، 1391: 70). به هر ترتیب، این جنبش «به تدریج سرتاسر اروپا را در نوردید و حتّی کشورهای غیر اروپایی را تحت تأثیر خود قرار داد» (جعفری، 1377: 1) و مؤلفههای آن نخستینمرتبه در شعرهای دوران مشروطه ظهور یافت و در ادامه وارد فضای شعر و داستان معاصر شد.
نادر ابراهیمی در 14 فروردین سال 1315، در تهران دیده به جهان گشود. پس از اتمام تحصیلات مقدّماتی و أخذ دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون، وارد دانشکدهی حقوق شد، امّا تحصیلات در این رشته را نیمهکاره رها کرد و به تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت. به اذعان خود ابراهیمی، در نخستین جلد از زندگینامهی دو جلدیاش (ابن مشغله)، پیش از روی آوردن به نویسندگی، فیلمنامه نویسی، کارگردانی و ... «برای آشنایان خطاطی میکرده و پول میگرفته ـ مختصری» (ابراهیمی، 1388: 21) و در ادامه از «کمک کار فنّی تعمیرگاه سیّار سازمان برنامه در ترکمن صحرا» (همان: 25) گرفته تا مشاغلی چون کارگری چاپخانه، صفحهبندی روزنامه، تحویلداری بانک، میرزایی یک حجرهی فرش در بازار، مترجمی و ویراستاری، چاپ مقالههای ایرانشناختی، فیلمسازی (مستند و سینمایی) و تدریس در دانشگاه را تجربه میکند (میرصادقی، 1382: 263 و 264). او نخستین اثرش با عنوان خانهای برای شب را پیش از انقلاب (1341) منتشر کرد و از آن پس تا خردادماه 1387 که در تهران درگذشت، آثار داستانی و غیرداستانی متعدّدی خلق کرد. ابراهیمی قبل از انقلاب به کانون نویسندگان ایران پیوست و علاوه بر کارهای هنری در مسائل سیاسی و اجتماعی نیز نقش ایفا کرد. بعد از انقلاب اسلامی نیز آثار او بیشتر رنگ و بوی مذهبی و عرفانی یافت. وی که در 9 سال پایان زندگیاش از بیماری سرطان رنج میبرد، سرانجام در 73 سالگی در تهران درگذشت (مسعودیفر، 1393: 111). این نویسنده در زمینههای گوناگون کتاب نوشته است: از شعر و داستان گرفته تا نمایشنامه، فیلمنامه، سفرنامه و مقالات برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان (مهدیپور عمرانی، 1384: 117). برخی از مهمترین آثار او در این عرصه عبارتند از: «خانهای برای شب، امیرکبیر، آرش در قلمرو تردید، مصابا و رؤیای گاجرات، مکانهای عمومی، بار دیگر شهری که دوست میداشتم، انسان جنایت احتمال، غول داستانهای سال بد، ابوالمشاغل، تکثیر تأسفانگیز پدربزرگ، یک عاشقانهی آرام، جادههای سرخ، و آتش بدون دود» (صادقی شهپر، 1392: 43).
یک عاشقانهی آرام، آخرین اثر داستانی نادر ابراهیمی، اثری مترقّی و پیشرفته در عرصهی داستاننویسی پس از انقلاب محسوب میشود. نویسنده در این اثر که گویی زندگی و شخصیت خود و همسرش را بازآفرینی میکند، با خلق روشهای تازهای در نحوهی روایت، دستور زبان داستان و شخصیتپردازی اثری بدیع میآفریند (مسعودیفر، 1393: 112). این اثر همچنین یکی از پرخوانندهترین و پرفروشترین کتابهای سالهای اخیر (عصر ایران، 1396) است و بهصورت کتاب صوتی نیز روانهی بازار شده. نکتهی جالب آن است که اگرچه این رمان در هیأتی رئالیستی نوشته شده، امّا مشحون است از مؤلفههای مکتب رمانتیسیسم؛ مؤلفههایی که ساحتی متفاوت به این اثر بخشیده و آن را از مرزهای صِرف و خشک رئالیستی خارج میکند. با این فرض و توضیح، مقالهی حاضر که به شیوهی توصیفی ـ تحلیلی و با استفاده از ابزارهای کتابخانهای نوشته شدهاست، میکوشد تا به بررسی مؤلفههای رمانتیسیستی رمان یک عاشقانهی آرام بپردازد.
یک عاشقانهی آرام از سه فصل (فصل اول: پیش از آن واقعهی بزرگ، فصل دوم: در قلب آن واقعه، و فصل سوم: آن سوی واقعه) تشکیل شدهاست. فصل نخست که به سالهای پیش از انقلاب اختصاص دارد، با ورود گیلهمرد به ساوالان و آشنا شدن او با عسل و دلباختن شان به هم شکل میگیرد. معلّم مبارز و بانوی آذری در حالی که با یکدیگر پیمان میبندند که عشقشان را همواره شاداب و جذّاب نگه دارند، ازدواج میکنند و به انزلی میروند. در آنجا با ممانعت ساواک برای تدریس گیلهمرد مواجه و راهی تهران میشوند. ناگزیر به تهران میروند. مرد که برای گذران زندگی تلاش میکند تا کتابهایش را روبه روی دانشگاه تهران به فروش برساند، باز هم با ممانعت مأموران روبهرو میشود، امّا با یافتن دوستانی کارش را ادامه میدهد. فصل دوم کتاب با بروز انقلاب اسلامی و فروکش کردن تب تند مبارزه شروع میشود. بوی نا و کهنگی بر هیأت عشق آنان نشسته و زوج عاشقپیشه با یادآوری مداوم پیمان خویش میکوشند تا طراوت و تازگی را بر پیکرهی عشق خویش بازآورند. در این راستا گیلهمرد میکوشد تا برای گریز از عادت و هنجار معمول و کسالتبار زندگی، ضمن برهمزدنِ روزهای هفته، برنامهی جدیدی را برای هر روز در نظربگیرد. فصل سوم با اعتراض عسل به برنامهریزی گیلهمرد شروع میشود؛ امّا در نهایت مرد، بانوی آذریاش را توجیه و مجاب میکند و باردیگر آن دو با همیاری و همکاری هم میکوشند تا در راستای طراوت عشق و عاطفهشان برنامهریزیکنند.
