Investigating the position of postmodernism and expressionism components in the works of Mohammad Reza Goodarzi.

Document Type : Research article extracted from thesis and dissertation

Authors

1 Language of Literature and Persian, Azad University, Central Tehran Branch, Tehran, Iran

2 Persian Language and Literature, Islamic Azad University, Research Sciences Branch, Tehran Iran

Abstract

AbstractExpressionism is a school of literature, painting and cinema that emerged in the early 20th century in the center of German thought. The basis of the view of the followers of this school is the rejection of capitalist society and modernity. And one of the main bases of their thinking is opposition to class differences in society. This style expresses the moods and thinking and inner feelings of the artist and the creator of the work. In this article, these topics are discussed under the headings: "negation of traditional forms", "rebellion and irony and trying to change the existing situation", "absurdism", "passing time and mixing dreams with reality". The most important goal in this The research is extracting and explaining expressionist and postmodernist elements and investigating the function and connection of these elements in the novels "Nash Kash (2013)", "Be Zanu Darnia (2014)", "If You Die (2013)" by Mohammad Reza Guderzi, writer and critic. He is a contemporary who has been able to write many works in the recent period with an expressionist perspective. The research method in this research is based on library-documentary research. So far, independent research and research in the form of dissertations, theses and articles that examines the currents of "postmodernism" and "expressionism" in Godarzi's works View It has not been done, and this article deals with the same issue and by referring to the components of "postmodernism" and "expressionism" it proves the self-concept hypothesis.
Keywords: Postmodernism, expressionism, modern literature, short story, Mohammad Reza Gudarzi

Keywords


بررسی مؤلّفه­های پسامدرنسیم و اکسپرسیونیسم در آثار محمّدرضا گودرزی

ناهید موسوی‌دلازیانی[1]

ویدا وفایی[2]

تاریخ دریافت: 18/10/1400                                                  تاریخ پذیرش: 26/8/1401

DOI:10.22080/RJLS.2022.22717.1275

چکیده

اکسپرسیونیسم یا تعبیرگرایی، مکتبی است در ادبیّات، نقّاشی و سینما که اوایل قرن بیستم در مهد تفکّر آلمان به وجود آمد. اساس دیدگاه پیروان این مکتب، نفی جامعه­ی سرمایه­داری و مدرنیته است و از اصلی­ترین مبانی تفکّر آن­ها، مخالفت با اختلاف طبقاتی در جامعه است. این سبک، حالات و طرز تفکّر و احساسات درونی هنرمند و خالق اثر را بیان می­کند. عمده­ترین مؤلّفه­های این سبک، مرگ، بی­هدفی، پوچی دنیا، بروز احساسات درونی، بیان عقاید مذهبی و اخلاقی و همچنین به تصویر کشیدن حوادث دلخراش زندگی، عذاب، دل­زدگی و بحران زندگی مدرن است. در این مقاله، این موضوعات با عناوین «نفی قالب­های سنّتی»، «عصیان و هجو سرد و تلاش برای تغییر وضعیّت موجود»، «پوچ­گرایی و نیهیلیسم» و «زمان­پریشی و تخلیط رؤیا با واقعیّت» مطرح شده است. مهم­ترین هدف در این پژوهش، استخراج و تبیین مؤلّفه­های اکسپرسیونیستی و پسامدرنیستی و بررسی کارکرد و ارتباط این مؤلّفه­ها در رمان­های «نعش­کش (1393)»، «به زانو در نیا (1384)»، «اگه تو بمیری (1387)» اثر محمّدرضا گودرزی، نویسنده و منتقد معاصر است که با نگاه اکسپرسیونیستی توانسته آثار متعدّدی را در دوره­ی اخیر بنویسد. روش تحقیق در این پژوهش، کیفی بر مبنای هدف تحقیق، توصیفی- تحلیلی (اسنادی – کتابخانه‌ای) استوار است و به بیان مهم­ترین محورها و توصیف و تحلیل یافته­ها در فنون موردنظر می­پردازد. تاکنون تحقیق و پژوهش مستقلی در قالب رساله و پایان­نامه و مقاله که جریان­های «پسامدرنیسم» و «اکسپرسیونیسم» در آثار محمّدرضا گودرزی را بررسی و واکاوی کند، مشاهده نشده است و این مقاله به همین موضوع می­پردازد و با استناد به مؤلّفه­های «پسامدرنیسم» و «اکسپرسیونیسم»، فرضیّه­ی خود را به اثبات می­رساند.

کلیدواژه‌ها: پسامدرنیسم،اکسپرسیونیسم،ادبیّات مدرن،داستان کوتاه ،محمّدرضا گودرزی.

1- مقدّمه

محمّدرضا گودرزی (1337)، نویسنده و منتقد معاصر است که با قلم شیوای خود طی سال­های اخیر، آثار شایان توجّهی را خلق کرده است. حاصل دوران نویسندگی گودرزی، چند مجموعه داستان کوتاه و یک رمان کوتاه است. مجموعه آثار چاپ­شده­ی ایشان عبارتند از: پشت حصیر (1379)، در چشم تاریکی (1381)، شهامت درد (1382)، آنجا زیر باران (1383)، به زانو در نیا (1384)، اگه تو بمیری (1387)، پاداش عشق (1392)، چرا می­زنی (1392)، نعش­کش (1393)، تا جایی که می‌توانی گاز بده (1394)، بگذار برسانمت (1395)، چه کسی بود صدا زد بنجی (1395) و رؤیاهای بیداری (1396).

اکسپرسیونیسم و پسامدرنیسم به­ عنوان دو مکتب ادبی رایج در قرن بیستم است. در ادبیّات، نویسندگان و شاعران بسیاری متأثر از آرای این دو مکتب دست به خلق آثاری زدند که در میان آنها می‌توان چهره­های آشنای ایرانی را نیز یافت. رضا گودرزی، یکی از نویسندگان موفّق ایرانی است که به نظر می­رسد می‌توان شاخصه­های مکتب اکسپرسیونیسم و پسامدرنیسم را در آثار او بررسی و تحلیل کرد.

دوره­ی طلایی رئالیسم داستان کوتاه در ایران، دهه­ی 1350بود؛ امّا در همان زمان به موازات رئالیسم، گرایش دیگری در حال پاگرفتن در ادبیّات داستانی ایران بود که امروز با نام مدرنیسم از آن یاد می­شود؛ اگرچه مدرنیسم در داستان کوتاه ایران از اوایل دهه­ی 1360 به وجه غالب داستان­نویسی تبدیل شد. (شمیسا، 1391: 16)

مدرنیسم در ادبیّات، بی­ارتباط با پیدایش جامعه­ی مدرن نیست؛ امّا در جامعه­ای مثل ایران که ریشه در سنّت دارد، بخش عظیمی از تفکّرات و اعتقادات با هر چیز نویی در تضاد است و آغاز مدرنیسم با آنچه در غرب اتّفاق افتاده، متفاوت است. «مدرنیسم» با آثار سمبلیستی در غرب آغاز شد؛ امّا در ایران در شعر و در داستان، گاهی نمادهای آشکار اجتماعی و به تعبیری با شیوه­های سنّتی­تر آمیخت. (تسلیمی، 1388: 218) از مشخّصه­های مدرنیسم ایران در اواخر دهه­ی چهل تاکنون، «تو در تویی و بی­مرزی روایت­ها و شکست زمان و مکان روایت و ایجاد فضاهای غریب» است. (همان: 222)

 نگاهی به شالوده­های فلسفی مدرنیسم[3]، دگردیسی در ادبیّات اروپا را بهتر روشن می­کند. ظهور ادبیّات مدرن و شکسته شدن قواعد کلاسیک و سبک نگارشی قرن نوزدهم میلادی، بیش از آنکه به تنوّع­طلبی و یا ادبیّات و هنر مرتبط باشد، از شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ناشی شده بود. به عبارت دیگر، جهان تغییر کرده بود و ادبیّات کلاسیک که مربوط به جهان گذشته و غریبه با عصر مدرن بود، نمی‌توانست با آن ارتباط برقرار کند. از طرف دیگر، بشر تمایلی به ادبیّات پیشین نداشت؛ زیرا تغییری که در شرایط بیرونی و خارجی زندگی­اش افتاده بود، حیات درونی­اش را متحوّل می­ساخت. تی.اس. الیوت بر این باور بود که «داستان­هایی که در قرن 19 میلادی ساخته می­شدند، دیگر قادر نبودند پوچی و هرج و ­مرج جهان معاصر را به تصویر بکشند.» (اخوت، 1371: 66)

مدرنیسم در بطن خود نشان از نوعی بی­ثباتی و ناپایداری داشت. انسان مدرن، خودش و جهانش را گم کرده بود. انسان اروپایی به ویژه هنرمندان و نویسندگان به انزوا کشیده شدند و برای آن­ها، پناهگاه فکری و فلسفی که حاصل دانش یقینی باشد، باقی نماند. فروپاشی و ویرانی ارزش­هایی که از سرآغاز مدرنیته در قرون گذشته برای عموم مردم اروپا و حاصل باورهای انسان پسارنسانس بود، این ناپایداری را تشدید می­کرد.  (برادبری و مک فارلین، 1371: 18)

اگر جنبه­ی منفی مدرنیسم در انکار سنّت­ها و انکار فرضیّات رئالیستی باشد، جنبه­ی مثبت آن در خلق شیوه­ها و تکنیک­های فنی داستان است. تکنیک­هایی از قبیل جریان سیّال ذهن و تک­گویی درونی، حذف طرح و نادیده انگاشتن عناصر مهمّی چون مضمون، زمان، مکان، فقدان مفاهیمی همچون اعتدال، نزاکت، اخلاق، وضوح و روشنی، عقلانیّت و آرمان­گرایی و دیگر عناصر ادبیّات کلاسیک. (هاثورن، 1374: 39)

مدرنیسم، روایت رویدادهای بیرونی نیست، بلکه تحوّلات روحی و روانی شخصیّت اصلی داستان را رصد می­کند؛ ساختار خطّی زمان را با استفاده از تکنیک سیلان ذهن و تک­گویی درونی می­شکند. راوی در داستان مدرن در برهه­های مختلف زمان، عقب و جلو می­رود، زیرا هجوم خاطرات به او مجال نمی­دهد. زمان در این­گونه داستان کوتاه، گاهی به پیش می­رود و گاهی به پس و معقوله­ای کاملاً ذهنی و سیّال است. (پاینده، 1389: 24)

شمیسا برای آثار مدرنیستی، این ویژگی­ها را برمی­شمارد:

