A Comparative Analysis of the Memoirs of "I Am Alive" and "From Eighteen Months and Seven Days" Based on the School of Realism

Document Type : Research article extracted from thesis and dissertation

Authors

1 گروه زبان و ادبیات فارسی ، دانشگده علوم انسانی ، دانشگاه شاهد

2 گروه زبان و ادبیات فارسی ، دانشکده علوم انسانی ، دانشگاه شاهد

Abstract

Realism is one of the schools of the nineteenth century that changed the foundations of fiction by changing the principles of story writing. Unlike the Classical and Romantic schools, Realism considers man as a social being and examines the relationship between man and society. The realist writer narrates the lives of typical characters and the effects of human-environment interactions in simple language. Influenced by this school, Iranian writers also portrayed social issues in their works. Revolution and the 8-year war are of the most important socio-political issues in Iran, which influenced Iranian prose literature. Using library resources, this research analyzes the realistic components of the two memoirs "I Am Alive" and "From Eighteen Months and Seven Days". Findings suggest that language in both narratives is simple and close to slang. The difference is that the element of language and dialect, which is part of the culture of a region, is more visible in "From Eighteen Months and Seven Days". Abad mixes simple and metaphorical language. Her metaphorical language does not undermine the basis of the realist language in the narrative. Both Abad and Abnous portray the social issues people struggled with during the war as well as their different reactions to war. Examining components such as characterization, language, and staging in "I am alive" and "From Eighteen Months and Seven Days" reveals that both works belong to the school of Realism.

Keywords

Main Subjects


واکاوی مقایسه‌ای خاطره­نگاشت­های «من زنده­ام» و

«از آن هجده ماه و هفت روز» از دیدگاه مکتب رئالیسم

عرفان نوردی[1]

دکتر شهلا خلیل اللهی[2]

DOI: 10.22080/RJLS.2023.23754.1318

چکیده               

مکتب رئالیسم، یکی از مکتب‌های  قرن نوزدهم است که با تغییر اصولی در داستان، تحوّلاتی را در بنیان داستان­نویسی جهان پدید آورد. رئالیسم، برخلاف مکتب‌های کلاسیسم و رمانتیسم، انسان را موجودی اجتماعی می­پندارد و به بررسی پیوند رابطه­ی انسان و جامعه می‌پردازد. نویسنده­ی رئالیست با زبان ساده و غیر مجازی، به توصیف و روایت زندگی شخصیّت‌های تجسّمی، نوعی و تأثیر تقابل انسان و محیط می‌پردازد. این پژوهش با استفاده از منابع کتابخانه‌ای و به روش توصیفی ناظر بر مؤلّفه‌های رئالیستی به تحلیل دو خاطره­نگاشت «من زنده‌ام» و «از آن هجده ماه و هفت روز» پرداخته است. شخصیت‌های این دو اثر گاهی ویژگی‌های مشترک با قشر خاصی دارند که آن‌ها را به شخصیّتی نوعی و تیپیک تبدیل می‌کند. در روایت «از آن هجده ماه هفت روز»، راوی با انتخاب نام خانوادگی دزفولی، به آن‌ها شخصیت تیپیک و نوعی بخشیده است. زبان در هر دو روایت، ساده و به گفتار عامیانه نزدیک است؛ با این تفاوت که عنصر زبان و لهجه که جزئی از فرهنگ یک منطقه است، در «از آن هجده ماه و هفت روز» بیشتر مشاهده می‌شود. آباد در کنار زبان ساده، از زبان مجازی و استعاری نیز بهره برده است. زبان استعاری او در برخی از کلمات، ساده و عاری از هر نوع پیچیدگی جلوه‌گر است. آباد و دینوی‌زاده، مسائل اجتماعی و تضادهای کنش‌های مردم را در زمان جنگ به تصویر کشیده­اند. این ویژگی‌ها، آن‌ها را در زمره­ی آثار مکتب رئالیستی قرار داده‌ است.

کلیدواژ‌ها: رئالیسم، مؤلّفه‌های رئالیسم، من زنده­ام، از آن هجده ماه و چند روز، معصومه آباد، شهلا آبنوس.

۱- مقدّمه

تاریخ یک جامعه دستخوش تحوّلات، رخدادهای سیاسی - اجتماعی چون انقلاب، کودتا، جنگ و... قرار دارد که نه­تنها مسیر ذهنی و رفتاری افراد جامعه را تغییر می‌دهد، بلکه در زندگی شخصی افراد جامعه تأثیر بسزایی دارد. از آنجا که موضوع ادبیات رئالیستی، جامعه، ساخت و مسائل آن است، طبیعی است که نویسندگان و شاعران نیز در مسیر این رخدادها قرار می­گیرند، به­عنوان مخالف و موافق درصدد حمایت از جریان و رخدادی دست به قلم شده، با مکتب ادبی که برگزیده‌اند، پرده از حقیقتی برمی‌دارند. (سیدحسینی، ۱۳76: ۲۸۰)؛ بنابراین نویسندگان رمان‌ها و داستان‌های رئالیستی با داعیه­ی واقعیت‌گویی و حقیقت­گویی دست به قلم برده و آثار متعدّدی را منتشر ساخته‌اند. چنان­که از دید بالزاک، کار رمان­نویس و نویسنده، تشریح جامعه­ی خود و نمایش تیپ‌های موجود در جامعه است. «در حقیقت نویسنده، مورّخ عادات و اخلاق مردم و اجتماع خویش است.» (همان: ۲۷۱)

این مکتب، مورد پسند نویسندگانی در کشورهای مختلف، چون فلوبر، چارلز دیکنز، جورج الیوت، جک لندن، والت ویتمن و... واقع شد. در ایران نیز «نخستین رگه‌های رئالیسم اجتماعی را باید در سفرنامه‌های عهد قاجار جست.» (فتوحی رودمعجنی و صادقی، ۱۳۹۲: ۷)؛ با توجّه به شرایط اجتماعی و شکست مشروطه در دوره­ی محمدعلی شاه قاجار، عرصه­ی ظهور رمان واقع­گرا در جامعه فراهم نشد، ولی در عوض، رمان تاریخی گسترش یافت. هرچند «تهران مخوف» (۱۳۰۱) اثر مرتضی مشفق کاظمی، اولین رمان اجتماعی فارسی دانسته شد، (همان: ۹) برخی از منتقدان مارکسیست معتقدند که جمال­زاده، بنیان‌گذار رئالیسم در ایران است و برآنند که رئالیسم فارسی با «یکی بود، یکی نبود» جمال­زاده آغاز شده است. حساسیت نویسنده به مسائل اجتماعی و نوشتن از آدم‌هایی از طبقات مختلف و نگارش حوادث معمول به زبان روزمره، واقع­گرایی را در آثار وی شدت بخشیده، زبان زنده، سبک محاوره‌ای و اشتمال بر اصطلاحات عامیانه و کوچه و بازار، نوشتار جمال­زاده را به واقعیت اجتماعی نزدیک کرده است. (همان: ۸)

۱-۱- بیان مسأله

رئالیست‌ها می‌کوشیدند تا زندگی را آن­طور که هست، نشان دهند، هرچند زشت و ناپسند باشد. البته این سخن در عالم نظر درست است، وگرنه در عمل، بسیاری از رئالیست‌ها هم به نحوی در واقعیت تصرف کرده، آن را پسندیده‌تر یا زشت‌تر بیان کرده‌اند. برای مثال کسانی که زندگی‌نامه خود را نوشته‌اند (مثلاً در دوره­ی ما، وینستون چرچیل) در مواردی از واقعیت فراگذشته‌اند. همین‌ که نویسنده، نسبت به امری موضع می‌گیرد، خود­به­خود تصرّف در واقعیت می‌شود. به‌ هر حال رئالیست‌‌ها می‌کوشیدند تا در داستان‌های خود، زندگی افراد معمولی اجتماع را به­صورت واقعی، یعنی همان­طور که هست، به تصویر بکشند، به نحوی که خواننده به حقیقت آن اذعان کند. از این­رو داستان به قول آنان، جذّاب و مؤثّر باشد. هرچند قهرمان داستان می‌تواند از هر طبقه و صنفی باشد، معمولاً از طبقه متوسط شهری یا کارگران انتخاب می‌شد. (شمیسا، ۱۴۰۱: ۸۰)

پژوهش حاضر، مؤلّفه‌های رئالیسم را در دو خاطرنگاشت یادشده، تجزیه و تحلیل و مقایسه کرده و از میان مؤلّفه‌های رئالیستی به مؤلّفه‌هایی مانند: موضوع، شخصیّت و تیپ­سازی، خودنویسنده، کاربرد زمان، توصیف اجتماع و تشریح جزئیات، توصیف صحنه‌ها و وقایع پرداخته است.  

 ۲-۱-پرسش‌های پژوهش

  • مؤلّفه‌های مکتب رئالیسم در خاطره­نگاشت «من زنده­ام» و «از آن هجده ماه و هفت روز» چگونه تجلّی یافته است؟
  • تشابه و تفاوت خاطره­نگاشت‌های «من زنده­ام» و «از آن هجده ماه و هفت روز» از منظر مکتب رئالیسم چیست؟

۳-۱-روش پژوهش

پژوهش حاضر از نوع کاربردی است و به روش اسنادی - توصیفی، بر مبنای مؤلّفه‌های رئالیستی، با استفاده از منابع کتابخانه‌ای و... تحلیل شده است. پس از بیان مبانی، هر دو اثر بر پایه­ی این مکتب تحلیل و مقایسه شده است.