در خصوص بررسی صبغههای رمانتیستی یک عاشقانهی آرام تاکنون پژوهشی صورت نگرفته است. امّا در خصوص رمانتیسیسم و مؤلفههای آن میتوان به کتابهای: رمانتیسیسم از لیلیان فورست (1387)، ریشههای رمانتیسیسم از آیزایا برلین (1385)، رمانتیسیسم در فرانسه از وان تیژم (1370)، مفهوم رمانتیسیسم در تاریخ ادبی از رنه ولک (1377) جنبش رمانتیک از آنتونی تورلبی (1960)، رمانتیسیسم و شعور از هارولد بلوم (1970) و ...، و در ایران نیز از کتابهای مکتبهای ادبی (به قلم رضا سیّد حسینی، 1376)، بلاغت تصویر (از محمود فتوحی، 1386)، سیر رمانتیسم در ایران (1377) و سیر رمانتیسم در اروپا (1386) (نوشتهی مسعود جعفری)، رمانتیسم در اشعار فروغ فرخزاد نوشتهی رستمی و کشاورز (1382) و ... اشاره کرد. همچنین در کنار این کتابها میتوان از مقالاتی چون «مکتب رمانتیسم» از منصور ثروت (1382)، «رمانتیسیسم ایرانی (بررسی جریان رمانتیک در شعر امروز فارسی)» نوشتهی بهزاد خواجات (1391)، «جنبههای رمانتیسم در اشعار منوچهر آتشی» از داود احمدوند (1390) و ... نام برد. امّا همانطور که ذکر شد، در خصوص موضوع مقالهی حاضر تا کنون تحقیقی صورت نگرفته است.
رمانتیسیسم در اصل «نهضتی هنری، فلسفی و اجتماعی است که از لحاظ تاریخی در اروپای قرن نوزدهم اوج گرفت» (جعفری، 1378: 1) و «سال 1830، سال کمال رمانتیسم و نیز افول آن است» (شمیسا، 1391: 59). به اعتقاد برخی پژوهشگران، «پیدایش انواع رمانها نظیر شخصی، تاریخی، عشقی، تحلیلی و روانی رهاورد رمانتیسم است» (ثروت، 1382: 57) و اساساً ریشهی این اصطلاح «صفتِ همان کلمهی «رمان» است که اصل آن «رومانو» یا «رومی» است و در صورت ابتداییاش به داستانی اطلاق میشود که نه به زبان لاتین، بلکه به زبانهای عامیانهی کشورهای مختلف اروپا به گونهای جدید نوشته شده باشد و نیز از قوانین و مقررات کلاسیک تبعیت نکند (سیدحسینی، 1376: 163). با این توضیحات، یکی از مظاهر بروز و نمود رمانتیسیسم، قالب رمان است؛ این بروز میتواند به دو صورت انجام شود:
1ـ کلیت اثر در قالب این مکتب نوشته شده باشد؛
2ـ هنرمند در بخشهایی از اثرش، از مؤلفههای مکتب رمانتیسیسم بهره گیرد.
چنانکه ذکر شد، کلیّت رمان یک عاشقانهی آرام، رئالیستی است، امّا نویسنده در سراسر متن از مؤلفههای مکتب بهره میگیرد و همین خصیصه به اثر او ساحتی رئالیستی ـ رمانتیکی میبخشد. برای مثال، چنانکه در ادامه نیز مشاهده خواهد شد، موضوع عشق، از دلمشغولیهای مهم رمانتیکها بوده و نسبت به دیگر موضوعات، برتری یا دردانگی داشته است، این در حالی است که در رئالیسم، «عشق» بهعنوان یک موضوع در کنار دیگر موضوعات مورد بررسی قرار میگیرد و نه همچون رمانتیسیسم بهعنوان یگانه موضوع اصلی و محوری (زرشناس، 1389/ 2: 63). همچینین ابراهیمی در این کتاب «حتّی زمانی که میخواهد مستقیماً به واقعیت بپردازد، احساساتی است. ذهنی شاعرانه دارد و نمیتواند بیرون را با چشم عادی بنگرد و با کلمههایی وصف کند که مصداق عینی دارد» (میرعابدینی، 1377: 322). از سوی دیگر به لحاظ تاریخی، رمانتیسیسم دوران رواج و سروری شعر بود (همانطور که قرن هفدهم قرن تراژدی بود و قرن هجدهم قرن نثر اندیشه). رمان رمانتیک هم (چه رازگویی غنایی و چه نمادی یا آفرینش یک دنیای خیالی) بیشتر به عالم شعر وابسته است (سیّدحسینی، 1387: 276). این وابستگی رمانتیسیسم به شعر و به اصطلاح شعرگونگی رمان این مکتب در رمان یک عاشقانهی آرام دیده میشود و اساساً «این رمان، شعرگونه و تعبیری عاشقانه از زندگی است» (مسعودیفر، 1393: 127). در ادامه، مؤلفههای رمانتیسیسم در رمان یک عاشقانهی آرام مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
از برجستهترین مؤلفههای رمانتیسیسم، یادآوری دیگربارهی عشق و مهرورزی در ورای نظم ماشینی بود و اینکه به یاد بیاورد انسان ذاتاً دوستدار سادگی، مهربانی، زیبایی لطافت زندگی است. اینکه در ورای محاسبات دقیق عقلانی، دلی نیز وجود دارد که معیار سنجش دیگری را از نوع روحانی و معنوی دنبال میکند تا جایی که حساسیت عاطفی یک قلب پرشور از قضاوت خشک یک عقل آرام و خونسرد، ارزش بیشتری پیدا میکند (ثروت، 1382: 57). عشقی آزاد و رها از تفکرات سنّتی و معشوقی ماورایی، عشقی که هنرمند آن را رویاروی خود دارد و میخواهد دوپای او را بر زمین ـ همین زمین ـ ببیند، معشوقی با تعیّنهای انسانی و با ضعف و قدرتهای انسانی (خواجات، 1391: 29). بر این اساس، میتوان گفت: مؤلفهی عشق، خاصه عشقی که «مبتنی بر رابطهی عاطفی برابر و آزاد دو فرد است» (ولیزاده، 1387: 208)، اصلیترین مؤلفهی آثار رمانتیک، از جمله کتاب یک عاشقانهی آرام محسوب میشود. به تعبیری، مفهوم اساسی و مهمترین بنمایهی فکری این اثر عشق است:
«عشق، نفسِ نخستین است و درد، دردِ جاری، نخستینِ همیشه... خداوند خدا، پیش از آنکه انسان را بیافریند، عشق را آفرید؛ چرا که میدانست انسان، بدون عشق، درد روح را ادراک نخواهد کرد، و بدون درد روح، بخشی از خداوند خدا را در خویشتن خویش نخواهد داشت» (ابراهیمی، 1376: 21).