  • غلبه­ی فرم بر محتوا
  • نسبت­گرایی: یک تعداد حقیقت داریم که نسبی و ذهنی هستند.
  • مطرح بودن زمان ذهنی
  • وجود نامنسجم و تکه­تکه­شده
  • گفتارهای درونی
  • از اشیا سخن گفته می­شود و باید رمان نو، نگرش فردا از اشیا را گزارش دهد.
  • رمان باید شیء­بنیاد باشد.
  • هسته­ی داستان، حادثه، روایت، توصیف، تحلیل شخصیّت و امثال این­ها اصلاً در رمان مهم نیستند. (شمیسا، 1391: 201-205)

همچنین شکّ مذهبی، نوآوری­های زبانی، یأس خودمحورانه و مردم­گریزانه­ی آغشته به طنز و کنایه، نظریّه­پردازی فلسفی، از دست دادن ایمان و تهی­شدگی فرهنگی، همه و همه مشغله­های نگارش مدرنیستی را نشان می­دهد. (چایلدز، 1383: 15) در واقع یکی از مضامین بزرگ رمان مدرنیستی، خود هنر رمان بوده است. این مضمون، خواننده را وامی­دارد که از محتوای گزارش­شده­ی رمان فراتر رود و به شکل آن بپردازد. مضمون یادشده بدین ترتیب خصوصیّتی عمدتاً نمادپردازانه به داستان­های مدرنیستی داده است. (پاینده، 1393: 36)

 نویسنده­ی داستان مدرن ترجیح می­دهد از به کار بردن راوی سوم شخص دانای کل یا دانای محدود خودداری کند. راویان همه­دان، قادر به گفتن داستان­هایی کامل هستند، زیرا از همه­چیز خبر دارند. تغییر زاویه­دید، یکی دیگر از ویژگی­های مهم روایتگری در داستان­های مدرن است. مدرنیست­ها با تغییر زاویه­دید و چندگانه کردن منظرهای روایی، خواننده را به سمتی سوق می­دهند که اجزای چندگانه­ی روایت را به ابتکار خویش در ترتیبی نو در کنار هم قرار دهد که این کار یعنی مشارکت خواننده در برساختن روایت. رویدادهای داستان­های مدرن درهم تنیده می­شوند و مرز بین آغاز و فرجام نامشخّص می­ماند. فرجام داستان­های مدرن با ابهام همراه است و شخصیّت اصلی داستان معمولاً فردی منزوی و مردم­گریز است. یکی از متداول­ترین مضامین داستان­های کوتاه مدرن، رویارویی فرد با جامعه است. اصالت فرد حکم می­کند که شخصیّت مدرن از فروکاستن خود به سطح نازل مردم پیرامونش اجتناب ورزد. او خود را تافته­ی جدابافته­ای محسوب می­کند و درآمیختن با عامه را کسر شأن خویش می­داند. (پاینده، 1389: 31-23)

یکی از دلایل این که بسیاری از رمان­های مدرن را بدعت­گذار نامیده­اند این است که پیرنگ[4]جدید این رمان­ها مستلزم نوآوری در صناعت رمان­نویسی بوده است. در رمان­های قرن نوزدهم، خواننده از همان ابتدا درمی­یابد که علّت رخ دادن زنجیره­ی وقایع چیست؛ زیرا فقط در چنین صورتی است که او می‌تواند از توالی رویدادها سر درآورد و خواندن رمان را ادامه دهد. این کار مستلزم شیوه­هایی در روایت رمان است که با زنجیره­ی علّت و معلولی وقایع و پیشرفت آن در زمان همخوانی داشته باشد. امّا در رمان‌های مدرن نباید خواننده را بلافاصله با علّت رخ دادن زنجیره­ی وقایع آشنا کرد؛ زیرا پیرنگ رمان، چیزی نیست مگر همین بصیرت یافتن تدریجی خواننده به این علّت­ها. بصیرت مذکور را خواننده از انبوه حقایق ارائه­شده در رمان کسب می­کند. شیوه­های جدید روایت بدین منظور ابداع شدند که دلالت­ها و اهمّیّت وقایع به این شکل تدریجی بر خواننده معلوم شود. (پاینده، 1393: 29)

1-1- بیان مسأله

اکسپرسیونیسم، شاخه­ای از مدرنیسم است. اساس دیدگاه پیروان این مکتب، نفی جامعه­ی سرمایه‌داری و مدرنیته است و از اصلی­ترین مبانی تفکّر آن­ها، مخالفت با اختلاف طبقاتی در جامعه است. این سبک، حالات و طرز تفکّر و احساسات درونی هنرمند و خالق اثر را بیان می­کند و عمده­ترین مؤلّفه‌های آن، مرگ، بی­هدفی، پوچی دنیا، بروز احساسات درونی، بیان عقاید مذهبی و اخلاقی و همچنین به تصویر کشیدن حوادث دلخراش زندگی، عذاب، دل­زدگی و بحران زندگی مدرن است.

محمّدرضا گودرزی، نویسنده و منتقد معاصر است که با نگاه اکسپرسیونیستی و پسامدرنیستی توانسته است آثار متعدّدی را در دوره­ی اخیر بنویسد. درون­مایه آثار وی، نمایش درونی احساسات و عواطف بشر به­ویژه عواطفی چون ترس، نفرت، عشق و اضطراب است. به عبارتی درون­گرایی و پرداختن به روحیّات انسان - که از ویژگی­های آثار اکسپرسیونیست­ها و پسامدرنیست­هاست - در آثار محمّدرضا گودرزی مشهود است. موارد بررسی­شده در آثار وی شامل کتاب­های «نعش­کش» (1393)، «به زانو در نیا» (1384) و «اگه تو بمیری» (1387) است.

1-2- پرسش­های پژوهش

این پژوهش بر آن است تا ضمن بررسی مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم و پسامدرنیسم به این پرسش­ها پاسخ گوید:

  • آیا محمّدرضا گودرزی را می‌توان ذیل نویسندگان مکتب اکسپرسیونیسم و پسامدرنیسم قرار داد؟
  • آیا او توانسته است مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم و پست­مدرنیسم را در داستان­های خود منعکس کند؟
  • آیا می‌توان کتاب­هایی چون نعش­کش (1393)، به زانو در نیا (1384) و اگه تو بمیری (1387) را در زمره­ی آثار پسامدرنیستی و اکسپرسیونیستی قرار داد یا نه؟
  • برجسته­ترین مؤلّفه­های پست­مدرنیسم و اکسپرسیونیسم در آثار محمّدرضا گودرزی کدام است؟

1-3- پیشینه­ی پژوهش

تاکنون تحقیق و پژوهش مستقلّی در قالب رساله و پایان­نامه که جریان­های «پسامدرنیسم» و «اکسپرسیونیسم» را در آثار محمّدرضا گودرزی بررسی کند، مشاهده نشده است. مقاله حاضر به همین موضوع می­پردازد و با استناد به مؤلّفه­های سبک­های پسامدرنیسم و اکسپرسیونیسم، فرضیّه­ی خود را به اثبات می­رساند. در حوزه­ی مقالات:

1- مالکوم براد بری و جیمز مک فارلین، (1371) «نام و سرشت مدرنیسم»، ترجمه‌ی احمد میرعلایی،  نشریه زنده­رود، شماره 3، صص 61-66.

2- هاثورن، جرمی (1374) «رئالیسم، مدرنیسم، پست­مدرنیسم در ادبیّات داستانی»، ترجمه­ی مژده عقیقی، مجلّه­ی کیان، شماره 27.

1-4- روش پژوهش

روش تحقیق در این پژوهش کیفی، بر مبنای هدف تحقیق، توصیفی - تحلیلی است و به بیان مهم­ترین محورها و توصیف و تحلیل یافته­ها در فنون مورد نظر می­پردازد. در این پژوهش ابتدا به شیوه­ی کتابخانه‌ای به گرد­آوری اطلاعات پرداختیم. سپس داده­های به دست آمده با هدف پاسخ­گویی به پرسش­های پژوهش بررسی شد. بر اساس بسامد معنادار مؤلّفه­های پست­مدرنیسم و اکسپرسیونیسم در آثار محمّدرضا گودرزی به پاسخ نهایی پرسش­ها دست یافتیم.

2- مبانی نظری

2-1- مدرنیسم

بر اساس تحلیل ارائه­شده در مقاله­ی حاضر درباره­ی پیرنگ رمان­های مدرن و مقتضیّات آن در زمینه­ی شخصیّت­پردازی و شیوه­های روایت می‌توان توضیح داد که چرا بسیاری از رمان­های مدرن به ظاهر غامض هستند و خواندنشان دشوار است. رمان­نویسان مدرن به اینکه داستان­هایشان را فی­نفسه دشوار یا غامض بنویسند، علاقه­ای ندارند. در واقع برای ابداع پیرنگی که با عبور از ظاهر واقعیّت و راه بردن به باطن آن به نوعی تلفیق زمانی دست یابد، آن­ها باید ابتدا انبوهی از نمودهای ظاهری واقعیّت را به خواننده ارائه دهند؛ یعنی انبوهی از حقایق ظاهرا نامرتبط، متناقض، بی­مناسبت، کم­اهمیّت و حتّی موهوم را. رمان‌نویسان مدرن سپس می­گذارند تا خواننده با خواندن رمان، خود به کشف آن ساختارهایی از واقعیّت نائل شود که – اگر رمان را درست بخواند – به تدریج معلوم می­شوند و به حقایق معنا و به رمان انسجام می­بخشند. (پاینده، 1393: 32)

نویسنده­ی مدرن به بیان روشن و آشکار ایده­اش در قالب متن رئالیستی نمی­پردازد. او با زندگی مدرن و پیچیده­ی امروزی، وقایع را گزارش می­دهد. این پیچیدگی­ها، او را به نوشتن رمزآمیز تشویق می­کند. «به طور اساسی بیان روشن و قاطع اندیشه به وسیله­ی هنرمند در تعارض با ایدئولوژی مدرن است. نویسنده­ی مدرن با تأسی به ایدئولوژی غالب علیه خود قائل شدن به رویکرد مبتنی بر تکثیر آرا در تحلیل رخدادها و پدیده­های پیرامون درصدد است تا به­کارگیری فن­هایی همچون جریان سیّال ذهن، حدیث نفس، بی­فرجام رها کردن داستان­های خود، مضمون اثر خود را پیچیده کند و در نداشتن قطعیّت و یکپارچگی و ثبات آن می­کوشد.» (طاووسی و درودگر، 1390: 108)

بدین ترتیب رمان مدرن به رمان ذهنیّت ریزبینانه تبدیل می­شود و از عرف­های [قدیمی­تر خود یعنی] نمایش واقعیّت و گفتن داستان رهایی می­یابد. رمان مدرن، واقعیّت مادی جهان واقع را سلب می­کند و آن را در جایگاه شایسته­اش قرار می­دهد. این رمان، خود را از قید و بند محدودیّت­های مبتذل و صراحت رئالیسم می­رهاند تا بتواند رئالیسمی متعالی­تر را ارائه دهد. باید گفت که رمان مدرن [در قیاس با شکل‌های قدیمی­تر این نوع ادبی] از آزادی بیشتری برخوردار است؛ آزادی نه فقط برای این که بیشتر شعرگونه باشد، بلکه همچنین برای اینکه احساسی ناب­تر درباره­ی زندگی به ما القا کند. (پاینده، 1393: 59) 