۴-۱- پیشینه‌ی پژوهش

دربارة مؤلّفه‌‌های مکتب رئالیسم در این دو اثر تاکنون پژوهشی مستقل انجام نشده است. اما دربارة مؤلّفه‌‌های مکتب رئالیسم، مقالات و کتاب‌هایی نوشته شده که به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود: 

- فتوحی رودمعجنی و صادقی (۱۳۹۲) در مقاله­ای با عنوان «شکل­گیری رئالیسم در داستان­نویسی ایران» به مطالبی از قبیل تحوّلات زبانی و واقعیّت اجتماعی، روزنامه­نگاری و رئالیسم پرداخته، پیشگامان رئالیسم فارسی و درون­مایه غالب و ارزش جامعه­شناختی این آثار را بیان کرده و در نهایت دورنمایی از رئالیسم در ایران ترسیم کرده است.  

- کیومرثی جرتوده (۱۳۸۹) در مقاله‌ای با عنوان «بررسی نهضت رئالیسم در داستان‌های کوتاه فارسی و اردو»، داستا‌ن‌های این دو زبان را با نگاهی اجمالی و مقایسه‌ای از منظر مکتب رئالیسم بررسی کرده است.

کتاب‌هایی از قبیل: «رئالیسم و ضدرئالیسم در ادبیات» اثر میترا (۱۳۵۳)، «رئالیسم» نوشته گرانت (۱۳۷۶) و ترجمه حسن افشار، «مکتب­های ادبی» اثر سیدحسینی (۱۳۸۷)، «تاریخ رئالیسم» نوشته ساچکوف (۱۳۶۲) و ترجمه محمدتقی فرامرزی، «داستان کوتاه در ایران، داستان­های رئالیستی و ناتورالیستی (ج۱)» اثر پاینده (۱۳۸۹)، «واقع­گرایی در ادبیات داستانی معاصر» نوشته الشکری (۱۳۸۶)، «مکتب­های ادبی» اثر شمیسا (۱۴۰۱) و... نیز در این زمینه نوشته شده­اند.

۲- مبانی نظری پژوهش

 رئالیسم از ریشه­ی لغت res  به معنی چیز و شیء است. (ثروت، ۱۳۸۱: ۳۳)؛ مکتب رئالیسم از مکاتب مهم ادبی است که از حدود قرن نوزدهم با گذر از دوره­ی رمانتیسم با تأثیر از بالزاک آغاز شد. بالزاک به جای تسلیم در برابر تخیّل و باورهای رمانتیسمی در آثارش، اجتماع خویش را با همه­ی مشخّصات و صفات نیک و بدش به نمایش گذاشت. او معتقد بود که کار نویسنده، تشریح جامعه­ی خویش و بازنمایی تیپ‌های جامعه است؛ یعنی کار نویسنده تاحد زیادی به کار مورّخان شباهت دارد. او نویسنده را مورّخ عادات و اخلاق مردم و اجتماع خویش می‌دانست. (سیدحسینی، ۱۳76: ۲۷۱)

نام و قواعد رئالیسم را اولین­بار شانفلوری بیان کرد. او می­گفت: «دانستن برای توانستن! این است عقیده­ی من! توانایی بیان آداب و اخلاق و عقاید و قیافه­ی اجتماعی که در آن زندگی می­کنیم. خلاصه، ایجاد هنری زنده! این است هدف من.» (همان: 274)؛ گذشته از بالزاک و شانفلوری، کادن نیز بحث رمان انعکاسی را مطرح کرد. البته در باب رئالیسم او باید دو نکته را مدنظر داشت: یکی معنای حقیقت که مراد وی بحث فلسفی آن نیست، بلکه معنای عرفی آن مدنظر است؛ «یعنی مسائلی که به واقعیت شبیه است. دوم اینکه نویسنده­ی رئالیست، بخشی از زندگی را زیر ذرّه­بین می­گذارد. اصطلاح slice of life  هم در مورد آثار رئالیستی به کار می­رود و هم ناتورالیستی؛ با این توضیح که اثر ادبی، بخشی از زندگی را به­صورت بازسازی­شده، هنری نشان می‌دهد.» (همان: 83-۸4)؛ هرچند عبارت «نمایاندن زندگی آن­چنان که واقعاً هست» را تعریف درستی از رئالیسم قلمداد کرده‌اند، این تعریف دارای ابهام و نشانه­ی ساده فرض کردن زندگی است؛ چراکه زندگی، پدیده­ی گسترده و تو در تویی است که عوامل محرّکه­ی مختلف و ناپیدایی، آن را در شرایط معیّن به وجود می‌آورند. از این­رو واقعیت نیز از آنچه دیده می‌شود، فراتر است. در واقع «جوهر رئالیسم، عبارت است از تحلیل اجتماعی، مطالعه و تجسّم زندگی انسان در جامعه، مطالعه و تجسّم روابط اجتماعی، روابط میان فرد و جامعه و ساختمان خود جامعه». با وجود این رئالیسم، پایش را از نسخه­برداری صرف از جامعه فراتر گذاشته و انسان را به­صورت فرد و جدا از جامعه مورد مطالعه قرار نمی‌دهد؛ بلکه به تجسّم و درک دیالکتیک روابط اجتماعی همراه با تضادهای واقعی آن می‌پردازد. (احمدی، ۱۳۷۴: ۸)

توصیف انسان به­مثابه موجود اجتماعی، مهم‌ترین ویژگی ادبیات رئالیستی است. به بیان دیگر، رئالیست‌ها ریشه رفتار انسان را در شرایط اجتماعی خاص می‌جویند و صفات انسان، چه نیک و چه بد را محصول شرایط اجتماعی می‌دانند، نه پدیده‌ای ذاتی و طبیعی. اگر بخواهیم به این پرسش که «رئالیست کیست» پاسخ دهیم، باید بگوییم که رئالیست، کسی است که می‌خواهد روابط و مناسبات افراد، افکار، عواطف، خیالات و... انسانی را که معلول علل اجتماعی در محیط اجتماعی خاص است، بشناسد. (میترا، ۱۳۵۳: ۳۶)؛ هرچند رئالیسم، تحلیل اجتماعی و روابط علت و معلولی را در ترسیم واقعیت امکان­پذیر ساخت، هر نویسنده­ی رئالیست، جهان­بینی خاص خود را دارد و درک وی از تاریخ و زندگی و نیز نگرش او از رویدادها، تلقی او را از مبارزه اجتماعی منعکس می‌سازد. در واقع او هرگز نمی­تواند بی­طرف باشد و از عقایدی که به نظرش تجسّم­کننده معرفت اوست، دفاع می‌کند. در عین حال نویسنده­ی رئالیست تلاش می‌کند تا با تحلیل اجتماعی و با پژوهش در روند واقعیات دائم­التغییر، تصویری صادقانه از زندگی را ترسیم کند. فعالیت در جهت شناخت جهان، اصل بنیادین رئالیسم بود که دستاوردهای مهمی به ارمغان آورد. آن‌ها توانستند تضادهای ماهوی عصر را که سرچشمه شرارت‌های اجتماعی بود، بشناسند و آن را به­عنوان علل رفتار و فکر شخصیت‌های داستان به نمایش بگذارند. (میترا، ۱۳۵۳: ۲۴)

از این­رو یکی از مهم‌ترین اصولی که تکامل رئالیسم به آن وابسته است، «انتخاب مسائلِ حیاتی» است. نویسنده­ی رئالیست، مسائلی را برمی‌گزیند که مبتلا­به عموم و اصطلاحاً نقش زمانه به شمار می‌آید. این اصل در آثار نویسندگان بزرگ رئالیست، به وضوح قابل مشاهده است. نمونه­ی آن، تولستوی است که فساد عمومی جامعه­ی روسیه را ترسیم کرد. همچنین بالزاک، تشنّجات تطوّر جامعه­ی فرانسه را که به سمت سرمایه‌داری کشیده شده بود، به تصویر کشید و تضادها، انحطاط اخلاقی و اجتماعی جامعه را آشکار ساخت. بنابراین شرایط اجتماعی خاص در اخلاقیات و ارزش‌های اجتماعی، آداب و رسوم، ذهنیات و خصوصیات فردی و معتقدات عمومی، در این نوع مکتب نمود می‌یابد. برای درک واقعیت باید نمودها را تحت شرایط اجتماعی پدیدآورنده­شان بررسی و تحلیل کرد. از این­رو هدف رئالیسم، جست­وجو و بیان کیفیت واقعی هر پدیده، روابط درونی یک پدیده با سایر پدیده‌هاست. در واقع پدیده‌های طبیعی از جمله انسان و روحیات و کنش‌های او، به صورت منفرد و قائم بالذات بررسی نمی­شوند و چون حلقه­های زنجیری در شرایط اجتماعی و عمل‌ها و عکس‌العمل­ها مورد مطالعه قرار می‌گیرند. نادیده گرفتن روابط موجودات با محیط، بینش هنری را دچار نقصان خواهد کرد و در عوض درک درست زندگی، نقّاشی بی­جان طبیعت را ارائه می‌کند. (میترا، 1353: ۳۱-۳۳)