یک عاشقانهی آرام، ماجرای عشق معلّمی است که عمدتاً با عنوان «گیلهمرد ریزنقش» از او یاد میشود، به «عسل»، دختری ترک که در کتاب «بانوی آذری» هم نام دارد. تمام کوشش نویسنده در این داستان آن است که با وجود نگرشهای سیاسی گیلهمرد و عسل، عشق آنان همواره همانند روز نخستین جذاب و پایدار باشد و در لابلای منجلاب روزمرگی و روزمرهگی غرق نشود:
«در این معرکهی شیر و نان به من بگو که جای عشق کجاست؟ آن جای بسیار بسیار کوچک بینهایت بزرگی که عشق میخواهد کجاست؟ همانجایی که اگر یک نفس خالی بماند، خاطره شتابان و سیال، آن را پر خواهد کرد کجاست؟» (پیشین: 67)
به تعبیری، یادآوری هرباره و همیشگی عشق و جاری بودن آن در رگهای خشک زندگی، دغدغهی اصلی گیلهمرد و همسرش است:
«بانوی آذری من!... بیا تلاش کنیم. با تمام توان که فرونریزیم بیهیچ دلیل، تحت هر شرایطی و حقیر نشویم، حتّی اگر در نهایت حقارت، نیروی هزار خورشید در ما باشد. دیگر در انحنای فضا، منحنی عشق، خود را با هر چرخشی تطبیق نخواهد داد و تن به تکدی کنجی دنج نخواهد سپرد» (پیشین: 33 و 34)؛ «بانوی آذری من! بیا فرا را باید درست کرد، نه عشق را ویران؛ و نه آنکه باید بیرون عشق، ساعتی به دیوار زندگی کوبید تا عقربههایش از دسترفتن چیزی را به ما آگهی کنند. خراب را آباد کنیم، نه پرشکوهترین، سرسبزترین و بارآورترین آبادی روح را خراب» (همان: 34 و 35).
عشق هرگز نباید دستخوش تکرار و ملالت شود و باید همواره شاداب، باطراوت و جذّاب باقی بماند؛ از همینروی است که نویسنده از زبان شخصیتهایش میگوید:«بیچاره زنانی که مجبورند از شوهران وفادارشان، در تمام عمر، همان جملههایی را بشنوند که مردان معمولاً در مدرسه یاد میگیرند؛ عین دوای تلخ بدبو؛ روزی سه بار، صبح، ظهر، شب. تازه، عصرها هم شاید» (همان: 101).پس آنچه که در این اثر همچو گناهی نابخشودنی به تصویر کشیده میشود، بیات و خاطرهشدنِ عشق است:
«هیچچیز نفرتانگیزتر از خاطرهشدن عشق نیست. بیات عشق را یکپارچه کپک پوشاندهاست. از آن سالها گفتن، آنطور که انگار دیگر این سالها از جنس این سالها نیست، سخن گفتنیست به زبان مردگان» (همان: 229).و در نهایت، عسل و همسر ریزنقشش با وجود همهی معضلات و مرارتها، عشق خود را سالم و سرشار نگه میدارند و از مرحلهی من و تو، به مرحلهی ما و یگانگی میرسند:
«من عاشق تو هستم. من عاشق تو هستم. من عاشق تو هستم… عسل! بیا. عینکت را بیاور. نگاه کن ببین که این نامهی کوتاه را من برای تو نوشتهام یا تو برای من نوشتهای؟ این نامه به خط من است یا به خط تو؟ چه فرق میکند گیله مرد؟ دیگر چه فرق میکند؟ به هر حال ما برای هم نوشتهایم و همین کافیست» (همان: 220).
در سراسر این رمان، جملات زیبا و شاعرانهی گیلهمرد، شخصیت فکری و روحی او را نشان میدهد. بسیار عاشقپیشه، سختکوش، پرتلاش و خستگیناپذیر است و همهی این جنبهها را در عشق و عاشقی فراگرفته است:«عشق یعنی پویش ناب دائمی. به سراغ خستگان روح نمیآید، خستهدل نباش، محبوب خوب آذری من!» (ابراهیمی، 1376: 20).
میتوان گفت شخصیت گیلهمرد و عسل و زندگی مشترک آنان، هم واقعی است و هم غیرواقعی و آرمانی. اجزا و عناصر زندگی آنان تماماً رئالیستی و واقعی است که در اطراف زندگی هر زن و مرد ایرانی کاملاً مشهود است. اما کلیت زندگی آنان آرمانی و بسیار رمانتیک است و یا حداقل در زندگی واقعی کمتر یافت میشود. نویسنده با تخیّل خویش عناصر واقعی زندگی مشترک یک زوج موفق را به صورت آرمانی حقیقی تجلّی بخشیده است. آنان در اوج گرفتاریها با تکیه عشق، مذهب و آرمانهای انسانی، زندگی لذتبخشی را متجلّی میسازند. عشق به معنی وسیع آن، نیروی حیات و زندگی آنان است (مسعودیفر، 1393: 120).
«فردگرایی» از دیگر مؤلفهی رمانتیسیسمی حاضر در کتاب یک عاشقانهی آرام است؛ «مهمترین عنصری که رمانتیسم به جهان مدرن هدیه داده این است که هر موجود انسانی از یک هویّت ممتاز و خاص برخوردار است» (جعفری، 1377: 190). آرمـانهای فردگـراییِ رمانتیسیسم مبیّن پیدایـش نوع جدیدی از قهرمان و نیز نظـم اجتماعــی هستند که به نحو فزایندهای از قالـبهای سنّتی جامعـه که محافظهکاران از آن دفـاع میکنند، فراتـر خواهـد رفت (گیدنز، 1363: 8). چنین نگاهی که در نهایت منجر به قهرمانگرایی شد، تا پیش از آن دوره نمود چندانی ندارد و در واقع، در عصر رمانتیک و با اوج گرفتن فردیّت و درهم ریختن نظام کهن است که زمینه برای قهرمانگرایی آماده میشود و اصولاً این عصر، دورهی تجربهی قهرمانی است: انقلاب فرانسه انقلابهای اجتماعی و صنعتی، جنبشهای مذهبی، دستاوردهای علمی وفنی، جنگهای ناپلئون و مسائلی از قبیل، باعث پدید آمدن نوعی کیش و آیین قهرمانی و قهرمانستای گردید (همان: 193 و 194).
به هر ترتیب، «هنرمند رمانتیک به دنبال آزادی از قید قواعــد کلاسیـک فرمانروایی «من» را در ادبیات مستقر میسازد و بهوسیلهی هنر، خواهشهای دل و رنجهای روح خود را بیان میدارد» (سیدحسینی، 1376: 179). با این توضیحات، مکتب رمانتیسیسم «بهجای قیافههای ایدهآلی کلاسیـک، انسانهایـی را میگذارد که زندگانی فردی و مشخّصی دارند و تحت تأثیر محیط و عصر خود واقع میشوند» (همان: 119). این مختصه در بیشتر نمونههایی که تا کنون ذکر شده، قابل مشاهده است، امّا برجستهترین نکته در خصوص این مؤلفه، پیوند آن با عنصر عشق است؛ عشق رمانتیک که پیشتر ذکر شد مبتنی بر رابطهی عاطفی برابر و آزاد دو فرد است؛ عشقورزی دو فرد؛ گیلهمرد و عسل:
«تو از دور پیدا شدی که شتابان بهسوی من میآمدی، و پدرت که عشق را میدانست، در آنی ناپدید شد؛ و این سومین روز زمینگیر شدن من، پای ساوالان تو بود. دومین روز. سومین روز، دیگر چیزی از تو باقی نمانده بود، گیلهمرد!» (ابراهیمی، 1376: 22).