2-2- پسامدرنیسم

تاریخ تفکّر انسانی را می‌توان به سه دوره تقسیم نمود: دوره­ی قبل از مدرن، دوره­ی مدرن و دوره پست­مدرن. نخستین دوره که از قرن ششم پیش از میلاد تا سده­های میانی را در برمی­گیرد، بر «دوگانگی، ایدئالیسم و عقل­گرایی» تأکید دارد و مذهب در آن نقش اساسی ایفا می­کند. دوره­ی دوم که از رنسانس تا پایان قرن نوزدهم را شامل می­شود، «بر تجربه­گرایی، اثبات­گرایی منطقی، روش­شناسی علمی و شناسایی حقایق عینی» پای می­فشارد و در آن، دانش علمی و حرفه­ای سرچشمه فهم جهان تلقی می­گردد. امّا در سومین دوره که از پایان قرن نوزدهم تا به امروز را در برمی­گیرد، «خلق واقعیّت، جانشین کشف واقعیّت» می­شود و در آن مشارکت انسانی در ساختن دانش، برجسته­تر می­گردد. (فرمهینی، 1383: 9)

شیوه­ی غالب در ادبیّات سال­های 1960تا1990 عبارت بود از نگارش به سبک و سیاق پسامدرنیستی. (پاینده، 1393: 75) پسامدرنیسم [5]به لحاظ زمانی، بعد از مدرنیسم قرار دارد. [امّا موضوع مهم­تر در رابطه­ی این دو جنبش ادبی این است که] به تعبیری پسامدرنیسم از مدرنیسم نشأت می­گیرد. (همان: 115) نسبت پسامدرنیسم با مدرنیسم، رابطه­ای از نوع «نفی دیالکتیکی» است. پسامدرنیسم به معنای طرد مدرنیسم نیست، بلکه با تکمیل برخی جنبه­های آن و کنار گذاشتن برخی دیگر، در واقع مدرنیسم را به معنای دیالکتیکی نفی می­کند. از این­رو در پسامدرنیسم هم نشانه­ای از استمرار مدرنیسم به شکل­های نوین می‌توان یافت و هم نشانه­هایی حاکی از رویکردی متفاوت. (پاینده، 1390: 36)

اصطلاح پست­مدرنیسم (postmodernism) که از دو واژه­ی «post» به معنای «بعد و مابعد» و «modernism» مشتق از «modo» به معنای «همین الان» تشکیل می­یابد، جریانی با حوزه­ی معنایی وسیع است که در نیمه­ی دوم قرن بیستم، علاوه بر هنر به وضعیّت عام انسانی و جامعه در سطح کلّی اشاره دارد. این جریان نیرومند به طور عمده مبتنی بر نظریّات پساساختارگرایان و در واقع در ادامه­ی مدرنیسم و مرحله­ی جدیدی از آن است. به عبارت بهتر می‌توان پست­مدرنیسم را به منزله شکل انقلابی، افراطی و اغراق­آمیز مدرنیسم دانست. بی­اعتمادی به فراروایت یا روایت­های کلان و اعتقاد به مستقل نبودن معنای متن از خواننده در اندیشه­ی پست­مدرنیسم، پست­مدرن­ها را در برابر چالش جدیدی با دین و هر نوع باور ایدئولوژیک قرار می­دهد. (هاجری، 1384: 219)

در سال­های 1960 تا 1990، نویسندگان پسامدرنیست دیگر اعتقاد نداشتند که ارزش­های دیرینه­ی فرهنگی را بعد از تجربه­ی کشتار جمعی جنگ جهانی دوم می‌توان اعاده کرد. آنان کلاً از مبارزه دست شستند و از هذیان­گویی کسب لذّت کردند. تأثیر بیگانه­کننده­ی آثار آنان، مبیّن تأثیر بیگانگی در خود آن­هاست. (پاینده، 1393: 104) در ادبیّات نیز همانند نظریّه­های فرهنگی و اجتماعی، دیدگاهی واحد شامل اطلاق­پذیر درخصوص آثار ادبی پست­مدرن وجود ندارد. ایهاب حسن، مهم­ترین تمایز میان مدرنیسم و پست­مدرنیسم را در عرصه­ی ادبیّات، مقوله­ی معنا می­داند. به اعتقاد وی، پست­مدرنیست­ها، ضرورت یا دلیلی برای وجود یک مرکز یا محور قائل نیستند. آنان بر مرکزیت­زدایی و بازی شانس و تصادفات تأکید می­ورزند. لیوتار، نقش اندیشه­ی پست­مدرن را اصولاً در نشان دادن فقدان معنا در متن اثر می­داند و وظیفه­ی نویسنده را جست­وجو در زبان ذکر می­کند. (هاجری، 1384: 221)

لذا در داستان­های [نویسندگان پسامدرنیست]... همه­چیز و همه­کس عملاً چنان از بیخ و بن نابهنجار و غیر عادی­اند که با هیچ روشی نمی‌توان معلوم کرد آن­ها از کدام اوضاع در دنیای واقعی نشأت گرفته­اند یا بر اساس کدام ملاک­ها می­شود در سلامت عقلشان تردید کرد. عرف­های واقعی­نمایی و عقل سلیم در این داستان­ها فسخ شده­اند. شخصیّت­ها در آن بعدی از هستی بی­ساختار حیات دارند که رفتارشان به طور توجیه­ناپذیری بی­دلیل و ناسنجیدنی می­شود، چراکه خود داستانشان استعاره­ای است از اختلال مشاعر؛ اختلالی که ظاهراً محرکی نداشته است و نمی‌توان میزانش را اندازه گرفت. (پاینده، 1393: 82)

برخی از وجوه غالب داستان­های پسامدرنیستی عبارتند از:

  • پیچیده و بحث­برانگیز شدن مفهوم واقعیّت: داستان­نویسان پسامدرنیست می­کوشند تا «واقعیّت» را به منزله­ی موضوعی مناقشه­پذیر و نه مفروض، به شکل­هایی نو بازنمایی کنند و به­ویژه تمایزناپذیری آن از تخیّل را نشان دهند.
  • زندگی شهری به منزله­ی چرخه­ی پایان­ناپذیر مصرف: بسیاری از داستان­های پسامدرن درباره­ی فرهنگ مصرفی هستند و به­ویژه جنبه­های همه­گیر زندگی روزمره­ی شهری را می­کاوند. (کارها و موضوعاتی مانند خرید، نحوه­ی تفریح یا گذراندن اوقات فراغت و از این قبیل)
  • برجسته شدن سبک زندگی: داستان­های پسامدرن نشان می­دهند که زندگی در جامعه­ی معاصر برابر است با اتخاذ و بازتولید سبک­های زندگی و نمادهای فرهنگی مربوط به این سبک­ها.
  • سیطره­ی گفتمان: رفتار شخصیّت­ها یا ادراک آن­ها از جهان پیرامونشان، نتیجه­ی گفتمان یا گفتمان­هایی است که آن شخصیّت­ها را به نحوی نامحسوس امّا اثرگذار در برگرفته­اند.
  • نقش رسانه­ها: در داستان­های پسامدرن، رسانه­ها صرفاً مجراهایی برای انتقال اخبار و اطلاعات نیستند؛ بلکه تثبیت­کننده­ی گفتمان مسلّطند و چهارچوبی برای فکر کردن و واکنش نشان دادن برمی­سازند.
  • هجو به منزله­ی صناعتی راهبردی: بسیاری از این داستان­ها با اقتباس از داستان­های کهن ولی به سبکی هجوآمیز و با تکیه بر صناعات مرتبط با هجو (به­ویژه آیرونی) نوشته می­شوند.
  • دورگه یا التقاطی شدن متن: داستان­های پسامدرن نوعاً تمایزهای متعارف بین ژانرها یا انواع ادبی را نادیده می­گیرند و شکل­هایی تلفیقی (مانند «داستان - مقاله»، «داستان-نقد» یا «داستان - تاریخ خودساخته») را به نمایش می­گذارند.
  • جایگزین شدن ایماژ به جای روایت: داستان­نویسان پسامدرنیست، ایماژهای گسیخته را جایگزین روایت می­کنند و لذا داستان­هایشان از تسلیم کردن خود به خواننده (فهمیده شدن بر اساس منطق روایی داستان­های دوره­ی پیشین) لجوجانه اجتناب می­ورزند.
  • نگارش بازیگوشانه: برخلاف مدرنیست­ها که داستان­نویسی را گونه­ای از تأملات جدّی درباره­ی مسائل مبرم زمانه­ی خود می­دانستند، پسامدرنیست­ها داستان را وسیله­ای برای به سخره گرفتن نابخردی­های انسان معاصر می­دانند.
  • بینامتنیّت: داستان­های پسامدرن، چهل­تکّه­ای متشکل از متون مسبوق به خود هستند که ایده­ی «اندام­وارگی» و «خودبسندگی متون» را به چالش می­گیرند. (پاینده، 1390: 34-35)

2-3- اکسپرسیونیسم

این مکتب اگرچه شکلی از مدرنیسم است که در واکنش به ناتورالیسم (امیل زولا) و سمبلیسم (مالارمه) در آلمان پدید آمد، عملاً خاستگاه آن را باید مانند تمامی جنبش­های جدید در هنرها، فرانسه دانست. (فرنس، 1390: 100) اکسپرسیونیسم در سال 1910 به کلی شکل گرفته و تأسیس شده است. هنرمندان اکسپرسیونیست، دلیل اصلی این احتیاج به بیان را در این می­دانند که جنگ و انقلاب را نتیجه­ی اشتباهات بسیار قدیمی­تر جامعه­ی سرمایه­داری می­شمارند. اعتراض اکسپرسیونیست­ها به­ویژه ناظر بر تسلّط روزافزون تکنیک بر زندگی بود و نوعی جهان­بینی صد درصد پوزیتیویستی و از خود بیگانگی که بر روابط انسانی حاکم شده بود. اکسپرسیونیست­ها این ارزش­های حاکم را به کلی دور ریختند و به نیروهای فردی­شان میدان دادند. (سیّدحسینی، 1394: 704)