اصطلاح رئالیسم در حوزه­ی ادبیات نیز در نیمه­ی قرن نوزدهم در اروپا، برای اشاره به دگرگونی نوینی که در روند رشد و پیشرفت ادبیات داستانی که از ۱۸۳۰ آغاز شده بود، رواج یافت. البته نخست، واقع­گرایی، جنبشی ناشناخته بود که منتقدان ناظر به تحلیل آثار، توسط مبلغان اصلی واقع‌گرایی توانستند معنای مشخّصی برای اصطلاح رئالیسم تعیین کنند. رئالیسم، تمام جنبه‌های ادبیات داستانی را تحت تأثیر قرار داد که حتی امروز نیز به­سختی می‌توان از حد و ارزش آن کاست و از آن به­عنوان فرمولی ساده و جامع یاد کرد. (همینگر، ۱۳۷۵: ۲۸۵)؛ نویسنده­ی رئالیست باید به تشخیص الگوی کلی جنبش و ضد جنبش­های نیروهای اجتماعی در ورای پدیده‌ها بپردازد؛ چراکه رئالیسم، وابستگی شدیدی به درک نویسنده از واقعیت دارد. نفوذ عنصر فکری در آثار رئالیستی، مستلزم داشتن نظریه‌ای روشن درباره­ی زندگی است؛ چراکه نویسنده نمی‌تواند با شیوه­ی برخورد ذهنی، ماهیت پدیده‌ها و واقعیت را آن­چنان که واقعیت است، به صورت قانون کلی زندگی در بیاورد. انگلس، شرط عمده­ی شیوه­ی رئالیستی را در این می‌دانست که نویسنده برای به دست آوردن تحلیل رئالیستی از محیط اجتماعی که شخصیت‌ها در آنجا به فعالیت می­پردازند، باید واقعیت را با تجلّیات تعیین­کننده و نمونه‌وار آن که در عرصه­ی روابط اجتماعی وجود دارد و از منشور یکایک شخصیت‌ها می‌گذرد، ترسیم کند. (ساچکوف، ۱۳۶۲: ۲0-۲1)

2-1- مؤلّفه‌های  مکتب رئالیسم

۲-۱-1- موضوع

موضوع اثر رئالیستی در جامعه واقعاً رخ می‌دهد. از نخستین صفحات کتاب، قدرت نویسنده در مشاهده و ثبت حقایق زندگی به چشم می­خورد و قهرمانان آن، آدم‌های طبیعی و عادی هستند که هیچ­گونه تخیّلی در آفرینش آن‌ها دخالت نداشتند. (سیدحسینی، ۱۳76: ۲۸۱)

۲-1-2- شخصیت، تیپ­سازی و انواع آن

یکی از نشانه­های پیروزی رئالیسم، اصل تجسّم شخصیت است. کلاسیسسم­ها، قهرمان خود را آرمانی ترسیم می‌کردند و با تکیه بر شخصیت عالی، جنبه­های منفی شخصیت را می‌پوشاندند. قهرمان رمانتیک­ها نیز فردی استثنایی بود. هرچند برخی از رمانتیک­ها، قهرمان خود را از میان مردم عادی انتخاب می‌کردند، دنیای فکری قهرمان را از دنیای خارج جدا می‌ساختند و تأثیر دنیای خارج را نادیده می‌انگاشتند. (ساچکوف، ۱۳۶۲: ۷۹)؛ نویسنده باید برای آفریدن تیپ دلخواه خویش، حقیقت را از چند نمونه­ی واقعی و زنده بگیرد و با ذوق و هنری که دارد، آن‌ها را درهم آمیزد و تیپ کمال مطلوب خود را بسازد. (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۲۷۲)؛ اصل تیپ­بندی در رئالیسم، تابعی از پی­جویی عللی است که در پدیده‌های اجتماعی وجود دارد. اثر رئالیستی، موضوع و دنیای درونی و ویژگی‌های قهرمان یا شخصیت را از زندگی انسان و حیات اجتماعی می­گیرد. نویسنده، شخصیت و موضوع را به­عنوان محصول شرایط اجتماعی متعدّدی ترسیم می‌کند که با سرنوشت شخصیت، رابطه­ی علت و معلولی دارند. بدین­سان شخصیت تیپیک، مشتق و محصولی از نیروهای اجتماعی است و مجموعه ویژگی‌های تعیین­کننده محیطی که محصول آن است. در واقع می‌توان گفت که نویسنده از طریق نمایش ویژگی و سرنوشت شخصیت، ویژگی محیط را آشکار می‌سازد. (ساچکوف، ۱۳۶۲: ۲۱)

۲-1-3- خود نویسنده

نویسنده­ی رئالیست هنگام خلق اثر، بیشتر تماشاگر است و افکار و احساسات خود را در جریان داستان ظاهر نمی‌سازد. رئالیسم می‌خواهد همه­ی واقعیت را کشف کند؛ اما در خواننده‌اش یک احساس را تولید کند که واقعیت است که ظاهر می‌شود. رمان­نویس از تظاهر به حضور خود در اثر، از رازگویی‌های احساساتی و از فلسفه­بافی احتراز می‌کند، به گونه‌ای که از نمایاندن خود در اثر به­عنوان نویسنده خودداری می‌کند. اما این نکته روشن است که نویسنده نمی‌تواند به کلی خود را در اثر پنهان کند، هرچند که افکار خود را از زبان قهرمانان می‌گوید و در ساختن صحنه‌ها مجسّم می‌سازد؛ ولی شکّی نیست که این افکار از آن اوست. (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۲۸۷-۲۸۸)

۲-1-4- کاربرد زبان

رئالیسم، زبان را نه صرفاً تصویری از واقعیت، بلکه وسیله‌ای می‌بیند که واقعیت با آن تحقّق می‌یابد و واقعی می‌گردد؛ وسیله‌ای که در ساختار خبری آن، ماده حقیقت را حمل می‌کند، چنان­که هیچ درخواستی در خارج از قراردادهای فراگیر این نظام از مادیت گنگ دنیای اشیا نمی‌توان کرد. (گرانت، ۱۳۷۶: ۲۳)؛ یکی از مشخّصه‌های نثر رئالیستی، نزدیکی زبان به گفتار روزمره مردم در کوچه و بازار و دوری از زبان رسمی و فخیمانه است. نویسندگان رئالیستی معمولاً شخصیت‌های داستان­های خود را از اقشار متوسط و پایین جامعه برمی‌گزینند. این شخصیت‌ها به سبب جایگاه اجتماعی که دارند، یا تحصیلات چندانی ندارند و یا مطلقاً بی‌سوادند و اهل خرافات. از این­رو میان نثری که نویسنده برای روایت برمی‌گزیند، با عنصر شخصیت داستان، ارتباط تنگانگی وجود دارد و به تعبیری طرز بیان راوی، ناشی از نوع شخصیت داستان اوست. (الشکری، ۱۳۸۶: ۲۵۳)

۲-1-5- توصیف اجتماع و تشریح جزئیات

واقع‌گرایی بی‌هدف و بیهوده به توصیف محیط اجتماعی و طبیعی داستان نمی‌پردازد، بلکه توصیف‌ها و تشریح‌‌‌ها به صورتی با وقایع و پدیده‌ها مرتبط هستند. جزئیات مربوط به تشریح وقایع و شرح وضعیت، موقعیت‌ها و توصیف فضا و رنگ در داستان، خصوصیتی توجیهی دارد و به­عنوان نشانه‌های مرئی واقعیتی باطنی و درونی مطرح می‌شود؛ نه به­عنوان آرایش و زینت کلام و نه به­عنوان توصیف به خاطر توصیف، همان‌طور که در آثار ناتورالیستی دیده می‌شود که در آن‌ها بیشتر توصیف‌‌‌ها و تصویرها و جزئیات با کلیت داستان ‌‌بی‌ارتباط هستند. (میرصادقی و ذوالقدر، ۱۳۷۷: ۲۸۶)

۲-1-۶- توصیف صحنه‌ها و وقایع اجتماعی

نویسنده­ی رئالیست، صحنه‌ها را بدین قصد تشریح می‌کند که خواننده از شناخت آن صحنه‌ها بیشتر با قهرمانان و وضع روحی آن‌ها آشنا شود؛ با این توضیح که نویسنده فقط در موردی به توصیف صحنه‌ها اقدام می‌کند که به آن احتیاج دارد. (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۲۸۹)

۳- تحلیل داده‌ها

پیش از پرداختن به تحلیل داده‌ها، به منظور شناخت از این دو اثر، سعی شده خلاصه‌ای از آن‌ها برای دریافت فضای کلی داستانِ مورد پژوهش ارائه شود:

3-1- خلاصه­ی «من زنده ام» از معصومه­آباد

این خاطره­نگاشت، ماجرای دختری از آبادان به نام معصومه در خانواده‌ای سیزده­نفره است که هشت پسر و سه دختر دارند. آتش­سوزی سینما رکس به­عنوان یکی از مرگبارترین آتش‌سوزی‌های پس از جنگ جهانی، بیش از پیش مردمان را به قیام علیه ظلم ترغیب می‌کند و در نهایت فضای سیاسی به وجود آمده، منجر به تغییر رژیم می‌شود. پیش از شروع جنگ، حضور معصومه در اردوی معرفتی موجب می‌شود که در روزهای ابتدایی جنگ، در تهران باشد. اما بعد از آن خود را به آبادان می‌رساند. با اصرار پدر، برای خدمت به بیمارستان o.p.d می‌رود. در یکی از روزها با کسب موافقت فرمانداری و پرورشگاه در شیراز، به همراه بچه­های پرورشگاه به شیراز می روند. او به اتفاق شمسی به هلال­احمر شیراز مراجعه می­کنند و با اتوبوس هلال­احمر راهی آبادان می‌شوند در میانه­راه، راننده اتوبوس به­خاطر ترس برمی‌گردد و تعدادی از مسافران را پیاده می‌کند. معصومه و شمسی، سوار بر اتومبیلی می‌شوند تا خود را به آبادان برسانند؛ اما در میانه­ راه به دست سربازان عراقی که لباس سپاه پاسداران بر تن کرده­ بودند، اسیر و در زندان الرشید، زندانی می‌شوند. خلبان لبیبی،  اسیری است که با ارسال نامه­ای به خانواده آباد، خبر اسارت معصومه را به آن­ها اطلاع می­دهد. دختران در زندان دست به اعتصاب غذا می­زنند، در نهایت با انتقال به بیمارستان، موفق به ثبت نام خود در فهرست اسرای صلیب سرخ می‌شوند و اولین نامه و خبر سلامتی خود را در اردیبهشت سال ۱۳۶۱ به خانواده می­رسانند. پس از بهبودی، به اردوگاه موصل­ انتقال می­یابند. بی­مبالاتی سربازی به نام عدنان و حضور او در سرویس بهداشتی دختران و عصبانیت دختران سبب می‌شود دختران را به اردوگاه الانبار انتقال دهند. در نهایت پس از تفتیش در اتاق فرماندهی و گذشتن از حلقه­های امنیتی، سوار هواپیما شده، در آنکارای ترکیه به نیروهای ایرانی تحویل داده می‌شوند. 

3-2- خلاصه­ی «از آن هجده ماه و هفت روز» از شهلا آبنوس (دینوی­زاده)

شهناز به­عنوان شخصیت اصلی و قهرمان، از خانواده‌ای ده­نفره دزفولی است که پدرش، معاون بانک و مادرش، خانه‌دار است. یکی از پسران خانواده، خارج از کشور مشغول تحصیل است و در داستان حضور فعّالی ندارد. پسران دیگر، بهروز و بهرام نام دارند. بهرام با شروع جنگ و تعطیلی مدارس، به فعالیت‌های پشتیبانی در مسجد محله مشغول می‌شود. با آغاز جنگ، همراه خواهر کوچک‌ترش بهناز، به­عنوان امدادگر در بیمارستان شهر مشغول خدمت به مصدومان و مجروحان می‌شود. خواهران دیگر او نیز دانش­آموزند و در روایت داستانی، نقش فعالی ندارند. شخصیت‌های بی‌شماری در خلال داستان ظهور می‌یابند. شخصیت‌هایی که گاه از اقوام و همسایگان و دوستان هستند که شهناز یا از قبل با آنان آشناست و یا اینکه در خلال داستان به­صورت ضمنی با آن‌ها آشنا می‌شود. خانه­ی شهناز مورد اصابت موشک قرار می‌گیرد؛ برادر او در جنگ شهید می‌شود؛ آن‌ها بناچار به قم مهاجرت می‌کنند و در قبرستانی به نام باغ بهشت قم سکنی می‌گزینند. رخدادهای این داستان، بیشتر درباره حوادثی است که در بیمارستان، خیابان و در نهایت در خانه روی می‌دهد.

۳-3- موضوع

ادبیات رئالیستی طبعاً موضوع خود را جامعه­ی معاصر و ساخت و مسائل آن قرار می‌دهد؛ یعنی چنین جامعه‌ای وجود دارد و اثر ادبی را مجبور می‌سازد که به بیان و تحلیل آن بپردازد. (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۲۸۰)؛ موضوع کلی این دو اثر، جنگ و پیامدهای آن است. به­طور حتم جنگ، آینده­ی جامعه را متحول و سبب بروز کنش‌هایی غیر از کنش‌های گذشته می‌شود و جامعه را از مسیر همیشگی دور می‌کند:

«این­چنین بود که مدرسه، جبهه و اسلحه جای قلم را گرفت؛ بوی باروت، جای بوی کتاب­ نو را. لباس بسیج، جای روپوش مدرسه و نیمکت ها سنگر شدند. شهادت، مشق شد و معلم، فرمانده و دانش­آموز و دانشجو شهید شدند.» (آباد، 1398: ۱۲۰)

راوی، فضای کلی روزهای ابتدایی جنگ را با تصویری از آشفتگی، غافلگیری و وحشت مردم در این برهه­ی زمانی نشان می‌دهد. در حقیقت کلیتی از اوضاع جامعه به گونه‌ای ترسیم می‌شود که از قبل، کسی تصویر روشنی از جنگ نداشته و به یکباره و ناخواسته درگیر آن می‌شود. آبنوس نیز در تلاش است تا آنچه را جنگ بر سر زندگی مردم آورده، به تصویر بکشد. او از شخصیت­ها و رخدادهای زندگی­ خود و مردم سخن می‌گوید. ترس، نخستین واکنش مردم دزفول نسبت به شروع جنگ و صدای توپ و گلوله است:

«مینا و مینو که به مدرسه رفته­اند خدایا قلبشان مثل گنجشک می­زند. بغلشان می­کنم، آب می­دهم بخورند تا آرام شوند.» (آبنوس، 1396: ۶۷)

۳-4- شخصیت، تیپ­سازی  و انواع آن

شخصیت در مکتب رئالیسم به­عنوان عنصر اساسی رمان و داستان، دچار تغییر و تحول می‌شود که یکی از وجوه تمایز مکتب رئالیستی از سایر مکتب­هاست. رئالیسم حقیقی، تصویری از انسان کامل و واقعیت کامل را ارائه می‌دهد. واقعی بودن شخصیت‌های اثر رئالیستی، به معنای اصالت وجود نیست؛ زیرا آن‌ها جامع الاطراف هستند و به واسطه­ی این کامل بودن از افراد حقیقی متمایز می‌شوند. (بورلی، ۱۹۵۳: ۱۳)؛ خانواده آباد در «من زنده­ام»، با توجه به ویژگی‌ها، شخصیت‌ها و رخدادهای زندگی در این برهه­ی زمانی، خانواده‌ای تیپیک به شمار می‌آید. «کمال مطلوب هنرمند، برایش به منزله­ی قانون است و این کمال مطلوب به او اجازه می‌دهد که به شخصیت‌های خود، مشخصات کلی یک «تیپ» را بدهد؛ هرچند جالب بودن رمان بسته به این نیست که در آن مشخّصات استثنایی و حتی بی­نظیر یک فرد تشریح شود، بلکه هر یک از اشخاص رمان باید انسانی باشد با کلیت انسانی‌اش و تصویر گروهی از افراد بشری باشد با خصوصیاتی که کم و بیش همگانی است.» (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۲۸۴)

آباد، سیر رشد خود را به­عنوان قهرمان روایت و یکی از مؤلفه‌های اساسی در پرسوناژ رئالیستی به­گونه‌ای به تصویر می­کشد که هم خود او و هم قهرمانان روایتش، افراد عادی هستند و آشکار است که در آفریدن آن‌ها، هیچ تخیلی را به کار نبرده است. سعی او بر آن بوده تا حقایق را ثبت کند. طبیعی است که در صورت متمایز و ممتاز ساختن او از دیگران در ذهن مخاطب، حتماً او را از پرسوناژ رئالیستی خارج می­کرد؛ زیرا یکی از مؤلّفه‌های پرسوناژ رئالیستی، نداشتن قدرت ذاتی و فراانسانی اوست.  

یکی از شخصیت‌های تأثیرگذار در زندگی آباد، آشنایی با خانم دروانسیان ارمنی است که مقطع مهم زندگی او به حساب می‌آید. پیامد ارتباط و دوستی با او، تغییر در فرآیند کنش‌های رفتاری از جمله روحیه کاوشگری و پرسشگری اوست: «آن سال علاقه‌ام به کتاب و داستان، مرا مسئول روزنامه­های دیواری مدرسه کرد» (آباد، 1398: 62).