و
«سه روز بعد از نخستین دیدار من و تو بود. ـ نع! دو روز. فقط دو روز. روز سوم تو به زانو درآمده بودی. عشق، رحم ندارد. و تو عاشق شده بودی. تو مینشستی کنار آتش و فقط به من نگاه میکردی. من سر فروافکندم تا نتوانی آن چشمان سیاه سیاه را تصرّف کنی؛ و تو شبِ روز دوم، گریان گفتی: قلبم را که دزدیدی، دست کم نگاهت را ندزد. بگذار در این دریای سیاه، قایق این گیلک آرام، پاروزنان بگردد» (همان: 31).
هنرمند رمانتیک، طبیعت را همدم خویش میداند و این قرابت و نزدیکی تا آنجا پیش میرود که جای خود را به اندوهی آشنا و غریب میدهد. در این حالت گویی شاعر به دنبال شباهتی میان عناصر طبیعت با روحیه و احوال خویش است «خصوصاً در مواقعی که محیط طبیعی شباهت تام و تمامی با حالات و وضعیت روح و ذهن فرد پیدا میکند» (فورست، 1375: 53). همچنین در بازگشت به طبیعت و همدلی و یگانگی با آن، مقصود بازیافت اصالت انسانی مطرح بود؛ زیرا در این ایام چنین تلقّی میشد که نتایج حاصل از خردگرایی، انسان را از اصالت خود خارج ساخته و اخلاق طبیعی او را فاسد کرده است (becker, 1963: 6). به هر ترتیب، توجّه به طبیعت بشر و بشرِ طبیعی، شخصیتهای سادهدل روستایی، چوپانان و کودکان که به اعتقاد آنها هنوز به فساد تمدّن و اجتماع آلوده نشدهاند و پناه بردن به طبیعت از ویژگیهای برجستهی رمانتیکهاست (میرصادقی و میرصادقی، 1388: 147). آنها بهشدّت دوستدار طیبعتاند و خود را همسایهی دیوار به دیوار آن میپندارند؛ گاه این همسایگی چنان تنگاتنگ و نزدیک میشود که فرد و بهخصوص شاعر رمانتیک، طبیعت را همدم و همدرد خویش مییابد. «بهخصوص وقتی که محیط طبیعی به احوال روحی آنها شباهت پیدا میکند، در هریک از مناظر طبیعت، یکی از احوال و صفات روح خود را مجسّم میکند» (مشرّف، 1382: 18). ابراهیمی هم در کنار اشارههای مکرّر و پیاپی به مظاهر طبیعت (کوه، دشت، دمن، دریا و ...)، شخصیتهای اصلی داستانش یعنی گیلهمرد و عسل را از دل طبیعت بیرون میکشد و ویژگیهای طبیعی و طبیعت محیط زندگیشان را به آنها میبخشد؛ یکی از دیار سبزآبی گیلان:
«آهای گیلهمرد کوچکاندامِ چکّشپذیرِ ناشکستنی! باز مدّتهاست که از آن ترانههای عاشقانهی گیلکی که بوی ماهی و دریا و نیلوفرآبی و خزه و کلبه و برنج و چای و بوی جمیع سبزهای عالم را دارد، برایم نمیخوانی» (ابراهیمی، 1376: 21).
و دیگری از کوههای سربرافراشتهی سبلان:
«دختر، زیر نگاه پر شرم شمالیام لبخند زد و به نرمیِ مهِ واقعی پرسید: «اینجا چه میخواهید؟»
ـ برای عسل آمدهام: عسلِ اصل.
ـ منم. منم عسلِ اصل.
عسل میخواهم، نه کدوی عسل ـ با صدهزار زنبورِ گزندهی بیپروا.
عسل خندید.
ـ منم. اسمم» عسل« است و اصلِ اصلم.
ـ اسم و رسمت یکیست. میبینم» (همان: 23 و 24).
و همچنانکه در مؤلّفهی عشق، تلاش گیلهمرد و عسل بر حفظ و تداوم عشق است، اینجا نیز میکوشند تا ضمن پاسداشت عناصر طبیعت، حضور و یاد آن مشخّصهها را فراموش نکنند:
«سیبزمینیهای برشتهی داغِ خاکسترنشان. نان تازهی دِهی. به یاد نیاوریم، زنده نگه داریم. نگذاریم عطر هیزمِ تر، بوی پنیرِ تازهی بینمک، شکل ماهی قزلآلایِ خالقرمزی که بر خاک میافتد، سرمای «سر دجال» و کِز کردن کنار آن چراغ خوراکپزیِ کهنهی تلمبهای، صدای نفسهای دخترک که تازه به دنیا آمده، از یادمان برود تا باز زمانی به یادشان بیاوریم» (همان: 37).