منشأ اصطلاح «اکسپرسیونیسم» همچون خیل عناوینی که برای نامیدن جنبش­های گوناگون ادبی به کار رفته­اند، نقّاشی بود و بعدتر بود که این اصطلاح برای توصیف پدیده­ای ادبی به کار گرفته شد. (فرنس، 1390: 6) کلمه­ی اکسپرسیون (Expression) از دو قسمت ex که پیشوند به معنی «خارج» است و pression به معنی فشار و فشردگی تشکیل شده است. (سیّدحسینی، 1394: 706) در ادبیّات، اکسپرسونیسم روشی است که جهان را بیشتر از طریق عواطف و احساسات می­نگرد. به عبارت دیگر کوشش هنرمند، مصروف نمایش دادن و بیان حقایقی است که برحسب احساسات و تأثیرات شخصی خود درک کرده است. (داد، 1371: 50) در یک اثر اکسپرسیونیستی، نویسنده به جای نشان دادن جهان عینی و حقیقت ملموس، تجربه­ی درونی خود را از جهان به نحوی که در ذهن او یا یکی از قهرمانان اوست، بروز می­دهد و بیرون می­ریزد. فی­الواقع هنرمند می­خواهد روح خود را به تصویر کشد و ذهنیّت خود را بیان کند. این حالت ذهن، احساساتی و عاطفی و به طور کلی غیر معمول و غیر متعارف است. (شمیسا، 1390: 141)

برخی از وجوه غالب داستان­های اکسپرسیونیستی عبارتند از:

  • نفی جامعه­ی سرمایه­داری و مدرنیته: «اکسپرسونیست­ها که هم تحت تأثیر آهنگ زندگی شهری و پیشرفت تکنیک هستند و هم غرق رؤیای فاجعه­ی آینده و سر برآوردن زندگی دوباره، می‌خواهند که رفاه بورژوازی و تشخیص حسابگرانه و متظاهرانه­ی آن را با پتکی ویران کنند.» (سیّدحسینی، 1394: 707)
  • نفی قالب­های سنّتی و از بین بردن ارزش­های پیشین: اکسپرسیونیسم، قالب­های سنّتی را نفی می‌کند و از ادبیّاتی دفاع می­کند که تنها ادبیّات باقی نمی­ماند. اعتراض علیه قراردادهای موجود قالب هنری، در عین حال انکار چهره­ی جامعه­ی بورژوایی است و قیامی علیه نظم موجود.
  • عصیان و هجو سرد و تلاش برای تغییر وضعیّت موجود: «اکسپرسیونیسم عصیان است و پیشگویی فاجعه. تجربه­ی انحطاط و بحران تمدّن و احساس پیش از وقوع «آخر الزمان»، این هنرمندان را به فکر تغییر اساسی وضع موجود می­اندازد. شور، تغییر، عمل، بازگشت، آزادی و انقلاب، کلمات رایج در آثار این هنرمندان است.» (همان، 1394: 705)
  • هنر انتزاعی: «اکسپرسیونیسم، تأثیراتی زایل­نشدنی در آینده می­گذارد. دوران تازه­ای را افتتاح می­کند؛ دوران انتزاع و هنر که از مرزهای خود فراتر می­رود و «موضوع» را منتفی می­سازد.» (همان: 709)

اکسپرسیونیسم می­خواهد حتی در صورت لزوم با خشونت، تکلیف خود را با زبان استادان هنرها، سلاح­ها و قوانین آنان روشن کند و با زبان مادر نویسنده­ها و طبیعت مادر نقّاشان قطع رابطه کند. این اراده­ی تجدیدنظر در زیبایی­شناسی و آوردن سبک طوفانی، آن­ها را به سوی درهم شکستن قید داستان و موضوع آن رهبری می­کند. (سیّدحسینی، 1394: 707)

استقلال فزاینده­ی ایماژ، استعاره­ی مطلق، پذیرش تمایلات عرفانی و شبه­مذهبی روح انسان و ستایش آن­ها، ذهن­گرایی مفرط نویسنده و کاویدن وضعیّت­های درونی حاد، از ویژگی­های این پدیده­ی ادبی بود. (فرنس، 1390: 7) خلاصه اکسپرسیونیسم، نتیجه­ی زیبایی­شناختی کلاف سردرگم فجایع گوناگون نیست، بلکه عصیانی ضد آن­هاست. در این طرز تلقی، هنر ریشه­های خود را در اعماق زمینه­های مذهب، فلسفه، سیاست و اجتماع فرو می­برد؛ عناصر تشکیل­دهنده­ی خود را با درآمیختن زمینه­های فلسفی، کیهانی، ایدئالیستی و اخلاقی به امید انقلاب اجتماعی از این زمینه­ها می­گیرد. بنابراین اکسپرسیونیسم می­خواهد که احساسات اساسی و وضع بشری را آنچنان که هست، بیان کند. (سیّدحسینی، 1394: 704)

3- تحلیل داده‌ها

در زیر مؤلّفه­های پست­مدرنیسم و اکسپرسیونیسم در کتاب­های «نعش­کش»، «به زانو در نیا»، «اگه تو بمیری» و طرح و پیرنگ اصلی داستا­ن­هان می­آید.

3-1- کتاب «نعش­کش» (1393)

3-1-1- طرح و پیرنگ اصلی در داستان «نعش­کش»

داستان «نعش­کش» از آنجا شروع می­شود که مردی نویسنده - منتقد به دلیل غر زدن­های زنش مجبور می­شود ماشین بخرد و به خاطر اینکه علاقه­ی زیادی به بنز دارد؛ امّا پول چندانی ندارد، یک بنز تصادفی از بهشت زهرا(س) می­خرد. بنز، جنازه­ی دختری را با خود حمل می­کرده است که پس از تصادف، راننده و برادر دختر هم کشته می­شوند.

ماجرا با ورود این نعش­کش به خانه و ظاهر شدن یک روح، کمی وجه ترسناک می­گیرد؛ امّا بلافاصله داستان از تم اصلی خود دور و فانتزی می­شود. روح برادر رضایت نمی­دهد که روح راننده از این دنیا جدا شود. به همین دلیل هر سه روح، شب­ها به ماشین نعش­کش بازمی­گردند. نویسنده، عاشق روح زن مرده­ی درون بنز شده است. امّا پس از اینکه دو روح دیگر از جهان خارج می­شوند، روح دختر نیز پس از صحنه­ای عاشقانه ناپدید می­شود.

3-1-2- بررسی مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم در داستان «نعش­کش».

عصیان و هجو سر دو تلاش برای تغییر وضعیّت موجود: اکسپرسیونیست­ها نگاهی نو به زندگی دارند که با نوعی عصیان و طغیان همراه است. آنان خود را از یک طرف تحت فشار زندگی در حال پیشرفت و مدرن شهر می­بینند و از طرف دیگر تحت فشار نوعی احساس خطر پیش از وقوع حادثه هستند و همین احساس خطر و اضطراب درونی، آنان را به فکر تغییر وضعیّت موجود می­اندازد.

«با صدای گرفته­ای می­گویم: شما تخیّل مرا هم پر کرده­اید. مطمئن باشید هر جا که بروم، شما هم آن جایید.

 لبخند روی لبانش می­نشیند: پس هنوز تا فراتر از تخیّل فرصت دارید.

- فراتر از تخیّل هم مگر هست؟

- بله. از جهان عادت­شده­ی ذهنی­تان که دور شوید، معیارها عوض می­شود، طوری که تصوّرش را هم نمی‌توانید بکنید.

- پس آرزوی معیارهای دیگری را دارم. خسته شدم از این جهان.

- نه، تا نیمکتی در جایی دنج و دور هست که بر آن بنشینی و دلتنگی­هات را رو به آسمان آه بکشی، حرف از خستگی نزن.» (گودرزی، 1393: 85)

3-1-3- بررسی مؤلّفه­های پسامدرنیسم در داستان «نعش­کش»

الف) زمان­پریشی و تخلیط رؤیا با واقعیّت: نمونه­هایی از ترکیب رؤیا و واقعیّت را آنجا می­بینیم که دو دنیای مردگان و زندگان با هم درمی­آمیزد. مرده­ها قادرند با زنده­ها ارتباط برقرار کنند، صحبت کنند و حتی میانشان عشق به وقوع بپیوند.

«حرفی از دهانم خارج نمی­شود، فقط همین­طور زل زده­ام به چشمان تاریکش. نمی­دانم کی جای من می­گوید: تو کی هستی و از کجا آمده­ای؟ ذهن من تو را ساخته یا وجود خارجی داری؟

با کف دست سعی می­کند موهاش را بپوشاند. حالا سفیدی کچ­مانند دست­هاش خوب پیداست. داد می­زند: اصغر! کدام گوری هستی؟

صدا آمیخته با باد تو پارکینگ می­پیچد. یک­باره همه­ی حضور ذهن عادی­ام برمی­گردد و می­گویم: ببخشیدها! اگر شما روح هستید، که جای خواهری (دروغ گفتم مثل سگ) با این چشم­ها بعید می­دانم، باز شامل همین بحث­های جهان عادی درباره­ی روسری و این حرف­ها می­شوید؟

از گوشه­ی چشم مثلاً با قهر و عتاب نگاهم می­کند. عیب ندارد، قهر و عتاب این چشم­ها هم خوشایند است.

- مهران بی­شعور که اصلاً خبری از ما نمی­گیرد. صبر کن داداشم را پیدا کنم، او باهاتان حرف می‌زند.

- بعد با لحنی نرم­تر می­گوید: همین الآن اینجا بودها!

- البتّه به من مربوط نیست، ولی این آقایی که پشت بام ماست، التماس دعا دارد. راننده­ی این بنز را می­گویم.

- بی­خود کرده. حالا من قبلأً مرده بودم، داداشم چی؟ بعدش هم من مثل یک دسته گل مرده بودم، خراش روی صورتم نبود. می­بینید چه بلایی سرم آورده؟ حالا مهران چه­طور نگاهم می­کند؟

بعد آن پلک­های عین بادبزنش را پایین می­اندازد و می­گوید: از آن گذشته، بالاخره آدم دوست دارد جنازه­اش هم زیبا باشد.

- بله، شخصیّت اصلی گرینگوپیر هم همین عقیده را داشت. ولی جسارت است­ها، این چشم­هایی که شما دارید، احتیاج به عضو دیگری ندارد، خودش تنهایی پدر جن و انس را درمی­آورد.» (گودرزی، 1393: 55)

ب) زندگی شهری به منزله­ی چرخه­ی پایان­ناپذیر مصرف: بسیاری از داستان­های پسامدرنیسم درباره­ی فرهنگ مصرفی هستند و به­ویژه جنبه­های همه­گیر زندگی روزمره­ی شهری را می‌کاوند. (کارها و موضوعاتی مانند خرید، نحوه­ی تفریح یا گذراندن اوقات فراغت و از این قبیل) (پاینده، 1393: 35)

«سیگارم که تمام می­شود، به پشتی نیمکت تکیه می­دهم و زنگ می­زنم. صدای خشنی می­گوید: امر!

می­گویم: من استاد پسرتان، آقا ولی هستم.