همان‌گونه‌ که در بالا گفته شد، آباد همانند نویسندگان رئالیست، قهرمانان اثر خود را از زندگی و اجتماع برمی­گزیند. مادر به­عنوان رکن خانواده، طبق فرهنگ خطّه­ی جنوب، «ننه» خطاب می‌شود:

«آن روزها در آبادان، مادران را «ننه» و پدران را «آقا» صدا می‌کردند. البته ننه­ی تنها نه، در واقع مادر به اسم پسر بزرگ‌تر شناخته می‌شد. مثلاً مادر من، ننه کریم بود.» (آباد، 1398: ۲۰)

البته او ویژگی‌های شخصیتی شخصیت‌های داستان را به شیوه­ی مستقیم یا غیر مستقیم بیان می‌کند:

«مادرم، الهه­ی صبر و سنبل صبر و استقامت بود. او به تمام معنا، ابهت و جذبه­ی مادرانه داشت و با خشم و مهر، مادری می‌کرد. او از طایفه سربداران باشتین سبزوار و زنی مدبّر بود. اما سن و سال بچه­ها را به تقویم به یاد نمی‌آورد.» (همان) 

شخصیت‌های دیگری که نقش خاصّی در آن برهه­ی زمانی او داشتند، اسارت چهار دختر است که بخش عمده‌ای از دوران اسارات را در کنار یکدیگر می‌گذرانند. اسمال یخی، علی­رغم حضور کوتاه در اسارات، لحن قلدرمآبانـه و لوتی‌گرانه، او را به شخصیتی تیپیک تبدیل ساخته است. او یکی از معدود شخصیت‌هایی است که راوی از ظاهر او سخن می­گوید:

«یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سیبیل­های پرپشت، بلند شد و با لهجه­ی غلیظ آبادانی، جواد را صدا کرد.» (آباد، 1398: ۱۶۲)

شخصیت دیگر، عزیز نام دارد. عزیز، «جوانی با قامتی باریک و بلند محاسنی قهوه­ای» (همان:۱۸۰) و اهل کاشان است. تمایز رفتار و سادگی او بیش از هر چیز، معصومه را متوجه او می‌کند:

«مثل تیری که از دور شلیک شود، به جمع ما پرتاب شد. لب و دهانی پرخون و ظاهری روستایی، اما چهره­ای گشاده و لبانی مثل پسته­ی خندان داشت.» (همان)

او را می‌توان تیپ و نماینده­ی قشر روستایی دانست. یوسف والی­زاده هم اسیر دیگری حدوداً بیست ساله ­است که او را به اتاق دختران می­آورند و در پایان مفقود الاثر می‌شود. آباد در معرفی شخصیت‌ها از روش مستقیم استفاده می‌کند و بیشتر شخصیت‌های داستان او برحسب «خصوصیات ادبیات رئالیستی، توصیف انسان به صورت موجود اجتماعی است.» (میترا، ۱۳۵۳: ۳۶)

نویسنده­ی «از آن هجده ماه و هفت روز» از شخصیت‌های متعدّدی یاد می­کند که هر یک در برهه­ی زمانی خاص پا به عرصه­ی داستان می گذارند. برخی از آن‌ها از همان فصل نخست، در روایت حضور فعال دارند و برخی دیگر، چون بارقه‌ای در داستان می­درخشند و خاموش می‌شوند. طبیعی است که اعضای خانواده­ی شهناز، تقریباً در تمام فصول روایت حضور دارند. معرفی اجمالی این اعضا در فصل ابتدایی کتاب صورت می‌گیرد و راوی به­صورت ضمنی، اطلاعاتی درباره­ی خود و اعضای خانواده به مخاطب ارائه می‌دهد. این اطلاعات، بیش از آنکه در وصف ظواهر افراد باشد، درباره­ی خصوصیات باطنی و رفتاری و برداشت‌هایی است که راوی از کنش‌های شخصیتی آن­ها درک کرده است. معرفی ضمنی و نمایشی شخصیت‌ها، از جمله خود شهناز که راوی داستان است، از ویژگی‌های سبکی نویسنده به شمار می‌رود. در واقع نویسنده در شخصیت­پردازی به جای شیوه­ی مستقیم، روش غیر مستقیم و نمایشی را به ‌کار گرفته است. شخصیت‌ها بیش از آنکه به همراه ویژگی‌های ظاهری و رفتاری­شان به­طور مستقیم معرفی شوند، از طریق کنش‌ها و واکنش‌هایی که در برابر اتفاقات و حوادث بروز می‌دهند، معرفی می‌شوند. رشد و شکوفایی استعداد شخصیت‌ها به­ویژه شخصیت اصلی یا به تعبیری همان قهرمان اصلی، در سیر روایت و ایجاد تحوّلات شخصیتی به واسطه­ی علل اجتماعی از ویژگی‌های پرسوناژ رئالیستی برخوردار است. البته با توجه به فحوای متن، این رشد در ویژگی‌های شخصیتی او، پیش از آن در وجود او به شکلی وجود داشته، اما در سیر تحولات رشد و پیشرفت کرده است.

هرچند هر دو خاطره­نگاشت از خطّه­ی جنوب برگزیده شده‌اند، آنچه آباد و آبنوس درباره­ی شخصیت‌های اثرشان در ذهن خواننده ترسیم می‌کنند، در دو مسیر جداگانه قرار دارد. اکثر شخصیت‌های آباد، شخصیت تیپیک از خطّه جنوب ایران هستند، در حالی که شخصیت‌های اثر آبنوس، بیشتر از شخصیت­های معمولی برگزیده شده‌اند. برای مثال، تصویری که از چهره­ی مادر آبنوس در ذهن مجسّم می‌شود، نمی‌توان او را یک شخصیت تیپیک به‌ شمار آورد:

«مادر همیشه مشوّق من در هر کاری به­خصوص فعّالیّت­های اجتماعی بوده است.» (آبنوس، 1396: ۱۴)

آبنوس مانند آباد، کمتر از ویژگی‌های ظاهری شخصیت‌ها سخن می‌گوید. اطلاعاتی که درباره­ی ویژگی‌های ظاهری افراد داده می‌شود، بیشتر اطلاعات کلی است. راوی، علاقه‌ای به ذکر جزئیات ظاهری خود و دیگر شخصیت‌ها ندارد و هرجا ضروری بداند، اندک اطلاعاتی را به­صورت ضمنی عرضه می‌کند که جدای از افکار و گفتار شخصیت‌ها نیست. واگویه­ی افکاری که پس از سکوت مادر درباره­ی سفر به دهلران در ذهن شهناز شکل می‌گیرد، نمونه‌ای از ارائه­ی اندک اطّلاعاتی است که رنگ و بوی کلّیّتی از موضوع دارد:

«آیا اصلاً ضرورتی دارد که بروم به آموزش نظامی؟ با این وضعیت جسمانی و جثه­ی نه چندان درشتم!» (همان)

یا آنچه درباره­ی شخصیت پدر در حین ارائه­ی کنش‌های او توصیف می‌شود:

- «ساعت دیواری اتاقمان، شش را نشان می‌دهد که پدر مثل هر روز می‌رود برای دوش گرفتن!» (آبنوس، 1396: ۸)

- «بابا مثل هر روز صبح تا قبل از ساعت هفت، آماده­ی رفتن به سرکار، وارد هال می‌شود، دکمه پنکه را روشن می‌کند و بعد پیچ رادیو را می­چرخاند...» (همان)

بروز استعداد و رشد یا تغییر برخی از ویژگی‌های شخصیت‌ها در شرایط اجتماعی، خود از ویژگی‌های رئالیستی یک اثر است. بازه­ی زمانی کوتاه حدوداً دوماهه­ای که آبنوس، پیش از شروع جنگ به آن می‌پردازد، گذشته از بیان رخدادها، سیر تحوّلی شخصیت‌ها را هرچند اندک به نمایش می‌گذارد. البته سیر تحول در کنش شخصیت‌های فرعی، متفاوت است و سرنوشت برخی از آن‌ها معلوم و برخی دیگر مبهم است؛ ضمن اینکه به ویژگی‌های ظاهری آن‌ها چون شخصیت‌های اصلی پرداخته نمی‌شود. اگر هم پرداخته شود، بسیار کلّی است. برخی از شخصیت‌های فرعی، حضوری کوتاه در هر دو خاطره­نگاشت دارند و کنش فعّالی از خود بروز نمی‌دهند. حضور آنها فقط به واسطه­ی بودن در صحنه‌هایی است که هر دو راوی، آن‌ها را ترسیم کرده­اند، مانند راننده خودرویی که مسافران را به دهلران می‌برد: «راننده گفت راه طولانی است و نمی‌شود چهار نفری بنشینید.» (آبنوس، 1396: ۱۵)؛ این تنها گفتاری است که از او در داستان روایت می‌شود و باقی توصیف گذرای کنش‌های اوست:

«راننده بوق می­زند و نگهبانی، در کوچک کناری را باز می‌کند و بیرون می‌آید. راننده از ماشین پیاده می‌شود و برگه‌ای به نگهبان نشان می‌دهد.» (همان: ۱۶). 

شخصیت دیگری که حضور کوتاه، اما مؤثّری دارد، سربازی به نام حسن و اهل تهران است که در اثر جراحت شهید می‌شود. برخی ویژگی‌ها، او را به شخصیتی تیپیک و نمونه بدل می‌سازد.