یکی از وجوه رمانتیسیسم، اعتراضی است که هنرمند به ماشینیکردن زندگی و تخریب ارزشهای بشری و مسخ شؤون انسانی دارد. به عبارتی، رمانتیسیسم فریاد اعتراضآمیز هنرمند علیه بندگی انسان آزاد، علیه تبدیل شهرها به اردوگاههای فقرزدهی اسیران کارخانهها و علیه رقابت آزاد است (میترا، بیتا: 21). به تعبیری، این جنبش، انقلابی بود علیه سلطهی نظریههای ماشینی و نظریات خشک علمی. آنها جهان را ثابت و ماشینی نمیبینند و کوشششان بیشتر برای رهانیدن فرد از سلطهی واقعیت خشن و نظیرههای مکانیکی است. وجهی که ابراهیمی در اثر خود به کرّات آن را ذکر، و از جهان و انسان جدید شهری با نگاه و توصیفاتی نامطلوب یاد میکند:
«انسانِ شهری، عجیب در بیگاری و بطالت فرو رفته است: بهانهجویی، ورّاجی، شوخیهای مبتذل خجالتآور، ولگردیهای بدون عمق، وقتکُشی، خوابهای طولانی پیرکننده... و همیشه در انتظار حادثهای غریب و دگرگونکننده: اگر نه معجزهای دستکم کرامتی... و ناگهان حلشدن جمیع مشکلات... امّا این برخورد با زندگی فقط تباه کردن زندگیست...» (همان: 112).و «اینک باز شهر، دود و دنائت .باج و اصوات ناخوشایند. نفرت و پوسیدگی... کوهها را دریاب! دشتها، جنگلها و دریاها را دریاب! در حاشیهی دشتی بنشین .کنارهی کویری را بپیما .تن را به دریا بسپار، ارتفاعی را زیر پا بیاور، شاید بتوانی از راه تزکیهی روح، شهرها را هم نجات بدهی و بچّهها را» (همان: 191).و اعتراض به انسانی که طبیعت را نابود کرده و حیوانات را به بند کشیده است: «یادت باشد یک نامه به روابط عمومی شهرداری بنویسیم که... اینهمه پرندهای که در قفس انداختهاند، به یک باغ وحش بزرگ جنگلی ببرند و رها کنند و نشان دهند که واقعاً طرفدار آزادی هستند، میخواهیم چه کنیم که از شکنجه دیدن جانداران لذت ببریم؟ میخواهیم چه کنیم زیباییها را در زندان ببینیم؟ ـ بهخصوص آن چند عقاب بال و پر ریخته را که به پایشان طناب بستهاند که فرار نکنند، و به زودی با نکبت و ذلّت خواهند مرد، به کوهستان ها بفرستند و اینها که دین و ایمان حسابی دارند، توشهای برای آخرت خودشان دست و پا کنند. ـ و بنویسیم به خصوص آن گلهی خرگوش بیمار دردمند از تک افتاده را، که نه فقط بچههای ولگرد بیخیال، بلکه بزرگها هم به آنها سیخونک فرو کنند، به بیشهها بفرستند... (همان: 113).
یکی از سببهای سیهروزی انسان و نابودی طبیعت به نظر نویسنده، دانش، دانشمندان و سرمایهپرستان (محصولات دنیای مدرن) هستند:
«فکر میکنم: انسان، دردمند و سیهروزگار و معطّل است و دانشمندان چه دانگی بر سر این تیرهروزی و بیپناهی انسان عصر حاضر گذاشتند! مهم نیست که ما هرگز از چنگ آنها رهایی نخواهیم یافت. ما فقط میتوانیم به راه راست هدایتشان بکنیم و از منکرات بازشان داریم. همینقدر که برای کشتن انسانها شاکلههای تازهای کشف نکنند ما را کافیاست. همینقدر که راههای نابود کردن طبیعت را به سرمایهپرستان نشان ندهند، کافی است همینقدر که علمشان در خدمت معدودی و به زیان بیشماری نباشد، ما را بس است» (همان: 121).
در فرهنگنامهی آکادمی فرانسه در خصوص رمانتیسیسم نوشته شدهاست: این مکتب «به معنای گفتار یا نوشتاری که تخیّلبرانگیز بوده و به توصیف مناظر و مکانهای طبیعی میپردازد» (34 1986: ,Rodway). پس تخیّلبرانگیز بودن و تکیه بر عنصر تخیّل یکی دیگر از ویژگیهای مکتب رمانتیسیسم محسوب میشود. بر این اساس، رمانتیکها به عوالم بکر و ناآشنا و نادیده رغبت بیشتری دارند و تخیّل، یکی از بایستهترین ابزار برای ورود به دنیای نادیدهها و ناشنیدههاست (برلین، 1385: 116). با وجود اینکه یک عاشقانهی آرام ظاهری رئالیستی دارد، امّا در جایجای آن ورود و تکیه به عالم تخیّل مشاهده میشود؛ برای نمونه در همان ابتدای داستان از زبان عسل میخوانیم که باید با تکیه بر تخیّل، باید زندگی را در ابهام سپید و فشردهی مه سر کرد:
«بانوی گُل به گونه انداخته، با لهجهی شیریناش گفت: باید تخیّل کنیم که در مِه راه میرویم؛ در مِهی بسیار فشرده و سپید .تمام عُمر در مِه. در کنار هم، من و تو، مِه را میپیماییم ـ آرام، و به زمزمه با هم سخن میگوییم. در یک مِه نَوَردی طولانی، هیچچیز بهوضوح کامل نخواهد رسید... مِه اگر آنطور که من تخیل میکنم باشد، دیگر از نگاههای چرکین، قلبهای کِدِر، و رفتارهایی که آنها را «رذیلانه» مینامیم، گِلهمند نخواهیم شد. خائنان به خاک ـ همانها که زمین خدا را آلوده میکنند ـ در مِه، گرچه وَهمی امّا
قدری زیبا و تحوّلپذیر خواهند شد... مِهی که در درون آن هر چیز غمانگیز، محو و کمرنگ شود. تو از من میخواهی که شادمانه و پُر زندگی کنم. نه؟ برای شادمانه و پُر زیستن، در عصر بیاعتقادی روح، در مِه زیستن ضرورت است» (ابراهیمی، 1376: 11 و 12).
یا آنجا که نویسنده برای گذراندن هریک از روزهای هفته، کارهای مشخّصی را فهرست میکند؛ در روز سهشنبه میبینیم که گیلهمرد و عسل برای عیادت کودکان بیمار به بیمارستان کوچک کودکان میروند، امّا پول کافی برای خرید گل را ندارند، عنصر تخیّل به میدان میآید و این مشکل را حل میکند:
«ـ بچّهها سلام! امروز ما پول نداشتیم .برایتان یک دسته گل بزرگ از باغ خیال آوردیم. دفعهی دیگر ، امّا دست پر میآییم. امروز باید قدری قانع باشید؛ قانع به همین گلها .
دسته گل را از دست راست، به دست چب میدهم. یک گل از لای دسته بیرون میکشم و به بیمار اولین تخت تعارف میکنم.
ـ برای تو، عزیز من! گلی به هر رنگ که بخواهی، و یا هر شکلی که بخواهی.
دخترک نگاه میکند. هنوز قصّه را نگرفته است. دستم را خالی خالی میبیند. مات دستهای خالی را میپاید.
ـ خواهش میکنم بگیر دخترم!
دخترک با تردید دست دراز میکند، فضا را بد میگیرد. اگر گل بود، بر زمین افتاده بود. بعد، دستش را باز میکند و لبخند میزند.
عسل آهسته میگوید: افتاد روی شمدت .
نفر دوم، حالا آمادهتر است. بازی را فهمیده. یک شاخه گل را با لبخند میگیرد، میگوید: «ممنون آقا!». آن را میبوید و با لطف و محبت در گلدان بالای سرش میگذارد. باز میخندد. عسل میخندد: «عجب عطری دارد!».... طفل سوم، باز هم تیزتر است؛ یا آرام آرام یاد گرفته است که چگونه باید بود. گل را بر میگیرد، عمیق میبوید، میگوید:» به! عجب بویی دارد! من هیچوقت گلی با این بو، و به این رنگ ندیده بودم. ممنون!»...» (همان: 141).