 - به­به، مخلصم اوستا! امر بفرمایید، شما کلّی حق به گردن ما دارید. از قدیم گفته­اند هر کی به کسی چیزی یاد بدهد، انگار تو جیبش چیزی گذاشته.

- نفرمایید، ما اگر چیزی داشتیم، تو جیب خودمان می­گذاشتیم. مزاحم شدم بگویم بنز مدل پایین، امّا جادار دم دستتان هست؟

- می­دانید که این روزها زیر بیست سال را پلاک نمی­کنند که می­شود مدل 93. بالای 93 هم کمی گران درمی­آید، آقایی که شما باشید...

حرفش را قطع می­کنم: ببینید، من دنبال یک بنز جادار می­گردم. می­خواهم دو خانوار توش جا شوند. مادرزنم این­ها هم همیشه هستند.

- اوستا می­بخشیدها! این­طور که می­گویید، بنز شش­در، کار شما را راه می­اندازد. امّا شش­در راست کار شما و ما نیست. شما می­بایست استیشن بگیرید که بتوانید راحت شش­تایی سوارش شوید.

یک آمبولانس استیشن سراغ دارم که جان می­دهد واسه­ی شما. هم موتورش بیست است، هم قیمتش مناسب.» (گودرزی، 1393: 15)

ج) دورگه یا التقاطی شدن متن: داستان­های پسامدرنیستی نوعاً تمایزهای متعارف بین ژانرها یا انواع ادبی را نادیده می­گیرند و شکل­های تلفیقی (مانند داستان - مقاله، داستان - نقد یا  داستان - تاریخ دست ساخته) را به نمایش می­گذارند. (پاینده، 1393: 35)

«قبل از هر چیز بهتر است بگویم این نوشته، خاطره یا داستان - خاطره است. خودم خوب می­دانم امروزه اگر کسی بخواهد داستانی بنویسد که مورد توجّه اهل فن قرار بگیرد، باید داستانش حول محور مسائل سیاسی- اجتماعی باشد و در آن از مشکلات و گرفتاری­های مردم محروم و ستم­دیده سخن بگوید و در نهایت هم نقدی بر نابسامانی­های جامعه باشد. داستان تأثیرگذار یعنی همین. امّا باید اعتراف کنم که این نوشته اصولاً به تعریف متعارف، داستان نیست و طبیعی است که در آن هم از این خبرها نیست و انتظار آن  دسته از خوانندگان اندیشمند را برآورده نمی­کند؛ شرمنده­ام. خاطره، خاطره است، نه چیز دیگر و معمولاً هم خاطرات حول مسائل عاطفی می­گردد.» (گودرزی، 1393: 1)

3-2- کتاب «به زانو در نیا» (1384)

3-2-1- معرّفی کتاب

مجموعه داستان «به زانو در نیا» نوشته­ی محمّدرضا گودرزی شامل چهارده داستان کوتاه است که به ترتیب عبارتند از: سومین نامه، دل­درد، به زانو در نیا، صدا، شصت و ششمین، شب، آن مرد در باران آمد، کاغذها، نازی، شازده پاپری، ننه­جان، بعدش هیچ، هیچ­کس اینجا نیست و آرامشگاه شبانه­روزی.

داستان­های این مجموعه حول محور تنهایی انسان­ها می­چرخد. اکثر شخصیّت­های این مجموعه داستان تنها هستند، یا دچار یک نوع افسردگی یا خودشیفتگی شده­اند. به نظر می­رسد که محمّدرضا گودرزی، انسان­شناس خوبی است؛ زیرا شخصیّت­های داستان­هایش غریبه و خیالی نیستند؛ آشنا هستند؛ کلامشان با شخصیّتشان جور درمی­آید. در میان داستان­های این مجموعه داستان، «آرامشگاه شبانه­روزی»، فضای فانتزی و تخیّلی دارد و البتّه که خالی از طنز هم نیست. داستان­های دیگری از این مجموعه هم هستند که طنز تلخ و گزنده­ای دارند، مثل: دل درد، ننه­جان و بعدش هیچ.

3-2-2- بررسی مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم در کتاب «به زانو در نیا»

الف) نفی سنّت و انکار ارزش­های پیشین: علاقه­ی فراوان مرد به تغییر جنسیتش و تلاش هرچند ظاهری برای نیل به این آرزو به نوعی خلاف سنّت و ارزش­های پیشین است و به­نوعی بر هم زدن و نفی و نادیده گرفتن نظم خلقت است.

«کاش زن بودم و با مردم می­رفتم خرید و ده ساعت باهاش خیابان­ها را گز می­کردم، سر به سر فروشنده­ها می­گذاشتم، هی لباس شب و کت و دامن تن می­کردم، اما هیچ کدام را نمی­خریدم. تو ذهنم دنبال چیزی می­گشتم که هنوز هیچ­کس رنگ و مدلش را ندیده باشد. کاش زن بودم و چشم­های این و آن به هم خیره می­شد و زیر بازوی مردم را می­گرفتم و براشان پشت چشم نازک می­کردم. کاش زن بودم و جوراب شیشه­ای پا می­کردم و تو پژوی مردم می­نشستم و مانتوام را از روی پاهام کنار می­زدم. یا نه کاش زن بودم، موهام را مصری می­زدم و شب­ها که خیابان­ها خلوت بودند، تو مزدای مردم روسری­ام را برمی­داشتم و موهام را تکان می­دادم و وقتی از تو ماشین­های دیگر بهم زل می­زدند، هیچ به روی خودم نمی­آوردم و با چشم­های خمار مثلاً از شیشه­ی جلو زل می­زدم به جایی دور... .» (گودرزی، 1384: 37)

ب) نیهلیسم و پوچ­گرایی:

«تاکنون هستی با سرعتی مافوق تصوّر شما، نیستی را در کیهان پس می­زد، اما حالا برعکس شده است، این نیستی است که با سرعتی مافوق نور، هستی را پس می­زند، می­بلعد. بله می­بلعد. هه هه هه.» (همان: 26)

ج) تغییر وضعیّت موجود:

- «آخر چرا این حس و حال باید در فضایی اینقدر دست­نیافتنی رخ بدهد؟ لااقل چرا برای من؟

- چرا من، چرا ما؟ کاش می­دانستیم چرا. اگر عقل و منطق می‌توانست جوابگو باشد، مرا اینجا نمی‌دیدی. چراها مخرب­اند، فقط باید خودت را رها کنی.

- تو را نمی­دانم، اما من با چراها زندگی می­کنم.

- از تعقّل خسته نشده­ای؟ دلت نمی­خواهد رها باشی؟ به نظر من، بهترین و اولین کار برای تو این است که از خودت بپرسی کیستی و پی چه می­گردی.» (گودرزی، 1384: 51)

- «دگرگون شو! زنجیرهای نامریی را پاره کن. نگران مباش، من مراقبتم، با قدرتی فراتر از همه­ی قدرت­هایی که در تصوّر شماست، هم­اینک سپاه ظلمت در راه است. بخند! فریاد بزن! نعره بکش تا از نعره­ات آینه خرد شود.» (همان: 26)

3-2-3- بررسی مؤلّفه­های پسامدرنیسم در کتاب «به زانو در نیا»

الف) نگارش بازیگوشانه: برخلاف مدرنیست­ها که داستان­نویسی را گونه­ای از تأملات جدی درباره­ی مسائل مبرم زمانه خود می­دانستند، پسامدرنیست­ها داستان را وسیله­ای برای به سخره گرفتن نابخردی­های انسان معاصر می­دانند.» (پاینده، 1390: 36)

«بازی جالبی است، خنده­ام می­گیرد! شما قد می­کشید و هم­پای خود، جانوران و گیاهان را هم غول‌آسا می­کنید و وقتی می­بینید زمین، همان است که هست، با همان خردی و حقارت! به سیّاره­های دیگر فکر می­کنید، سفر می­کنید، منظومه­ها را درمی­نوردید و در تصوّرتان به آسمان رخنه می­کنید، امّا ای دیوانگان! هوم­م­م­م! آسمان دیگر چیست؟ آسمان یعنی چه؟ آن آسمانی که در تصوّر شماست. اه­ه­ه! ملرز، تمرّد؟ چه خیال خامی، شما هر جا بروید، به زمین وابسته­اید. بنده­ی خاک؟ شما را از قدرت من گریزی نیست. سپاهیان من در چشم به هم زدنی سیّاره­ها و ستارگانی را که در فاصله­ی میلیون­ها سال نوری از شما قرار دارند، درمی­نوردند. واژه­های شما برای بیان قدرت من ناتوانند.» (گودرزی، 1384: 26)

ب) بینامتنیّت: داستان­های پسامدرن، چهل تیکه­ای متشکّل از متون مسبوق به خود هستند که ایده­ی «اندام­وارگی» و «خودبسندگی متون» را به چالش می­گیرند. (پاینده، 1390: 36)

«به بند آخر که رسید مکث کرد: «چند صباحی از وصلت بنده­ی کمترین و زبیده بگذشتی. در این ایّام همواره تا پاسی از شب گذشته در پی کسب روزی بودمی و با فرا رسیدن تاریکی به سرای رجعت کردمی. لیک هر بار که دیدگانم بر آن بازوان نرم و ساق­های گرد و سپید زبیده بیفتادی و ناز و خرام وی بدیدمی، فی­الفور تصویر آتشی بریان و جلز و ولز گوشت ترد، سراسر وجودم مسخّر همی­کردی و آب از کنج دهانم آونگ همی­ساختی و آتش به جانم همی­زدی و شیطان لعین در گوشم همی­خواندی تا فرصت از کف نرفته و گزمکان ردّت نیافته­اند و از این اولی­تر، آن گوشت ترد، سخت و چغر نگشته، بار دگر دلی از عزا درآور. پس انبوهی پیاز سپید و خردل و زعفران فراهم نمودی و همین اثنا از ته دل به درگاه حق بنالیدمی که ای یگانه­ی بی­شریک و ای مهربان­ترین مهربانان، اینک واقفم که دمی بعد، گناهی بر خیل گناهم بیفزایمی و بنده­ای از بندگان جمیل تو را به ناحق به وادی اموات فرو فرستمی. خداوندگارا، تو نیک آگاهی که بنده از این زبیده­ی ضعیفه، حبّی جلیل به دل دارمی و تا بن دندان واله شیدای اویمی. لیک ابلیس شریر و لعین، مرا به چنان سگی شقی بدل بنموده که جز به گوشت سپید و ترد بریان گشته بر آتش نیندیشمی و تا آن ران­های گرد و ساق­های سپید را همچون مرغکان خرد بریان گشته بر آتش به دندان نکشمی، لختی نیاسایمی. پس لعنت خدا و پیامبر خدا صلوات الله بر من و اعقاب من باد... آمین!»