۳-5- خود نویسنده

نویسنده­ی رئالیست پس از نمایش وفادارانه­ی حقایق، برای تلفیق آن‌ها با عقاید و ارزش‌های ذهنی خود به فلسفه­بافی نمی‌پردازد. (میترا، ۱۳۵۳: ۴۴-۴۵)، بلکه همانند عکاس اجتماعی است (همان: ۴۳) و همیشه خود را با مسائلی مشغول می‌دارد که مبتلابه عموم و به­اصطلاح نقش زمانه محسوب می‌شود و از میان انبوه واقعیت‌های زمانه، اساسی‌ترین و حیاتی‌ترین آن‌ها را دست‌چین می‌کند. (همان: ۳۷-۳۸)؛ روشن است که نویسنده نمی‌تواند به­کلّی خود را در اثر پنهان کند. هرچند افکار خود را از زبان قهرمانان می‌گوید و در ساختن صحنه‌ها مجسّم می‌سازد، شکّی نیست که این افکار از آنِ اوست. (سیدحسینی، ۱۳۷۶: ۲۸۸)؛ صحنه‌ها و بن­مایه‌هایی که هر دو نویسنده در اثر خود به کار برده‌اند، برگرفته از واقعیت‌های اجتماعی است. در «من زنده­ام» به صورت فراگیر، زندگی نویسنده و تمام افراد اطراف او به­ویژه در دوران اسارت به تصویر کشیده شده است. در «از آن هجده ماه و هفت روز» نیز بازنمایی واقعیت و برشی از زندگی خود نویسنده و مردم دزفول به­صورت جامع‌‌تر بیان شده است. 

۳-6- کاربرد زبان

مهم‌ترین ویژگی‌های زبان در نثر رئالیستی این­گونه دسته‌بندی شده است: شفافیت روایی در برابر فصاحت بلاغی؛ کارکرد ارجاعی در برابر کارکرد مجازی؛ زبان متعین در برابر زبان انتزاعی؛ زبان محاوره در برابر زبان رسمی. (پاشایی و رمضانی، ۱۳۹۶: ۲۹-۳۰)؛ کارکرد ارجاعی زبان در نثر رئالیستی، از نتایج گرایش به بیان شفاف است. این کارکرد در رمان رئالیستی بیشتر از سایر انواع ادبی نمود دارد؛ چراکه تمرکز رمان، بیشتر از آنکه بر جنبه­ی فصیحانه باشد، بر توصیف همه­جانبه است. (لاج و دیگران، ۱۳۸۶: ۴۵-۴۶)؛ رئالیست‌ها از ظرفیت زبانی دوری جستند و در عوضِ توصیف‌های مجازی، به ثبت عینی و بی­واسطه­ی رویدادها پرداختند. (پاینده، ۱۳۸۹: ۷۸)؛ زبان روایت در «من زنده­ام»، زبانی ساده، فراگیر و بی­آلایش است. حضور در عراق در طی اسارت موجب شده که عبارات عربی گاه در کنار زبان فارسی قرار گیرد. هرچند زبان این اثر ساده است، گاهی سمت و سوی مجازی و استعاری می­یابد. البته استفاده از زبان مجازی و استعاری به سادگی قابل درک برای خواننده است. نمونه­ی آن را می‌توان در گفت­وگوهای بین راوی و شخصیت‌ها مشاهده کرد:

- «رفتن شاه با چشم گریان و آمدن امام و هیجان­ها و فریادها که ماشین حامل امام را به دوش می­کشیدند، حکایت از شکفتن بهار در دل زمستان داشت.» (آباد، 1398: ۹۴)

- «از کنار دیوارهای آوارشده به سمت خونه­ای که تازه زخمی شده بود، راه افتادیم.» (همان: ۱۳۹)

- «در همین صحرای محشر، عده­ای از خدا بی­خبر، شبونه خونه­ها و مغازه­های مردم را غارت می­کنن.» (همان: ۱۴۶)

- «آقا بگیریدش ترمز بریده!» (همان: ۱۶۳)

هرچند خود آباد در روایت به­ندرت از زبان محلی بهره می­گیرد، گاهی زبان محلی، نه در جمله، بلکه در برخی کلمات شخصیت‌ها خلاصه می­شود. استفاده از کلماتی چون «دد» در معنای خواهر، «کا و کاکا» به معنای برادر و صبخی به معنای مکانی برای نگاه­داری ضایعات:

- «در آخرین لحظات نسیبه پرسید: دد کی برمی گردی؟» (همان: ۱۴۹)

- «گفت: دیشب همین یک ساعت که خوابیدم، خواب دیدم تو صبخی دارم فوتبال بازی  می‌کنم.» (همان: ۱۹۷)

روشن است که زبان، یکی از عناصر فرهنگی هر قوم است که خود رنگ و بوی واقعی‌تری به روایت تزریق می‌کند. پیرنگ روایت رئال و واقعی، از نویسنده می‌خواهد با توجه به موقعیت زمانی و مکانی که از آن سخن می­گوید، عناصر فرهنگی آن خطّه را نیز به کار گیرد. به همین دلیل است که هر دو راوی سعی می‌کنند تا با استفاده از ظرفیت زبان قومی و محلی در گفت­وگوی شخصیت‌ها، به­ویژه افراد پا به سن گذاشته و کم­سواد، فضای بهتری را برای مخاطب ترسیم کنند. همه­ی افراد خانواده در هر دو اثر، گاهی در مکالمات خود به زبان محلی صحبت می­کنند و یا حداقل لهجه‌ای از آن را به کار می­گیرند. اما بیش از همه، این مادر است که خود به زبان محلی صحبت می‌کند و دیگر افراد خانواده را ترغیب می‌کند تا با او به زبان و گاه لهجه محلی صحبت کنند:

«دا خدا پشت و پناهت. ناهار که می آیی خونه؟ ان‌شاء­الله.» (آبنوس، 1396: ۷)

آبنوس، زبانی فخیمانه و ادبی در این اثر به کار نگرفته، بلکه او نیز زبانی ساده و همه­فهمی را برگزیده است؛ اما گفت­وگوی بین شخصیت‌ها به­ویژه گفت­وگوی اعضای خانواده او، زمینه­ی به­کارگیری زبان محاوره و گاه واژگان زبان لری (دزفولی) را فراهم آورده است. این امر، گذشته از آنکه فضایی برای شناخت گذشته، عقاید شخصیت‌ها و دیگر جزئیات فراهم کرده است، توانسته بستر مناسبی برای به­کارگیری ظرفیت زبانی باشد. در واقع انتخاب زبان و واژه‌ها، در عنصر روایت نشان می‌دهد که راوی سعی دارد تا معیارهای زبان نوشتار را تا حد امکان رعایت کند و جمله­بندی­ها به دور از جمله‌بندی‌های محاوره باشد. اما گاه ضرورت زبانی ایجاب می‌کند که راوی، واژگانی از زبان محاوره را برگزیند تا از خشکی زبان روایت بکاهد. البته این امر سبب شده متن روایت از زبان معیار و خشک دور باشد و جنبه­ی رئالیستی اثر را بیش از پیش هویدا ‌سازد و شخصیت راوی را برای مخاطب باورپذیرتر شود:

«عصر که باز غرق در کتاب خواندن بودم، یک لحظه که غافل شدم، آب لوبیا تمام شد و شام شب، بگی نگی ته گرفت.» (همان: ۵)

۳-7- توصیف اجتماع، وقایع و تشریح جزئیات

واقع‌گرایی بی‌هدف و بیهوده به توصیف محیط اجتماعی و طبیعی داستان نمی‌پردازد، بلکه توصیف‌ها و تشریح‌‌‌ها به­صورتی با وقایع و پدیده‌ها مرتبط است. جزئیات مربوط به تشریح وقایع و شرح وضعیت و موقعیت‌ها و توصیف فضا و رنگ در داستان، خصوصیتی توجیهی دارد و به­عنوان نشانه‌های مرئی واقعیتی باطنی و درونی مطرح می‌شود، نه به­عنوان آرایش و زینت کلام و نه به­عنوان توصیف به خاطر توصیف، همان­طور که در آثار ناتورالیستی دیده می‌شود که در آن‌ها بیشتر توصیف‌‌‌ها و تصویرها و جزئیات با کلیت داستان ‌‌بی‌ارتباط است. (میرصادقی و ذوالقدر، ۱۳۷۷: ۲۸۶)؛ همان­گونه که در بالا ذکر شد، فضای کلی ترسیم­شده، آشفتگی، غافلگیری و وحشت مردم را در این دوره عیان می‌سازد. جنگ، آینده­ی جامعه را متحوّل و سبب بروز کنش­های غیر از کنش­های گذشته می‌شود. در حقیقت مشاهده­ی آنچه جنگ بر مردم تحمیل کرده است، جامعه را از مسیر همیشگی دور می‌کند:

«این­چنین بود که مدرسه، جبهه و اسلحه، جای قلم را گرفت. بوی باروت، جای بوی کتاب­ نو را. لباس بسیج، جای روپوش مدرسه و نیمکت­ها سنگر شدند. شهادت، مشق شد و معلم، فرمانده و دانش­آموز و دانشجو شهید شدند.» (آباد، 1398: ۱۲۰)

توصیف مشاهدات در راه بازگشت از شیراز، فضای غم­انگیز آوارگان و مهاجران را به­خوبی در ذهن خواننده القا می‌کند و تشریح جزئیات رخدادها، صورتی نمایشی به آن‌ها می­دهد:

«مردم ناباورانه و بهت­زده با دمپایی­های لنگه به لنگه در حالی که بچه­ها را قلم­دوش گرفته یا کشان­کشان به دنبال خود می­کشیدند، راهی شهرهای دیگر بودند. با قیافه­های خسته، گرسنه و پژمرده، با سرخوردگی از بیابان­ها و شوره­زارها عبور می­کردند، بی­آنکه خبر از مقصد و میزبان داشته باشند؛ بی­آنکه کسی در انتظار آنان باشد. گاه ملتمسانه جلوی ماشین­ها را می­گرفتند و یا با ظرفی تقاضای بنزین می­کردند یا با همان پاهای تاول‌زده و کمرهای خمیده به راه خود ادامه می­دادند.» (آباد، 1398: ۱۵۵)

شرح جزئیات در کنار گزارش­هایی که آبنوس  از بیمارستان و بیماران یا مهاجرت و سکنی در خارج از شهر و موارد دیگر ارائه می‌دهد، بیشتر از تأثیرات روانی مشاهدات خود او نشأت می‌گیرند: «بوی خون و بوی گوشت سوخته» از جمله عباراتی است که راوی گاهی از آن یاد می‌کند:

«خیلی گرسنه هستم، اما با نان و سبزی، خودم را سیر می­کنم. ... وقتی می­بینم با چه ولعی کتلت گوشت می­خورند، دوباره حالم منقلب می‌شود.» (آبنوس، 1396: ۷۰)

۳-8- توصیف صحنه‌ها و وقایع اجتماعی

نویسنده­ی رئالیست، در انتخاب وقایع و پدیده‌ها، خصوصیت‌های کامل و بنیادی آن‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهد و از مسائل استثنایی و واقعیت‌های نادر و غیر عادی پرهیز می‌کند. از این نظر، نویسنده­ی واقع‌گرا، جنبه‌های عادی و معمولی و روزمره­ی زندگی را بر صحنه‌های نادر زندگی اجتماعی ترجیح می‌دهد و مسائل عمومی ‌اکثریت مردم را به نمایش می‌گذارد و بیشتر به زندگی طبقه متوسط محروم و زحمتکش توجه دارد. (میرعابدینی و ذوالقدر، ۱۳۷۷: ۲۸۶)؛ توصیف وضعیت اسفناک اردوگاه و شکنجه­ها از جمله وقایعی است که در این دو اثر به نمایش گذاشته می‌شود:

«عزیز را از پا آویزان کرده و با شلاق به سر و صورتش می­کوبیدند. وقتی پایش را بازکردند، کلت روی شقیقه­اش گذاشتند و به او گفتند: عزیز این تیر خلاص است. هر وصیتی که داری سریع بگو تا دوستانت به خانواده­ات برسانند. آن­قدر به سر عزیز ضربه زدند که به لکنت افتاد و دیگه نمی‌تونست حرف بزنه.» (آباد، 1398: ۲۰۸)

تصویر فضای کلی روزهای جنگ و وحشت مردم از دیگر مواردی است که در این دو اثر بارها ترسیم می‌شود:

«موسم مهر و مدرسه در سال ۱۳۵۹ با صدای میگ­های بمب­افکن عراقی آغاز شد... زنگ مدرسه با خمپاره­هایی که پشت پای دانش‌آموزان، زمین را می­شکافت، به صدا درآمد. کسبه وحشت­زده کرکره­ی مغازه­ها را پایین می‌کشیدند و سراسیمه به سوی خانه و خانواده می‌دویدند. بعضی‌ها می‌گفتند انفجار رخ داده، اما بعضی­ها که بیشتر می‌دانستند، می‌گفتند دیوار صوتی شکسته است. رادیو به جای آهنگ مهر و مدرسه، مارش آماده­باش و آژیر قرمز و هشدار حمله هوایی را پخش می‌کرد. در فاصله­ی کوتاهی بوی مرگ در تمام کوچه­ و خیابان­ها پیچید و صدای ضجه مادران داغدیده و کودکان وحشت­زده همراه با صدای پی در پی خمپاره­ها، گوش شهر را پر کرد. تن مردم بی­دفاع، سپر گلوله­ها شده بود تا شهر نمیرد و آرام بماند.» (آباد، 1398: ۱۱۹-۱۲۰)

آبنوس نیز با اشاره­ی مستقیم و روایت برخی از صحنه‌ها، تراژدی جنگ را بیش از آنچه می‌توان تصور کرد، در ذهن مجسّم می­سازد. جنگ، تحولات و اتفاقات دور از ذهنی را برای مردم پدید می­آورد که روند زندگی ساکنان شهرهای جنوبی را دگرگون می‌سازد و انگیزه، آمال و برنامه­ی زندگی آنها دچار تغییر می‌شود. یکی از توصیفات دردناک او، زندگی در باغ بهشت، یعنی قبرستان قم است:

«بیرون می­روم. از آشپزخانه و ظرف­شویی خبری نیست، یک شیر آب است که کنارش آتش روشن کرده­اند و مادر، استکان­ها را آنجا می­شوید. دست­هایش زیر برف و در آن آب سرد مثل لبو قرمز شده است...» (آبنوس، 1396: ۱۷۳)

 وضعیت سرویس بهداشتی نیز مناسب و در شأن نیست:

«دو توالت در راهرو قرار دارد که به جای در، با میخ بزرگ، گونی روی آن­ها زده­اند...» (همان: ۱۷۳)

گذشته از این موارد، توصیف صحنه‌هایی است که در بیمارستان رخ می­دهد از آسیب‌های جسمانی نیروهای نظامی و مردم. برای مثال، زنی که از ناحیه شکم مجروح شده، راضی به سوار شدن آمبولانس نمی­شود و دائم دخترش، بهار را صدا می زند: «بهار کجایی مامان؟ تو رو خدا منو نبرین. تا بهار پیدا نشه من از جام تکون نمی­خورم. هنوز بچه­م پنج سالشه، گم میشه!» زن با وجود تشر شهناز آرام نمی­شود. در نهایت با فریاد «یواش این طرف نیاین. یه جنازه اینجا زیرخاک­هاست. یکی دیگر می­گوید: - آخ آخ... بچه­س! برانکارد بیارین. زن بی­رمق می­شود و از هوش می­رود.» (آبنوس، 1396: ۱۵۲)

۴- نتیجه‌گیری

انتخاب شخصیت قهرمان از میان مردم و اقشار جامعه، نخستین و کلی­ترین وجه پرسوناژ رئالیستی این دو اثر است. جایگاه اجتماعی این دو شخصیت‌ از عواملی است که این وجه را پررنگ­تر می­کند. در هر دو اثر، تمام شخصیت‌ها، حقیقی هستند، با این تفاوت که آباد از چند شخصیت تیپیک در اثر خود یاد می‌کند؛ در حالی که آبنوس فقط با انتخاب نام خانوادگی دزفولی بر خانواده­ی خود، عنوان تیپیک را در اثر می­یابد.

فن به­کاررفته در هر دو اثر برای شخصیت‌پردازی، تجسّمی است. شیوه­ی آباد، تلفیقی از شیوه­ی نمایشی و مستقیم است، اما آبنوس فقط از شیوه­ی نمایشی بهره برده است. هر دو نویسنده، سیر تکامل و تحوّل شخصیت‌ها را در وقایع اجتماعی به­طور واقعی به نمایش گذاشته­اند.

آباد سعی کرده به ذکر جزئیات بپردازد، در حالی که آبنوس به ذکر کلی رخدادها و مسائل بسنده کرده است. هرچند نویسنده­ی رئالیست، تاحد امکان باید از قضاوت و تعیین خوبی و بدی کنش­ها بپرهیزد، از آنجا که آباد هم شخصیت اصلی و هم راوی است، در برخورد با حوادث و شخصیت­ها، احساسات درونی خود را بروز می­دهد. برعکس، راوی «از آن هجده ماه و هفت روز» تاحد امکان توانسته از قضاوت دوری کند و فقط راوی رخدادها باشد.

هرچند هر دو راوی از زبان ساده برای روایت خاطرات استفاده کرده­اند، زبان آبنوس بیش از آباد به زبان رئالیستی نزدیک است. زبان او در تأثیر عوامل انسانی و اجتماعی و بروز کنش­ها و رخدادها، مؤثرتر از زبان آباد است. هر دو نویسنده سعی کرده‌اند هم به وجه­ تکامل اجتماع و هم به عیوب تضادهای آن اشاره ­کنند.

کوشش هر دو نویسنده بر آن بوده تا رخدادها، صحنه‌ها و وقایعی که در آن برهه­ی زمانی درگیر بودند، به­طور واقعی به تصویر بکشند، گاه ناچار به بیان حوادث نادر و دردناکی می‌شوند ‌که در طول اسارت شاهد آن‌ها بوده‌اند. هرچند هر دو نویسنده به نوعی درگیر بودند، مانند گزارشگری صحنه‌ها و رخدادهایی را که ناظر بودند، بدون هیچ تخیّلی حقیقت را به­طور کامل به زبانی ساده بیان کرده­اند.