نکتهی قابل توجّه در بحث این مؤلّفه آن است که در این اثر، حتّی تخیّل هم باید در خدمت عشق و شاداب نگهداشتن همیشگی آن باشد، نه در خدمت هر چیزی غیر از آن:
«زمانی زنی را میشناختم که پیوسته به مردش میگفت: «تو تمام خاطرات مشترکمان را از یاد بردهای. تو حتّی از آن روزهای خوش سالهای اول هم هیچ خاطرهای نداری. زندگی روزمره، حافظهی تو را تسطیح کرده است. تو قدرت تخیّلت را به قدرت آتیه تبدیل کردهای...» (همان: 66). و «ما اگر آفتاب را، یک لحظه به درون قلبهای خاکستری شدهی بچّههای دردمند بتابانیم، عشق با قبای ارغوانی بلند، صوفیانه خواهد رقصید: «یک پا بر زمین خواهد کوفت، یک دست بر عرش؛ چنانکه زمین، یک هفته، به ضربهی پا بلرزد، عرش به اشارهی دست» (همان: 138).
رمانتیکها میخواستند تا رمز و راز اشیا را با توسّل به دریافتهای شخصی خویش بیان کنند و معنای آنها را نشان دهند. برای این کار به ذهن منطقی توسل نمیجویند، بلکه به ذات کمالی و عواطف و احساسات خویش پناه میبرند؛ چراکه این کار را تنها بانمایش تجربههای تخیّلی وشخصی میتوان انجام داد (kremod, 1957: 11). آنها برخلاف دیدگاه کلاسیکی که بر محاکات تأکید داشت و بنای شعر را در تقلید از طبیعت میبیند، رمانتیسم در معنای کلی عبارت است از بیان احساسات شخصی در تاریخ ادبیات جهان» (فتوحی، 1384: 2). با این توضیحات، آنچه با عنوان «کشف و شهود» در کتاب یک عاشقانهی آرام حضور دارد، به قول برلین عبارت است از: «بیان احساسات شخصی هنرمند» (برلین، 1385: 117). به دیگر سخن، کشف و شهود در اثر مزبور ماحصل برداشتها و تصوّرات شاعرانهی ابراهیمی است. برای مثال، آنجا که گیلهمرد با پدر عسل در خصوص کیفیت شاعر و شعر سخن میگویند:
«ـ از آذریها کدامشان را میخواهی؟
ـ عسل را.
ـ عجب ناکسی هستی تو! منظورم از شاعران بزرگِ آذربایجان است.
ـ باز هم، آقا! فرقی نمیکند. شاعر که نباید قطعاً شعری گفته باشد. شعر آفریدن، بسیار کم از آن است که شعر را زندگی کنیم. یک پردهی نقّاشی بسیار زیبا، سوای آن است که زندگی را به یک پردهی نقاشی زیبا تبدیل کنیم» (ابراهیمی، 1376: 28).
در جملههای بالا، در واقع، نویسنده تعریف و برداشت خود از شعر و شاعری را از دریچهی کشف و شهود به مخاطب القا میکند و در نظرگاه او، شاعرانه زیستن بسیار مهمتر از شعر سرودن است! یا در نمونهی زیر، همین شیوه برای تشریح مفهوم «لبخند» بهکار گرفته شده است:
«عاشق، ترک لبخند نمیکند عسل! لبخند، تذهیب زندگی است و بوسهایست بر دستهای نرم محبت. با لبخندهای کوتاه، گهگاه، این مرصع زرنگار را شفّافی ببخش، بانوی آذری من!» (همان: 32).
هنرمند رمانتیک، هنرمندی تجربهگراست. او میکوشد همهچیز را با شور خود درآمیزد. «در اشیاء حالات درونی خود را میبیند، رنج و اندوه خویش را بر دوش اشیاء مینهد، تا آنها را تابع خود و همدل و همزبان خویش کند. او میخواهد در تصویر همان حالتی را به خواننده نشان دهد که خود عیناً تجربه کرده است. ازاین رو، میکوشد کلام را از حالت توضیحی و خطابی خشک، رهایی بخشد و آن را از شکل یک رسانهی پیام خارج سازد؛ زیرا از نظر هنرمند رمانتیک وظیفهی شعر و سخن عبارت است از تأثیرگذاری در مخاطب، نه رساندن پیام و تقریر و توضیح و آرایش اندیشه» (الیافی، 1983: 100). برای این منظور، هنرمند رمانتیک با احساس و خیال، بر خواننده تأثیر میگذارد و بهجای تکیه بر خرد، به کشف و شهود روی میآورد؛ مثل توصیف بهار در نمونهی زیر:
«بهار، بیش از آنکه حادثهای از طبیعت باشد، حادثهییست در قلب آدمی. و پیش از آنکه در طبیعت، محسوس باشد، در حسّی انسانی وقوع مییابد. این، در بهاران گل نیست که باز میشود، گرههای روح انسان است. در باب آن زمستانهای خوب، زمانی باز با تو سخن خواهم گفت: تا کمر در برف، در کوهپایههای پلنگچال، کلاهکچال، اُدغالچال و همهی چالهای عالم» (ابراهیمی، 1376: 96).
امّا یکی از برجستهترین مظاهر نمود این مؤلفه در کتاب ابراهیمی، باز هم عرصه و پهنهی «عشق» است؛ بنمایهی اصلی اثر. نویسنده در بخشهای مختلف کتاب کوشیده تا پندارهای شهودی خود از مقولهی عشق را به تصویر بکشد:
«عشق، نجات دادن غریقیست که دیگر هیچکس به نجاتش امیدی ندارد. عشق، رجعت به آغازِ آغاز است، به شروع؛ به همان لبخند، همان نگاه، همان طعم؛ امّا نه خاطرهی آنها، خودِ آنها» (همان: 80).
و
«عشق، تن به فراموشی نمیسپارد، مگر یک باره برای همیشه. جام بلور، تنها یکبار میشکند. میتوان شکستهاش را ـ تکّههایش را ـ نگه داشت. امّا شکستههای جام ـ آن تکّههای تیز برنده ـ دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد. همهچیز کهنه میشود، و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانهها جای حس عاشقانه را خوب میگیرند» (همان: 38).
و
«حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگهداشتن عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی. و پرندهی قاب گرفته، فقط تصوّر باطلی از پرنده است. عشق در قابِ بادها، پرندهییست در قفس. مِنّتِ آب و دانه بر سرِ او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش. عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب» (همان: 64 و 65).