کاغذها را روی میز کوبید. بلند شد به پذیرایی برگشت.» (گودرزی، 1384: 61)

ج) زندگی شهری به منزله­ی چرخه­ی پایان­ناپذیر مصرف: بسیاری از داستان­های پسامدرن درباره­ی فرهنگ مصرفی هستند و به­ویژه جنبه­های همه­گیر زندگی روزمره شهری را می­کاوند. (کارها و موضوعاتی مانند خرید، نحوه­ی تفریح یا گذراندن اوقات فراغت و از این قبیل.) (پاینده، 1390: 35)

«این همه سیگار را از کجا آوردی؟

- از همین یارو بقّاله گرفتم، چیه اسمش؟ آهان، رحیم آقا.

- ما که سیگاری نیستیم، می­خوای چی کار؟

- میخوام بفروشمشون.

- بفروشیشون؟ یعنی که چی!

- چی یعنی چی؟ خیلیا این کارو می­کنن.

- اینکه حرف نشد، ممکنه خیلیا خیلی کارهای دیگر هم بکنن. حالا بگو ببینم مگه یه پاکت بیشتر هم می­دن؟

- نه نمی­دن. واسه اینکه اینارو بگیرم، پنج بار وایسادم تو صف. هی می­گرفتم و می­رفتم ته صف. فکر کنم فهمیده بود. از خنده­هاش پیدا بود، اما بنده خدا چیزی نمی­گفت.

- ببین خانم! لازم نیست پنج­بار بایستی تو صف، ارزشش رو نداره.

- چطور ارزششو نداره؟ همین اقدس خانوم و شهین خانوم با این کار کلّی جنس قسطی ورداشتن.

- اونها با تو فرق دارن.

- چه فرقی، هان؟ می­خوام بدونم چه فرقی؟

- اونها پیرن، می­فهمی؟ پیرن.

- انگار پیر و جوون داره! صف صفه، آدمم، آدمه. منم دلم فرش ماشینی می­خواد، از موکت ذلّه شدم. می­خوام مثل اونا هر چی خواستم، قسطی وردارم.

- نمی دونم چطور حالیت کنم، اصلاً ولش کن، حالا بگو ببینم با پنج یا ده بسته سیگار مگه می­شه این چیزارو خرید؟

- چرا پنج یا ده بسته؟ تو هر محل، هفته­ای دو بار می­دن. اگر محله­های دیگه برم، دو سه ماهه کلّی پول جمع می­کنم.» (گودرزی، 1384: 91)

د) پیچیده و بحث­برانگیز شدن مفهوم «واقعیّت»: در این داستان، واقعیّت به منزله­ی موضوعی مناقشه­پذیر است، نه مفروض و مفهموم واقعیّت به شکلی نو بازنمایی شده و تمایزناپذیری آن از تخیّل نشان داده شده است.

«حرفش را قطع کرد و به من نگاه کرد. این بار نگاهش آرام بود. دریایی تیره و بی­موج: «می­دانید قبلاً هم از این صداها شنیده بودم؛ انگار کسی از ته یک گودال یا از پشت صخره یا کوه صدام می­زند.»

باز به خلأ زل زد و خیزابه­ها متلاطم شدند: «بعد انگار کسی دستم را گرفته بود، بلند شدم و یک راست پشت پنجره رفتم و از خانه­ی نیمه­ویران روبه­رو، نور فانوسی به چشمم خورد. دقّت کردم دخترکی هفت، هشت­ساله را دیدم که آرام از آنجا بیرون می­آمد و با سری بالا گرفته به من نگاه می­کرد. تا آن زمان فکر می­کردم در آن خانه کسی زندگی نمی­کند. ماتم برده بود. نمی‌توانستم تکان بخورم. دخترک انگار کاملاً مرا می­دید، چون هم­زمان با دست اشاره می­کرد بروم پیشش. خشکم زد و گفتم خدایا این وقت شب، این بچه اینجا چه می­کند و از من چه کاری برایش ساخته است؟ و او همان­طور مستقیم به من نگاه می­کرد. پیراهن قدیمی بلند تنش و موهای بافته­اش انگار برایم هم آشنا بود، هم غریبه. کجا دیده بودمش؟ همین وقت پرهیب مردی را دیدم که از خانه بیرون آمد و نمی­دانم رو به دخترک با عصبانیّت چه گفت. مرد را قبلاً دیده بودم. مطمئن بودم که دیده بودم. حتّی در آن تاریکی و با آن فاصله، چهره و حرکاتش کاملاً آشنا بود. مرد، دست دخترک را گرفت تا ببردش تو، اما دخترک نمی­خواست برود. خدایا! او گریان، با دست اشاره می­کرد بروم پیشش. از شدّت وحشت، اضطراب، یا حس دیگری که نمی‌توانم اسمی برایش بگذارم، انگار فلج شده بودم. چه باید می­کردم؟ فقط به فکرم رسید کسی را صدا کنم. برگشتم و جیغ کشیدم، اما وقتی دوباره نگاه کردم، کسی آنجا نبود.

می­دانید من آدمی هستم که مدام در وحشتم. از آدم­ها، ترسی ناشناخته دارم. حتّی از شما هم بی­آنکه چرایش را بدانم، می­ترسم. داشتم می­گفتم. تا صبح تا همین حالا خوابم نبرد. از طرفی از همسایه­ها خجالت می­کشیدم که بیدارشان کرده بودم؛ از طرفی هم تا چشمم گرم می­شد، چهره­ی گریان آن دخترک روبه­روم ظاهر می­شد و مرا به این فکر می­انداخت که قبلاً تو را کجا دیده بودم.

امروز از خانم اشرفی و خانم صلاحی درباره­ی آن خانه پرسیدم، هر دو گفتند که سال­هاست کسی در آنجا زندگی نمی­کند. انگار صاحبش همین­طور رهاش کرده است تا باد و باران نابودش کند!» (گودرزی، 1384: 47)

ه) برجسته شدن سبک زندگی: داستان­های پسامدرن نشان می­دهند که زندگی در جامعه­ی معاصر برابر است با اتخاذ و بازتولید سبک­های زندگی و نمادهای فرهنگی مربوط به این سبک. (پاینده، 1390: 35)

«پیاده شد. بی­آنکه به راننده نگاه کند، در پیکان را بست و دور شد. پیکان از جا کنده شد.

به آن سمت خیابان رفت. ایستاده نایستاده، پژویی جلو پاش ترمز کرد و با صدایی ظریف گفت: «جنت­آباد».

راننده اشاره کرد سوار شود. در جلو را باز کرد و نشست.

- ماشالله چقدر سحرخیزید!

سر گرداند، نگاهش کرد. سبیل­هاش قیطانی و مرتّب و موهای شقیقه­اش جوگندمی بود. بوی ادکلن توی پژو پیچیده بود.

- کار و کاسبی چطور است؟

اخم کرد و رو گرداند.

 - همین اول بگویم از من چیزی نمی­ماسدها. جنت­آباد هم نمی­رم. اگر همین­طوری قبول دارید، خانه­مان نزدیک است، وگرنه یاور همیشه مؤمن، تو برو سفر سلامت.

و خندید. او همان­طور خیره به روبه­رو ساکت بود. حالا دور میدان ونک بودند.

- این را هم بگویم تنها نیستم. دو زید دیگر هم هستند. سیر و پر می­خوریم و می­نوشیم و تمام.

- پژو که پشت سمندی ترمز کرد، در را باز کرد و بی هیچ حرفی بیرون رفت.

«از ماتحت شانس آوردی»

- چی شد ترش کردی؟» (گودرزی، 1384: 39)

3-3- کتاب «اگه تو بمیری» (1387)

3-3-1- معرّفی کتاب

مجموعه داستان «اگه تو بمیری» اثر محمّدرضا گودرزی شامل سیزده داستان کوتاه به نام­های زیر است: اگه تو بمیری، سمعک، تعقیب، ببین زانوم ورم کرده، اشک، قرص، یوسف، چه عجب، قامت رعنای جعفر، زل زدن به آفتاب، کرکس­ها، حسنک کجایی؟ و راز مرگ پرندگان بیدزار.

داستان­های این مجموعه به شیوه­ای روایت شده که خواننده را برای ادامه دادن و همراهی با شخصیّت­ها تشویق می­کند و نمی­گذارد خواننده، داستان را نیمه­کاره رها کند. داستان­های این مجموعه روایتگر زندگی آدم­هایی است که با آن­ها غریبه نیستید. هر یک از داستان­های این مجموعه حول محور تنهایی انسان­ها می­چرخد.

3-3-2- بررسی مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم در کتاب «اگه تو بمیری»

الف) انکار و نفی سنّت­ها و ارزش­های پیشین: ما نفی و انکار ارزش­ها و سنّت­های پیشین در این داستان را با ماجرای پدرکشی یا فرزندکشی می­بینیم که به نوعی یادآور داستان هابیل و قابیل است.

مثال برای فرزندکشی:

«بابا اتاق عقبی خواب بود. در را آرام باز کردند، پشت سرشان رفتم بالا. قبل از اینکه بروم تو یا سرک بکشم، یا نفسی تازه کنم، یک مرتبه ترق! صدای شلیک تیر آمد! پریدم عقب. بعد تیر دوم. جافر به سرعت پرید بیرون. تیر سوم، گچ دیوار راهرو را ریخت.

بعد بابا آمد دم در، تفنگ برنو دستش بود. باقر و صابر این جاش را دیگر نخوانده بودند. سر و صورت بابا خونی بود. رو لبش لبخند بود و انگار قدش دو متر شده بود، تا مرا دید، داد زد: واسه چی مثل خر زل زدی به من! برو گمشو تا یک گلوله هم حرام تو نکرده­م. همه­تان سر و ته یک کرباسید.» (گودرزی، 1387: 121)

ب) نفی جامعه­ی سرمایه­داری و مدرنیته: اکسپرسیونیست­ها می­خواهند جامعه­ی سرمایه­دار و زورگوی پرتجمّل، منظّم و حساب­شده بورژوازی را از بین ببرند و کلاً با مدرنیته، از خود بیگانگی و اختلاف طبقاتی در جامعه مخالف هستند.

«پانزده روز بود که کیف می­کردم و راحت و آسوده با عرق­گیر و بیجامه سر کار می­رفتم.