منابع

  • آباد، معصومه (۱۳۹۸)، من زنده­ام، تهران: بروج.
  • آبنوس، شهلا (۱۳۹۶)، از آن هجده ماه و هفت روز، تهران: برکه خورشید.
  • احمدی، بابک (۱۳۷۴)، تردید، تهران: مرکز.
  • الشکری، فدوی (۱۳۸۶)، واقع­گرایی در ادبیات داستانی معاصر، تهران: نگاه.
  • پاشایی، محمد و ابوالفضل رمضانی (۱۳۹۶)، «واکاوی مؤلّفه­های رئالیسم در آثار جمال­زاده و آل احمد»، نشریة زبان و ادب فارسی، ش ۲۳۵: ۱۷-۳۸.
  • پاینده، حسین (۱۳۸۹)، داستان کوتاه در ایران، داستان­های رئالیستی و ناتورئالیستی، ج۱، تهران: نیلوفر.
  • ثروت، منصور (۱۳۸۱)، مکتب رئالیسم، نشریة نامة انجمن، ش۶: ۳۲-۴۹.
  • ساچکوف، بوریس (۱۳۶۲)، تاریخ رئالیسم، ترجمه محمدتقی فرامرزی، تهران: تندر.
  • سیدحسینی، رضا (۱۳76)، مکتب‌های ادبی، جلد اول، تهران: نگاه.
  • شمیسا، سیروس (۱۴۰۱)، مکتب‌های ادبی، چاپ پانزدهم، تهران: قطره.
  • فتوحی رودمعجنی، محمود و هاشم صادقی (۱۳۹۲)، «شکل­گیری رئالیسم در داستان­نویسی ایرانی»، جستارهای نوین ادبی، س46، ش182: 1-26.
  • کیومرثی جرتوده، محمد (۱۳۸۹)، «بررسی نهضت رئالیسم در داستان­های کوتاه فارسی و اردو»، پژوهش ادبیات معاصر، ش59: 75-86.
  • گرانت، دیمیان (۱۳۷۶)، رئالیسم، ترجمه حسن افشار، چاپ دوم، تهران: مرکز.
  • لاج، دیوید و دیگران (۱۳۸۶)، نظریّه­های رمان، از رئالیسم تا پسامدرنیسم، ترجمه حسین پاینده، تهران: نیلوفر.
  • میترا (سیروس پرهام) (۱۳۵۳)، رئالیسم و ضد رئالیسم در ادبیات، تهران: نیل.
  • میرصادقی، جمال و میمنت میرصادقی (ذوالقدر) (۱۳۷۷)، واژه­نامه­ی هنر داستان­نویسی، تهران: کتاب مهناز.
  • همینگر. ف .و . ج (۱۳۷۵)، «رمان واقع­گرا در اروپا»، ترجمه سوسن سلیم­زاده، نشریه فلسفی ارغنون، ش۹-۱۰: ۲۸۵-۳۰۲.

 

 

 

A Comparative Analysis of the Memoirs of "I Am Alive" and "From Eighteen Months and Seven Days" Based on the School of Realism

 

Erfan Naverdi[3]

Dr. Shahla Khalilollahi[4]

 

DOI: 10.22080/RJLS.2023.23754.1318

Abstract

Realism is one of the schools of the nineteenth century that changed the foundations of fiction by changing the principles of story writing. Unlike the Classical and Romantic schools, Realism considers man as a social being and examines the relationship between man and society. The realist writer narrates the lives of typical characters and the effects of human-environment interactions in simple language. Influenced by this school, Iranian writers also portrayed social issues in their works. Revolution and the 8-year war are of the most important socio-political issues in Iran, which influenced Iranian prose literature. Using library resources, this research analyzes the realistic components of the two memoirs "I Am Alive" and "From Eighteen Months and Seven Days". Findings suggest that language in both narratives is simple and close to slang. The difference is that the element of language and dialect, which is part of the culture of a region, is more visible in "From Eighteen Months and Seven Days". Abad mixes simple and metaphorical language. Her metaphorical language does not undermine the basis of the realist language in the narrative. Both Abad and Abnous portray the social issues people struggled with during the war as well as their different reactions to war. Examining components such as characterization, language, and staging in "I am alive" and "From Eighteen Months and Seven Days" reveals that both works belong to the school of Realism.

 

Keywords: Realism, "I Am Alive", "From Eighteen Months and a Seven Days", Masoumeh Abad, Shahla Abnous (Dinavizadeh)

Extended Abstract

Introduction

The history of a society is subject to changes due to political and social events such as revolution, coup, war, etc., which not only change the mental and behavioral paths of the members of the society, but also have a significant impact on their personal life. Since the subject of realist literature is society, its structure and issues, it is natural that writers and poets also deal with such issues. By so doing, they try to uncover truth (Seyd Hosseini, 280: 2007). Writers of realist novels and stories have written and published many works with the claim of telling the truth. As noted by Balzac, the work of the novelist is to describe his society and show the different types in the society. "In fact, the author is a historian of the habits and morals of his people and community" (ibid.: 271).

Research Methodology

The current research is an analytic-descriptive research which makes use of the concepts of the school of Realism and library sources.

Research Findings

Some of the characters of "I Am Alive" are typical, while the characters of "From Eighteen Months and Seven Days" are normal characters in the society. Furthermore, both authors have tried to stay away from imagination and present realities of the society in simple language. Both authors have tried to portray the events and scenes that they were involved in at that time in a realistic way. Sometimes, they are forced to express the rare and painful events that they witnessed during captivity, as reporters of the scenes and events they observed. They have expressed the truth completely in a simple, unadorned language without any imagination.

Funding

There is no funding support.

Authors’ Contribution

Equal

Conflict of Interest

Authors declare no conflict of interest

References

Beverley (1953), How Realistic Are Italian Films?, Masses and Mainstreams, November Issue, American Press.

 

 

[1]-  کارشناسی ارشد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه شاهد دانشگاه، ایران. رایانامه: er081na96@gmail.com

[2]-  دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه شاهد دانشگاه، ایران. (نویسنده‌ مسؤول) رایانامه:

khalilollahe@yahoo.com

[3] M.A. student of Persian Language and Literature, Shahed University, Email: er081na96@gmail.com

[4] Associate Professor of Persian Language and Literature. Shahed University. Corresponding author: khalilollahi@yahoo.com

  • منابع

    • آباد، معصومه (۱۳۹۸)، من زنده­ام، تهران: بروج.
    • آبنوس، شهلا (۱۳۹۶)، از آن هجده ماه و هفت روز، تهران: برکه خورشید.
    • احمدی، بابک (۱۳۷۴)، تردید، تهران: مرکز.
    • الشکری، فدوی (۱۳۸۶)، واقع­گرایی در ادبیات داستانی معاصر، تهران: نگاه.
    • پاشایی، محمد و ابوالفضل رمضانی (۱۳۹۶)، «واکاوی مؤلّفه­های رئالیسم در آثار جمال­زاده و آل احمد»، نشریة زبان و ادب فارسی، ش ۲۳۵: ۱۷-۳۸.
    • پاینده، حسین (۱۳۸۹)، داستان کوتاه در ایران، داستان­های رئالیستی و ناتورئالیستی، ج۱، تهران: نیلوفر.
    • ثروت، منصور (۱۳۸۱)، مکتب رئالیسم، نشریة نامة انجمن، ش۶: ۳۲-۴۹.
    • ساچکوف، بوریس (۱۳۶۲)، تاریخ رئالیسم، ترجمه محمدتقی فرامرزی، تهران: تندر.
    • سیدحسینی، رضا (۱۳76)، مکتب‌های ادبی، جلد اول، تهران: نگاه.
    • شمیسا، سیروس (۱۴۰۱)، مکتب‌های ادبی، چاپ پانزدهم، تهران: قطره.
    • فتوحی رودمعجنی، محمود و هاشم صادقی (۱۳۹۲)، «شکل­گیری رئالیسم در داستان­نویسی ایرانی»، جستارهای نوین ادبی، س46، ش182: 1-26.
    • کیومرثی جرتوده، محمد (۱۳۸۹)، «بررسی نهضت رئالیسم در داستان­های کوتاه فارسی و اردو»، پژوهش ادبیات معاصر، ش59: 75-86.
    • گرانت، دیمیان (۱۳۷۶)، رئالیسم، ترجمه حسن افشار، چاپ دوم، تهران: مرکز.
    • لاج، دیوید و دیگران (۱۳۸۶)، نظریّه­های رمان، از رئالیسم تا پسامدرنیسم، ترجمه حسین پاینده، تهران: نیلوفر.
    • میترا (سیروس پرهام) (۱۳۵۳)، رئالیسم و ضد رئالیسم در ادبیات، تهران: نیل.
    • میرصادقی، جمال و میمنت میرصادقی (ذوالقدر) (۱۳۷۷)، واژه­نامه­ی هنر داستان­نویسی، تهران: کتاب مهناز.
    • همینگر. ف .و . ج (۱۳۷۵)، «رمان واقع­گرا در اروپا»، ترجمه سوسن سلیم­زاده، نشریه فلسفی ارغنون، ش۹-۱۰: ۲۸۵-۳۰۲.

     

     

     

    A Comparative Analysis of the Memoirs of "I Am Alive" and "From Eighteen Months and Seven Days" Based on the School of Realism

     

    Erfan Naverdi[3]

    Dr. Shahla Khalilollahi[4]