دورهی پیش از رمانتیسیسم (کلاسیک)، عصر فرمانروایی خرد بود، امّا رمانتیکها با کنار گذاشتن عقل و خرد کلاسیک به دامان هیجان و احساسات چنگ زدند. به اعتقاد آنها در روح آدمــی احســاس بیـش از اندیشـه نفوذ دارد و آرزو بیش از حقیقت است (سید حسینی، 1376: 171). این ویژگی، یعنی هیجان و احساسات در رمان یک عاشقانهی آرام حضوری پررنگ و گسترده دارد. با آنکه متن، متنی واقعگراست، امّا نمود هیجان و احساسات را در سراسر اثر، خاصه در گفتار گیلهمرد میتوان مشاهده کرد:
«نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد، نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد، گل از تو گلگونتر، امید از تو شیرینتر. نمیشود پاییز ـ فضای نمناک جنگلیاش، برگهای خستهی زردش ـ غمگینتر از نگاه تو باشد. نمیشود ، میدانم نمیشود آوازی که مردی روستایی و عاشق با صدایی صاف در اعماق دره میخواند، در شمال ِشمال، رنگینتر از صدای تو باشد. نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد. و صدای شیههی اسبی تنها در ارتفاع، و صدای گریهی سرداب رود ـ زمانی که تنگهی وندار بُن را میساید ـ و صدای عابر پیری که آب میخواهد، به عمق یک سلام تو باشد.... نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد. نمیشود که تو باشی به مهربانی مهتاب در آنزمان که روح دردمند ولگردم، بستری میجوید، بالینی میخواهد تا شاید دمی بیاساید. نمیشود که تو باشی به مهربانی مهتاب و این روح دردمند ولگرد، باز هم کوله را زمین نگذارد و سر را بر زانوی مهربانی تو...» (ابراهیمی، 1376: 76 و 77)
در سطرهای بالا چنانکه دیده میشود، بیش از آنکه خرد بر فضای کلّی متن حاکم باشد، نویسنده تحت تأثیر هیجان و احساسات، عسل را سرسبزتر از بهار، گلگونتر از گل، شیرینتر از امید و ... میداند. در کنار هیجان و احساسات، آنچه در این سطرها نمود بیشتری دارد، حضور و پیوند دو عنصر عشق و طبیعت با مؤلفهی مزبور است. عشق که از محوریترین موضوعات و از دلمشغولیهای مهم رمانتیکهاست و نزد هنرمندان این مکتب، مرتبهی دردانگی دارد (ثروت، 1381: 46):
«نگذاریم شعله بمیرد. فریب حرارت را نخوریم. اصل، رقص شعلههاست، نه گلهای سرخی زیر قبای خاکستر» (ابراهیمی، 1376: 39)
و در خصوص پیوند مؤلفهی هیجان و احساسات هم باید گفت که هنرمندان رمانتیک «بهجای توصیف صادقانه و دقیق طبیعت بیرونی، در پی آنند تا حالات و روحیات درونی خودشان را در طبیعت کشف کنند» (جعفری، 1378: 296). از اینرو، میتوان گفت که ابراهیمی در بهرهگیری از مؤلفهی هیجان و احساسات، عنصر فوق را با دو مؤلفهی عشق و طبیعت میآمیزد:
«نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد، شکوفه از تو شادابتر، پاییز از تو غمگینتر... نمیشود که تو باشی، من عاشق تو نباشم. نمیشود که تو باشی، درست همینطور که هستی و من هزار بار خوبتر از این باشم و باز هزار بار عاشق تو نباشم. نمیشود میدانم. نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد» (ابراهیمی، 1376: 78)
دین در دورهی کلاسیسم ارج چندانی نداشت و عموماً هنرمندان آن را نادیده میگرفتند. امّا رمانتیکها با نگاه هنری و بر اساس احساسات خویش به آن توجه ویژهای نشان دادند. آنها «دین را از راه هنری و بر اساس احساسات خویش مورد توجه قرار دادند. شاتوبریان مسیحیت را نه بهعنوان صحیحترین دین، بلکه چون شاعرانهترین آنها بود دوست میداشت و اثر خود (جلال مسیحیت) را بدین منظور نوشت. کلیسای «اگوتیک» را یک شاهکار معماری مجسّم میکرد که دلها را دچار هیجان میسازد» (جعفری، 1377: 226). ابراهیمی نیز در یک عاشقانهی آرام، توجّه و علاقهی خود به دین را با توصیف خدا به تصویر میکشد؛ و البته باز هم در رابطه با عشق و اصلاً عشق یعنی خدا و خدا یعنی عشق:
«ـ عاشق عدد نمیفهمد. فقط این را حس میکند که عدد مثل عشق در نهایت خدا جاریست. عدد بینهایت است، خدا، بینهایت است، عشق، بینهایت. یک مرد بزرگ روحانی، روزی به من گفت: خدا همان عشق است، و همان عدد. فهمیدنی نیست، احساس کردنیست (ابراهیمی، 1376: 140).
به تعبیری میتوان گفت که دین نزد نویسندهی یک عاشقانهی آرام در کنار عنصر عشق معنا مییابد و اساساً هر چیز منهای عشق در نظرگاه هنرمند، نفرتانگیز است:
«حکومتهایی که معنی دوست داشتن را نمیفهمند، نفرتانگیزند، و نفرتانگیزترین چیزی که خداوند خدا رخصت داد تا ابلیس به انسان هدیه کند، حکومتی است که عشق را نمیفهمد» (همان: 35).
و همچنان که نویسنده در تمام کتاب در پی زنده و شاداب نگهداشتن عشق است، عبادت را نیز که کنشی دینی است، با همین شیوه میخواهد و از زبان شخصیتهایش اذعان میدارد که:
«نمازت را هم هر روز با شعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو؛ با برداشتی نو؛ به آنچه میکنی، بیندیش: عبادت چرا؟ سخن گفتن با آن نیروی لایزال، چرا؟ عادت فرسودگیست. ماندگی. آب راکد. مرداب. تغییر بده! بیندیش و جا به جا کن!» (همان: 95).
امّا در کنار این موارد، نویسنده نوع نگاه مذهبی (شیعی) خود را با تکرار نام امام حسین (ع) و ارزش والا قائل شدن برای آن امام بزرگوار در قالب سوگندهای غلیظ نشان میدهد؛ مثلاً آنجا که گیلهمرد از زادگاهش تبعید میشود، صاحبخانهاش در حین گریستن میگوید:
«اینجا برای شما میماند. برای همیشه. دست به ترکیبش نمیزنم. اجاره هم نمیدهم. به شرفم! وصیت میکنم بعد از مرگم هم دست به ترکیبش نزنند، و هیچکس جز شما به آن کلبه نرود... به شرفم! به آبروی حسین!... یک روز برمیگردید. میدانم. ظالم نمیماند. به خدایی خدا نمیماند» (همان: 37).