اداره­ی ما اولین نمونه­ی آزمایشی طرح «کار در خانه» را که این روزها معلوم شده بود یکی از مزایای آن مبارزه با مصرف بی­رویه­ی بنزین هم بود، از سر می­گذراند. دو ساعت به آمدن مش عباس مانده بود. او با دوچرخه می­آمد در خانه و پرونده­هایی را که نظر داده بودم، به مدیرعامل می­رساند. اقدام از طریق سیستم رایانه به صلاح نبود، چون هر لحظه ممکن بود اطلاعات اداری­مان بر اثر یک سهل­انگاری کوچک تو شبکه­های رایانه گم و گور شود یا ویروس به جانش بیفتد.» (گودرزی، 1387: 139)

ج) نیهلیسم و پوچ­گرایی و نگاه اکسپرسیونیست­ها نسبت به مرگ و پایان زندگی: در داستان «اگه تو بمیری» شاهد نوعی نیهلیسم و پوچ­گرایی و نگاه متفاوت نویسنده­ی داستان نسبت به مرگ و پایان زندگی و خاموشی و سکوت بعد از آن هستیم که برای نشان دادن این عقیده به سوی درهم شکستن قیود داستانی رفته و موضوع خلاف عرفی مانند قرار دادن میکروفون داخل قبر را مطرح کرده است.

- «شاید مرگ یعنی سکوت و نیستی.» (همان: 11)

- «وقت حرف زدن درباره­ی مرگ، او را نمی­دانم، اما من کوچک­ترین تصوّری از مرگ نداشتم و انگار درباره­ی پیک­نیک حرف می­زدم. همیشه مرگ در نظرم، اتّفاقی بود برای دیگران. دیگرانی که نمی­شناختمشان. (همان: 9)

د) عصیان و هجو سرد و تلاش برای تغییر وضعیّت موجود: در واقع هدف نویسنده از نوشتن داستان «اشک»، نشان دادن خشم و عصیان و فریادهای درونی­اش با استفاده از هجو سرد در برابر وضعیّت موجود (بیکاری جوانان تحصیل­کرده) بود و به نوعی تلاش می­کند این فریادها و عصیان و هجو سرد منجر به تغییر وضعیّت موجود شود. برای مثال در پایین می­بینیم که جوانی با تحصیلات فوق­لیسانس و هنرهای دراماتیک مجبور است نقش سرباز مومیایی دوره­ی اشکانیان را بازی کند و این یعنی فاجعه!

«روی چهارپایه­ام نشستم. صدای خفه­ای از اتاقک شنیدم. آرام لای در را باز کردم. مومیایی پاهاش را دراز کرده بود و نشسته بود. مرا که دید با صدایی خفه و بی­رمق گفت: «بپر برو آفتابه رو پر کن بیار.»

گفتم: «یعنی همه چیز الکی است!»

گفت: «الکی یعنی چه؟»

- یعنی تو هم آدمی هستی مثل من.

- خب بله، نوروزیان هستم، فوق­لیسانس هنرهای دراماتیک.

- پس کل ماجرا نقش بازی کردن است!

- نقش تنها هم نه!» (همان: 55)

3-3-3- بررسی مؤلّفه­های پسامدرنیسم در کتاب «اگه تو بمیری»

الف) پیچیده و بحث­­برانگیز شدن مفهوم واقعیّت: داستان­نویسان پسامدرنیسم می­کوشند تا «واقعیّت» را به منزله­ی موضوعی مناقشه­پذیر و نه مفروض به شکل­هایی نو بازنمایی کنند و به­ویژه تمایزناپذیری آن از تخیّل را نشان دهند. (پاینده، 1390: 34)

«در خانه­ی روبه­رو را چندبار با مشت زد و هم­زمان گفت: «اقدس خانم! اقدس خانم!»

در باز شد. زنی جوان از لای در نگاه کرد. در را بازتر کرد و گفت: «چی شده مادر؟ خیس خالی شدین!» 

- اقدس­جون پناه بر خدا! بیا ببین چی شده!

- چی شده؟

- اگه می­شه، یه تک پا بیاین یه چیزی رو نشونتون بدم.

- آخه شما که حسابی خیس شدین. حالا تشریف بیارین تو تا بارون بند بیاد.

- تا نبینین باور نمی­کنین... این سمعک، همین که امروز کیومرث واسه­م آورد، یه کسی توش حرف می­زنه!

- واه! حالا زنه یا مرد؟

- هی می­گه پریوش پس کی می­آی؟» (گودرزی، 1387: 18)

ب) هجو به منزله­ی صناعتی راهبردی:

- «از خودت بگو! باز چی شده؟

ساکت شد. گفتم: «اگر واقعاً دیگر نمی‌توانی، بروم ناصرخسرو برات سیانور بخرم.»

- خودم پریروز رفتم، می­گفتند پنجاه­هزار تومان. گفتم سی­هزار تومان، ندادند.

- نداشتی یا دلت نیامد؟

- آخر چه خبر است! پنجاه­هزار تومان برای یک ناخن سیانور، مگر سر گردنه است!

- اگر مطمئن باشم می­خوری، خودم برات می­خرم.

لب برچید و به سقف نگاه کرد.

- ببین من هم دیگر از بس که تو قرص خورده­ای و از بیمارستان­ها یا تیمارستان­ها به من زنگ زده­اند خسته شده­ام. یا درست حسابی بنشین سر زندگی­ات یا واقعاً کار را یکسره کن.» (همان: 64)

- «به فتّانه نگاه کردم، با آن اندام لاغر و وارفته، عین میّت به سقف زل زده بود.

-کی می­خواهی از کارهات دست برداری؟

لپ پایینش لرزید.

- ببین! هم معده­ی خودت را از بین می­بری، هم بچّه­هات را عصبی می­کنی. راهش قرص نیست، راه­های دیگری هم هست. از ساختمان پلاسکو بپری پایین، یا سیم لخت بگیری تو دستت، یا یک کاسه آب آهک سر بکشی. قرص که کاری نمی­کند، حتماً این بار هم خودت آمدی بیمارستان؟

جواب نداد. اشک از گوشه­ی چشم­هاش راه گرفت.» (همان: 63)

ج) نگارش بازیگوشانه: برخلاف مدرنیست­ها که داستان­نویسی را گونه­ای از تعاملات جدّی درباره­ی مسائل مبرم زمانه­ی خود می­دانستند، پسامدرنیست­ها داستان را وسیله­ای برای به سخره گرفتن نابخردی­های انسان معاصر می­دانند. (پاینده، 1390: 36) 

- «اتّفاق­هایی تو زندگی می­افتد که اگر تو کتاب­ها بنویسند، همه خنده­شان می­گیرد، در صورتی که خیلی­ها می­دانند از این اتّفاق­ها همیشه هست و اگر کسی هم به ظاهر تأییدشان نمی­کند، لااقل تو تنهایی خودش قبولشان دارد؛ مثل اعتقاد به چشم زدن یا تأثیر نفرین یا مکث بعد از عطسه، که وقتی کسی تو کتاب درباره­شان می­نویسد، همه صداشان درمی­آید که بابا این حرف­ها چیست، مگر تو این دور و زمانه هم از این خبرها هست؟ ولی وقتی دو روز مریضی بچّه­شان طول می­کشد، تخم­مرغ دست می­گیرند تا ببیند کی بچّه­شان را چشم زده؛ یا بعد از عطسه، تا مکث نکنند، از خانه بیرون نمی­روند.» (گودرزی، 1387: 76)

 

 

جدول 1- مقایسه­ی بسامد مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم و پسامدرنیسم در سه اثر از محمّدرضا گودرزی

نام کتاب

مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم

مؤلّفه­های پسامدرنیسم

نعش­کش (1393)

عصیان و هجو سرد و تلاش برای تغییر وضعیّت موجود[6]

زمان­پریشی و تخلیط رؤیا با واقعیّت،[7] زندگی شهری به منزله­ی چرخه­ی پایان­ناپذیر مصرف،[8] دورگه و التقاطی شدن متن[9]

به زانو در نیا (1384)

نفی سنّت،[10] نیهیلیسم،[11] تغییر وضعیّت موجود

نگارش بازیگوشانه،[12] بینامتنیت،[13] زندگی شهری به منزله­ی چرخه­ی پایان­ناپذیر مصرف، برجسته شدن سبک زندگی،[14] پیچیده و بحث­برانگیز شدن مفهوم واقعیّت[15]

اگه تو بمیری (1387)

انکار سنّت، نفی جامعه­ی سرمایه­داری و مدرنیته،[16] نیهیلیسم، عصیان و هجو سرد و تلاش برای تغییر وضعیّت موجود

هجو به منزله­ی صناعتی راهبردی،[17] پیچیده و بحث­برانگیز شدن مفهوم واقعیّت، نگارش بازیگوشانه

4- نتیجه‌گیری

اکسپرسیونیسم و پسامدرنیسم به عنوان دو مکتب ادبی رایج در قرن بیستم هستند. در ادبیّات، نویسندگان و شاعران بسیاری متأثر از آرای این دو مکتب، دست به خلق آثاری زدند که در میان آن­ها می‌توان چهره­های آشنای ایرانی را نیز یافت. محمّدرضا گودرزی، یکی از نویسندگان موفّق ایرانی است که هرچند کتاب­های «نعش­کش»، «به زانو در نیا» و «اگه تو بمیری» او تاکنون از این منظر مورد بررسی قرار نگرفته است، به نظر می­رسد بتوان شاخصه­های اکسپرسیونیستی و پسامدرنیستی را در آنها مورد کاوش قرار داد. در این پژوهش مجموعه رمان­های «نعش­کش»، «به زانو در نیا» و «اگه تو بمیری» از مجموعه آثار منتقد و نویسنده­ی معاصر محمّدرضا گودرزی در سبک اکسپرسیونیسم و پسامدرنیسم مورد تحلیل و پژوهش واقع شد. نتایج حاصل از بررسی مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم در کتاب «نعش­کش»، عصیان و هجو و تلاش برای تغییر وضعیّت موجود است. همچنین در کتاب «اگه تو بمیری»، نیهلیسم و پوچ­گرایی، نفی جامعه­ی سرمایه­داری و مدرنیته و همچنین نفی قالب­های سنّتی و از بین بردن ارزش­های پیشین است. امّا نتیجه­ی حاصل از بررسی مؤلّفه­های اکسپرسیونیسم در کتاب «به زانو در نیا» عبارتند از: نیهلیسم و پوچ­گرایی، تغییر وضعیّت موجود، نفی سنّت و انکار ارزش­های پیشین، بینامتنیت، نگارش بازیگوشانه و رؤیای معصومیّت و همچنین فریادهای خشم­آگین مبارزه­ی طبقاتی و هجو سرد.

از آنجا که تحلیل و تعیین انواع تمایلات هنری اکپرسیونیست­ها کار دشواری است، در میان آن­ها رؤیای معصومیّت را در کنار پیش­بینی فاجعه و شور مذهبی را در کنار فریادهای خشم­آگین مبارزه­ی طبقاتی می­بینیم و همچنین هجو سرد و دقّت کلینیکی تحلیل را در کنار انفجار نومیدی و ویرانگری دادائیستی را در کنار تعصّب شدید. یگانه صفت مشترک بین همه­ی آن­ها، تمایل به افراط و واژگون ساختن ارزش­هاست؛ امّا نتایج حاصل از بررسی مؤلّفه­های پسامدرنیسم در کتاب «نعش­کش»، پیچیده و بحث­برانگیز شدن مفهوم واقعیّت، زندگی شهری به منزله­ی چرخه­ی پایان­ناپذیر مصرف، دورگه یا التقاطی شدن متن» است. همچنین مؤلّفه­های پسامدرنیسم در کتاب «اگه تو  بمیری» عبارتند از: هجو به منزله صناعتی راهبردی، پیچیده و بحث­برانگیز شدن مفهوم واقعیّت، نگارش بازیگوشانه. نتایج حاصل از بررسی مؤلّفه­های پسامدرنیسم در کتاب «به زانو در نیا» نیز عبارتند از: نگارش بازیگوشانه، پیچیده و بحث­برانگیز شدن مفهوم واقعیّت»، زندگی شهری به منزله­ی چرخه­ی پایان­ناپذیر مصرف و بینامتنیت. 

مهم­ترین هدف این پژوهش، بررسی مجموعه آثار محمّدرضا گودرزی در سبک و سیاق مکتب­های اکسپرسیونیستی و پسامدرنیستی است. از این رو مؤلّفه­های این دو سبک روی عناصر داستانی این نویسنده بررسی شد. در نهایت فضای داستان­ها بر اساس سبک­های اکسپرسیونیستی و پسامدرنیستی تحلیل شد.

روش تحلیل در این پژوهش کیفی، بر مبنای هدف تحقیق، توصیفی- تحلیلی استوار است و به بیان مهم­ترین محورها و توصیف و تحلیل یافته­ها در متون موردنظر می­پردازد.

با توجه به مؤلّفه­های ذکرشده می‌توان اثبات کرد که کتاب­های «نعش­کش»، «به زانو در نیا»، «اگه تو بمیری» در سبک­های اکسپرسیونیسم و پسامدرنیسم نوشته شده و با مؤلّفه­های این دو سبک مطابقت دارد.

منابع

  • اخوت، احمد (1371)، دستور زبان داستان، اصفهان: فردا.
  • برادبری، مالکوم و جیمز مک فارلین (1371)، «نام و سرشت مدرنیسم»، ترجمه‌ی احمد میرعلایی، نشریّه‌ی زنده­رود، ش3: 61-66.
  • پاینده، حسین (1389)، داستان کوتاه در ایران (داستان­های رئالیستی و ناتورالیستی)، جلد 1، تهران: نیلوفر.
  • .......................... (1390)، داستان کوتاه در ایران (داستان­های پسامدرن)، جلد 3، چاپ اوّل، تهران: نگاه.
  • ........................... (1393)، مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان، چاپ سوم، تهران: نیلوفر.
  • تسلیمی، علی (1388)، گزاره­هایی در ادبیّات معاصر، داستان، تهران: اختران.
  • چایلدز، پیتر (1383)، مدرنیسم، ترجمه‌ی رضا رضایی، تهران: ماهی.
  • داد، سیما (1371)، فرهنگ اصطلاحات ادبی، چاپ اوّل، تهران: مروارید.
  • سیّدحسینی، رضا (1394)، مکتب­های ادبی، جلد 2، چاپ هجدهم، تهران: نگاه.
  • شمیسا، سیروس (1391)، مکتب­های ادبی، تهران: قطره.
  • طاووسی، محمود و آمنه درودگر (1390)، «اسطوره و ادبیّات مدرن»، فصل‌نامه­ی ادبیّات عرفانی و اسطوره­شناختی، س7، ش23: 101-114.
  • فرنس، ار.­اس (1390)، اکسپرسیونیسم، ترجمه‌ی فرزانه طاهری، تهران: مرکز.
  • فرمهینی، محسن (1383)، پست­مدرنیسم و تعلیم و تربیت، چاپ اوّل، تهران: آییژ.
  • گودرزی، محمّدرضا (1384)، به زانو در نیا، تهران: ثالث.
  • .................................. (1387)، اگه تو بمیری، تهران: افق.
  • .................................. (1393)، نعش­کش، چاپ اوّل، تهران: چشمه.
  • هاثورن، جرمی (1374) «رئالیسم، مدرنیسم، پست­مدرنیسم در ادبیّات داستانی»، ترجمه‌ی مژده عقیقی، مجلّه‌ی کیان، ش27.
  • هاجری، حسین (1384)، «انعکاس اندیشه­های پست­مدرن در ادبیّات داستانی معاصر (1357- 1379)»، مجموعه‌مقالات «ما و پست­مدرنیسم»، چاپ اوّل، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی.

 



 

Investigating Features of Postmodernism and Expressionism in Mohammad Reza Goodarzi’s Literary Works

Nahid Mousavi Delaziani[18]

Vida Vafaei[19]

DOI:10.22080/RJLS.2022.22717.1275

Abstract

Expressionism is a school in literature, painting and cinema that emerged in the early 20th century in the cradle of German thought. Followers of this school strongly reject capitalist society and modernity; one of the premises of their thinking is opposition to class differences in society. This style expresses the moods, thinking and inner feelings of the artist and the creator of the work. The main components of this style are aimlessness, emptiness of the world, emergence of inner feelings, expression of religious and moral beliefs, depiction of heartbreaking incidents in life, torment, boredom and crisis of modern life. In this article, these topics are listed under the following headings: "negation of traditional formats", "rebellion and irony and attempts to change the situation", "absurdism and nihilism", “passing of time and fusion of dreams with reality”. The most important goal of this research is to explain the components of expressionism and postmodernism and the function and relationships of these elements in the novels " نعش کش(2013)", "به زانو در نیا (2014)", "اگه تو بمیری (2015)" by Mohammad Reza Godarzi, a contemporary writer and critic, who uses an expressionist view to review numerous works. As such, this descriptive-analytical (library-documents) research deals with expressing the most important issues related to characters and describes and analyzes the currents of "postmodernism" and "expressionism" in this author’s chosen works.

Keywords:

Postmodernism, expressionism, modern literature, short story, Mohammad Reza Goodarzi.

Extended Abstract

Introduction

A look at the philosophical foundations of modernism sheds more light on the metamorphosis of European literature. The world had changed, and classical literature, which was related to the past and alien to the modern age, could not relate to it. Man, on the other hand, had no interest in earlier literature because the change in the external conditions of his life changed his inner life. T. S. Eliot believed, “They could no longer portray the emptiness and chaos of the contemporary world (Okhovat, 1992: 66). Though chronologically speaking, postmodernism follows modernism, it actually originates from modernism (Payende, 2014: 115). It can be said that postmodernism expresses the feeling of crisis and disbelief in an external and powerful order, the same feeling that gave rise to modernism [as a literary movement]. (Payende, 2014: 169)

Expressionism, on the other hand, is a branch of modernism founded in 1910. Expressionist artists see the main reason for their need for expression in the fact that they see war and revolution as the results of past mistakes of the capitalist society. The expressionist protest was particularly concerned with the growing dominance of technique over life, and with a kind of 100% positivist and alienating worldview that prevailed over human relations. Expressionists abandoned these prevailing values to raise their individual forces to prominence (Seyed Hosseini: 2015, 704). In literature, expressionism is a method that looks at the world through emotions and feelings. In other words, the artist is trying to express the facts that he has understood in terms of his feelings and impressions (Dad, 1992, 50). The most important components of this style are rejection of capitalist society and modernity, rejection of traditional forms, destruction of past values, rebellion and satire, abstract art, nihilism, and attempts to change the status quo.

Research Methodology

The research method in this qualitative research is descriptive-analytical. Authors first describe the most important axes of both movements and then analyze the findings.

Research Findings

In this research, we first collected information by using library sources. Then the obtained data were analyzed in order to answer the following questions:

- Is Mohammad Raza Godarzi among the writers of expressionism and postmodernism, and has he been able to reflect the components of expressionism and postmodernism in his stories?

- What are the most prominent components of postmodernism and expressionism in the works of Mohammad Reza Godarzi?

Based on the significant frequency of postmodernist and expressionist components in the works of Mohammad Reza Goodarzi, we concluded that he is a postmodernist and expressionist author.

In this study, a collection of novels " نعش کش", "به زانو در نیا" and "اگه تو بمیری" by the contemporary critic and writer "Mohammad Reza Goodarzi" were analyzed. Findings indicate that in the book "نعش کش" "denial of traditional forms" and "change of status" were emphasized. Also in the book "اگه تو بمیری", "rebellion and satire", "attempts to change the existing status", "nihilism and absurdism", "denial of capitalist society and modernity", as well as "denial of traditional forms and elimination of former values" were more pronounced. The results of examining the components of expressionism in "به زانو در نیا " were "nihilism, change of status quo", "denial of tradition and past values", "dream of innocence", " the angry cries of the class struggle” and "satire". We see the rage of the class struggle, as well as the satire and clinical accuracy of the analysis, along with an explosion of despair and devastation, and intense prejudice, the only common denominator of which is the tendency to exaggerate and overthrow values. Finally, the results of examining the components of postmodernism in the book " نعش کش" are "complex and controversial concepts of reality", "urban life as an endless cycle of consumption", and "hybrid or eclectic text".

Conclusion

According to the findings, it can be proved that the books "نعش کش", "اگه تو بمیری", "به زانو در نیا" are written in the styles of Expressionism and Postmodernism and correspond to the components of these two styles.

Funding

There is no funding support.

Authors’ Contribution

This article is the result of collaborative efforts of both authors.

Conflict of Interest

Authors declare no conflict of interest. 

Acknowledgments

Special thanks to my dear professor, Dr. Vida Vafaei, whose help with this article has been invaluable.

 

 

[1] - کارشناسی ارشد زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی، تهران، ایران. (نویسنده‌ی مسؤول)، رایانامه:  

nahid13962017@gmail.com

[2] - استادیار زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم تحقیقات، تهران، ایران. رایانامه: vi.vafaee@gmail.com

[3]. Modernism.

[4]. Plot.

[5]. Post modernism.

[6]. Cold rebellion and satire and trying to change the status quo.

[7]. The time of confusion and mixing dream with reality.

[8]. Urban life is an endless cycle of consumption.

[9]. Blending and eclecticism of the text.

[10]. Negation of tradition.

[11]. Nihilism.

[12]. Playful writing.

[13]. Intertextuality.

[14]. Lifestyle highlight.

[15]. Complicating and debating the concept of reality.

[16]. The negation of capitalist society and modernity.

[17]. Satire as a strategic industry.

[18] M. A. in Persian Language and Literature, Islamic Azad University, Research Sciences Branch, Tehran Iran. Corresponding author: nahid13962017@gmail.com.

[19] Ph.D. Persian Language and Literature, Islamic Azad University, Research Sciences Branch, Tehran Iran.