و به راستی هم صاحبخانه به عهد و سوگند خود وفادار میماند و روزی که گیلهمرد و همسرش به آنجا بازمیگردند، میبینند که خانهشان واقعاً دستنخورده باقی مانده و از زبان صاحبخانه میشنوند:
یک عاشقانهی آرام با اینکه در قالب رئالیسم نوشته شدهاست، امّا مشخّصههای بارز رمانتیسیستی چون: فردگرایی، عشق، یگانگی با طبیعت، علاقه به دین، تکیه بر تخیّل، و هیجان و احساسات در آن نمود قابل توجّهی دارد. از سویی، یکی از مؤلفههای محوری (و موضوع اصلی) این اثر، عنصر رمانتیسیستی «عشق» است و از دیگر سو، مؤلفهی همدلی و یگانگی با طبیعت در سرتاسر متن حضور دارد و در بخشهایی از اثر هم درهمتنیدگیِ سه عنصر رمانتیسیستیِ عشق، یگانگی با طبیعت، و هیجان و احساسات، رمان را به ساحت شعر نزدیک کرده و سطرهای زیبا و ماندگاری آفریدهاست.
بهرهگیری نویسنده از شاخصههای رمانتیسیستی در بخشهای مختلف رمان یک عاشقانهی آرام ضمن بخشیدن ساحتی شعرگونه به این اثر، به آن هیأتی رئالیست ـ رمانتیک بخشیده است. همچنین ابراهیمی با استفاده از مؤلفههای مکتب رمانتیسیسم در یک متن رئالیستی، توانسته پیوند معقول و هنری مابین این دو مکتب ایجاد کند.
تشکر از همهی پژوهشگرانی که در این حوزه قلم زدهاند.
مقاله یک نویسنده دارد و بالطبع همهی سهم از آن اوست.
مقاله یک نویسنده دارد و در نتیجه، تضادی در کار نخواهد بود.
آربون، پیتر (1379)، مدرنیته گذار از گذشته به حال، مدرنیته و مدرنیسم، ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری، تهران: نقش جهان.
ابراهیمی، نادر (1388)، ابن مشغله، تهران: روزبهان.
(1376)، یک عاشقانهی آرام، چاپ اول، تهران: روزبهان.
الیافی، نعیم (1983)، تطور الصوره الفنیه فی الشعر العربی الحدیث، دمشق: منشورات اتحاد الکتاب العرب.
برلین، آیزایا (1385)، ریشههای رمانتیسم، ترجمهی عبدا... کوثری، تهران: نشر ماهی.
ثروت، منصور (1385)، آشنایی با مکتبهای ادبی، تهران: سخن.
(1382)، «مکتب رمانتیسم»، نشریهی پیک نور، سال اوّل، شمارهی دوّم، صص: 58 ـ 40.
جعفری، مسعود (1378)، سیر رمانتیسم در اروپا، چاپ اول، تهران: نشر مرکز.
(1386)، سیر رمانتیسم در ایران، چاپ اول، تهران: نشر مرکز.
حداد، حسین، سلمانی، ناهید و علیاکبر صلواتیان (1378)، «فرهنگ داستاننویسان ایران (77 - 1357ش)»، ادبیات داستانی، شمارهی ۵۱، صص: 255 ـ 246.
خواجات، بهزاد (1391)، رمانتیسیسم ایرانی (بررسی جریان رمانتیک در شعر امروز فارسی)، چاپ اوّل، تهران: انتشارات بامداد نو.
رستمی، فرشته و کشاورز، مسعود (1382)، رمانتیسم در اشعار فروغ فرخزاد، اراک: نوای دانش.
زرشناس، شهریار (1389)، پیشدرآمدی بر رویکردها و مکتبهای ادبی؛ دفتر دوم: از عصر رئالیسم تا ادبیات پسامدرن، چاپ دوم، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشههای اسلامی.
سیّد حسینی، رضا (1376)، مکتبهای ادبی، جلد 1، چاپ پانزدهم، تهران: نگاه.
شمیسا، سیروس (1391)، مکتبهای ادبی، چاپ دوم، تهران: قطره.
صادقی شهپر، رضا (1392)، «بازتاب آیینها و افسانههای ترکمنی در داستانهای اقلیمی نادر ابراهیمی»، کتاب ماه ادبیات، شمارهی 73، صص: 48 ـ 43.
عصر ایران (سایت تحلیلی خبری) (1396):https://www.asriran.com/fa/news/.
فتوحی رودمعجنی، محمود (1386)، بلاغت تصویر، تهران: سخن.
(1384)، «تصویر رمانتیک»، فصلنامهی پژوهشهای ادبی، شماره نهم ودهم، صص: 180-151.
فورست، لیلیان (1387)، رمانتیسم، ترجمهی مسعود جعفری، چاپ پنجم، تهران: مرکز.
گیدنز، آنتونی (1363) دورکیم، ترجمهی یوسف اباذری، تهران: خوارزمی.
مسعودیفر، جلیل (1393)، «شخصیت و شخصیتپردازی در رمان یک عاشقانهی آرام»، فصلنامهی تخصصی مطالعات داستانی، سال دوم، شمارهی سوم، صص: 128ـ 109.
مشرّف، مریم (1382)، مرغ بهشتی، چاپ اول، تهران: ثالث.
مهدیپور عمرانی، روحالله (1382)، «نمای نزدیک (آثار نادر ابراهیمی نویسنده)»، پژوهشنامهی ادبیات کودک و نوجوان، شمارهی 42. صص: 119 ـ 116.
میترا (دکتر میترا) (بیتا)، رئالیسم و ضدرئالیسم در ایران، چاپ بیستم، تهران: انتشارات نیل.
میرصادقی، جمال (1382)، داستاننویسهای نامآور معاصر ایران، تهران: اشاره.
میرصادقی، جمال و میرصادقی، میمنت (1388)، واژهنامهی نامهی هنر داستاننویسی، چاپ دوم، تهران: کتاب مهناز.
میرعابدینی، حسن (1377)، صد سال داستاننویسی ایران، تهران: نشر چشمه.
وان تیژم، فیلیپ (1370)، رمانتیسیسم در فرانسه، ترجمهی غلامعلی سیار، تهران: بزرگمهر.
ولیزاده، وحید (1387)، «جنسیت در آثار رمان نویسان زن ایرانی»، مجلهی نقد ادبی، سال 1، شمارهی 1، صص: 224 ـ 191.
* نویسنده مسئول: شهرام احمدی
آدرس: مازندران، بابلسر، دانشگاه مازندران، گروه زبان و ادبیات فارسی، ایران |
ایمیل: sh.ahmadi@umz.ac.ir تلفن: 01135302830 |
[1] استادیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه مازندران